کپی شد
اسباب و عوامل تکبر
مرحوم فیض کاشانی اسباب تکبر را در هفت چیز خلاصه کرده و آنها را به ترتیب ذیل بیان میدارد:
1. یکی از عوامل تکبر، علم است، افرادی که خودسازی نکردند و دارای ظرفیت بالایی نیستند، علمشان موجب غرور و در نهایت موجب تکبر خواهد شد.
2. یکی دیگر از عوامل تکبر، اعمال نیک و عبادات است در حالی که همراه با عجب و ریا و غرور باشد.
3. داشتن نسب و حسب عالی است نیز گاهی موجب تکبر می شود؛ در روایت آمده است: «روزی ابوذر در حضور پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) به شخصی گفت: (یَابنَ السَّوداء؛ یعنی ای فرزند زن سیاه)، حضرت (صلی الله علیه و آله) فرمود: ابوذر آرام باش! آرام باش! کسی که مادرش سفید پوست است بر کسی که مادرش سیاه پوست است هیچ برتری ندارد، ابوذر متوجه اشتباه خود شد، برای جبران روی زمین دراز کشید و به آن مرد گفت: برخیز و پایت را روی صورت من بگذار».[1]
4. جمال و زیبایی و حسن ