کپی شد
استدلالهای عملگرایانه برای خداناباوری و نقد آن
در دورۀ معاصر عدّهای بر این عقیدهاند که خداباوری آثار منفیای برای فرد و جامعه در پی خواهد داشت. فارغ از اینکه اساساً خدایی وجود داشته باشد یا نه، کسی که خدا را میپذیرد در زندگی فردی و اجتماعی خود گرفتار پیامدهای منفی آن میشود. اگر اینطور است پس چرا باید خدا را قبول کرد؟ به تبع آن زمینهای برای مخالفت با خداباوری فراهم میشود.
همانطور که پاسکال و جیمز استدلالهای عملگرایانه برای خداباوری ارائه کردند، استدلالهای عملگرایانه برای خداناباوری نیز مطرح میشود که فهرستوار به نمونههایی از آن اشاره میشود.
۱. عدّهای میگویند: خداباوری آزادی شناختی و آزادی کنشی را از انسان میگیرد. اگر کسی خداباور باشد دیگر نمیتواند هر چیزی را که دوست دارد باور کند و هرطور که میخواهد عمل کند. در حالی که آزادی یکی از اساسیترین ارزشهای زیست انسان است و اگر انسان آزادی نداشته باشد و خود را محدود کند در واقع گویا انسانیّت خود را لگدمال میکند.
این نوع استدلالها معمولاً در میان فیلسوفان قارّهای، در ادبیات سارتر و آلبر کامو و در برخی رمانها و داستانها طرح میشوند. در حال حاضر یکی از بحثهای مهمّ این است که آیا رمان و قصّهنویسی جزء ادبیات است یا فلسفه. نمیتوانیم داستایوفسکی و تولستوی بخوانیم و بگوییم اینها فلسفه نیستند. مباحث داستایوفسکی پیرامون رنج در برادران کارامازوف فلسفه است که در قالب ادبیات مطرح شدهاست.
۲. عدّهای دیگر نظیر هیوم میگویند پذیرش خدا به معنای آن است که خودمان را یک وجود درجۀ دوم بدانیم. گویا کسی پس سر انسان زده و گفته باشد تو دویی نه یک. این امر اقتضائاتی را برای رفتارهای انسان در پی خواهد داشت.
۳. عدّهای با نگاه جامعهشناختی پیرامون وقایع تاریخی بحث میکنند و میگویند در طول تاریخ، خداباوران معمولاً نخستین کسانی بودند که جلوی پیشرفت علمی را گرفتند.
۴. خداباوری گاهی باعث اختلالهای روانی میشود و فرد همواره احساس گناه میکند و خود را مورد مذمّت قرار میدهد. این فرد بعد از مدّتی دچار عقدههای روانی میشود. فروید روی این مسئله بسیار تأکید میکند و میگوید دین و خداباوری شاید در دورهای میتوانست به جامعه کمک کند، امّا ما در حال گذر از این دوران هستیم و باید به سمت امور دیگری برویم.
۵. عدّهای نظیر هاوکینگ و طرفداران نظریّۀ داورین میگویند اهل ایمان عملاً نسبت به دیگران خشن میشوند. داوکینز بر اساس کلمۀ ژن اصطلاح Meme را برای باورهای دینی ایجاد کردهاست؛ گویا باورهای دینی به نحو ژنتیکی از افراد منتقل میشوند. او از آنها به ویروس ذهنی تعبیر میکند و میگوید: همینکه فرد در یک فضای دینی ـ اعمّ از خانواده یا جامعه ـ قرار میگیرد این ویژگی را پیدا میکند. این فرد وقتی میخواهد در مورد خداناباوران اظهار نظر کند ابتدا به آنها فحش میدهد و حرفهای زشت میزند بعد میگوید آنها اخلاق را رعایت نمیکنند؛ یعنی خودش با فحش شروع میکند و بعد از اخلاق دم میزند. یا میگوید اگر بخواهیم چیزی را به کسی نسبت بدهیم باید برای آن دلیل داشته باشیم، امّا خودش ابتدا فحش و نسبت ناروا میدهد بعد دنبال دلایل آنها میگردد.
داوکینز تعبیر ویروس ذهنی را بهکار میبرد و پذیرش خدا چنین مشکلاتی را با خود به دنبال خواهد داشت.
۶. پذیرش خدا مستلزم پذیرش محدودیّت شناختی برای انسان و قبول این مسأله است که انسان توانایی شناخت کلّ واقعیّت را ندارد. به این ترتیب قسمتهایی از واقعیّت از حیطۀ شناخت انسان خارج خواهد شد و چون آن واقعیّت اصل است و سایر امور فرع، عملاً راه واقعیّت بر ما بسته میشود و در واقع هیچ چیز را نمیشناسیم. استقلال اخلاقی انسان زیر سؤال میرود و خودش از موضوعیّت خارج میشود؛ زیرا باید ببیند خدا چه میگوید و به آن عمل کند. مهمتر از همه اینکه انسان زندگی خصوصی نخواهد داشت؛ زیرا خدا omniscient است و در همهجا هست و در همۀ جزئیات زندگی انسان حضور دارد و به همۀ امور انسان نظر میکند.
۷. عدّهای وجود خدا را میپذیرند، امّا او را دشمن بشر میدانند و معتقدند که باید با خدا مبارزه کرد.
۸. عدّهای نیز دین را یک امر خطرناک میدانند به این دلیل که پذیرش آن به عدم تسامح و محدودیّت آزادی منجر میشود و فرقهگرایی، تنفّر، سرکوب، نژادپرستی، فرودستپنداری زنان و عدم تساوی جامعه (در بحث جزیه) را به وجود میآورد. آزادی فکر را محدود میکند و باعث صرف هزینهها در تبلیغات و عدم توجّه به فقر اقتصادی مردم میشود. انسان بیپناه میشود و خودش نمیتواند برای خودش کاری انجام دهد و باید امور را به خدا بسپارد. باید به دنبال کسب قدرت باشیم تا بتوانیم دینباوری، فرقه و الگوی فکری خودمان را حاکم کنیم.
۹. کشورهای مختلفی نظیر سوئد که دچار ضعف خداباوری هستند به لحاظ زندگی اجتماعی، سلامت، درمان، آموزش و … در بهترین وضعیّت قرار دارند و کشورهای خاورمیانه که ادّعا میکنند باورهای دینی دارند در بدترین وضعیّت به سر میبرند.[1]
نقد:
با توجه به استدلالهای عملگرایانه برای خداناباوری که در بالا ذکر شد، با بیان یک مقدمه سپس نقد آن نیز به همان ترتیب ذکر میشود.
این استدلالها فروعاتی هستند که بر محور اصل وجود خداوند متفرع هستند به این معنا که نخست باید بحث از وجود خداوند شود و در صورت وجود خداوند آیا میتوان گفت که به خداوند نباید باور داشته باشیم؛ زیرا در صورت باور به خداوند آثار زیانباری بار میشود؛ مانند اینکه بگوییم باور به والدین آثار منفیای دارد پس نباید به پدر و مادر باور داشت باید وجود آنان را از اساس منکر شد.
- این ادعا که خداباوری آزادی انسان را محدود میکند، بله اصل این، سخن درستی است، اما این دلیل بر رد آن نمیشود و اساساً هر محدودیتی مذموم نیست؛ قوانیین دینی همانند بسیاری از قوانین بشری است که انسان و رفتارهای او را محدود میکند مانند قوانین راهنمایی و رانندگی که برای انسان در رانندگی محدودیت میآورد، اما این محدودیت ارزش است نه ضد ارزش و این نوع محدودیت نه تنها انسانیت انسان را لگدمال نمیکنند، بلکه موجب کمال، نظم و شکوفایی او میشوند.
- بله ما هم میپذیریم که پذیرش خدا به معنای آن است که خودمان را یک وجود درجۀ دوم بدانیم، ما از واقعیت بحث میکنیم وقتیکه ما موجود درجه دو هستیم آیا میتوانیم بگوییم که حتما درجه یک هستیم، حتی اگر این را به خود و دیگران بقبولانیم در حقیقت خود و دیگران را داریم گول میزنیم و این حلّ مسأله نیست.
- ما کاری به موحدان غیر مسلمان که دین و کتاب دینیشان تحریف شده نداریم، اما در دین اسلام و قرآن تأکید بسیاری بر کسب دانش شدهاست و در دورانی نیز کشورهای اسلامی سرآمد پیشرفت علمی بودند و زمانهایی هم که عقب ماندند دست استعمار در آن دیده میشود.
- خداباوری نه تنها موجب اختلالهای روانی نمیشود، بلکه چون فرد گنهکار با توبه بخشوده میشود، وی همواره احساس آرامش کرده و در صدد جبران اشتباهات برآمده و خود را اصلاح میکند، اما این خداناباوری است که معتقد به آن، احساس پوجی کرده و با یأس و ناامیدی چه بسا خودکشی میکند.
- با کمی تحقیق و جستوجوی میدانی روشن میشود که خشونت و بیپروایی در میان خداناباوران هست و آنان در تاریخ بشریت نسلکشیهایی مرتکب شدهاند که تاریخ مانند آن را سراغ ندارد و موجب ننگ تاریخ است.
گرچه گاهی وقتها برخی از خداباوران هتاکی کنند، اما خداناباوران از سر بیباوری حریمی قائل نیستند و به هرنوع هتاکی و فحشی روی میآورند.
- برعکس پذیرش خدا مستلزم پذیرش عدم محدودیّت شناختی برای انسان است و قبول این مسأله است که انسان توانایی شناخت خدا علاوه بر هستی را دارد، اما عدم پذیرش خدا مستلزم پذیرش محدودیّت شناختی برای انسان است و قبول این مسأله است که انسان توانایی شناخت خدا را ندارد و به شناخت طبیعت اکتفاء نمودهاست و به این ترتیب قسمتهایی از واقعیّت از حیطۀ شناخت انسان خارج شدهاست و چون خداوند که هستیبخش است واقعیّت اصل است و سایر امور و آفریدهها فرع هستند، عملاً راه واقعیّت بر ما بسته میشود و در واقع چون خداوند هستیبخش را نشناختیم پس هیچچیز حتی خود را نمیشناسیم. خداباور چون خداوند عالم مطلق را میشناسد و میداند که او به مصالح و منافع او دانا است؛ بر این اساس نگاه میکند که خدا چه میگوید و به آن عمل کند تا به رستگاری برسد. و نظر به اینکه شخص خداباور حیات را منحصر در این دنیا نمیداند و به جهان دیگر نیز باور دارد و باور دارد که خداوند هستیبخش در همهجا هست و در همۀ جزئیات زندگی انسان حضور دارد و به همۀ امور انسان نظر میکند؛ فلذا زندگی با اخلاقی خواهد داشت.
- اگر وجود خداوند را پذیرفتیم و به او شناخت پیدا کردیم، طبعا در مقابل او سر تسلیم فرود خواهیم آورد و در مقابل او متواضع خواهیم بود و کسی که در غیر این روش را در پیش بگیرد نشانه جهل او نسبت به خداوند است.
- دین گرچه مانند قوانین بشری محدودیت میآورد، اما در بسیاری از موارد تسامح دارد، اگر تنفر دارد نسبت به کسانی است حرمت انسانها را نگه نمیدارند و به حق خودشان راضی نیستند، اینکه زنان به اموری مربوط به مردان وارد نشوند(همچنانکه مردان حق ورود به امور زنان را ندارد) به معنای فرودستپنداری زنان نیست و عدم تساوی جامعه (در بحث جزیه) به این دلیل است که آنان در برخی موارد مانند مرزبانی معاف هستند.
- وضعیّت خوب برخی از کشورها نظیر سوئد دلیلش ضعف خداباوری نیست، همچنانکه وضعیّت بد کشورهای خداباور دلیلش دینداری نیست، بلکه بسیاری از این عدم پیشرفت دلیلش بیکفاینی حاکمانشان و استثمار کشورهای دیندار توسط کشورهای استعمارگر اروپایی و آمریکا است، همانطور که کشورهای خداباور در دورانی دارای پیشرفتهای بسیار بالایی بودند.
[1]. نشست علمی « بررسی و نقد ادلّۀ جدید الحاد » ، پنج شنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۸ شمسی، دکتر رضا اکبری استادتمام دانشکدۀ الهیات دانشگاه امام صادق.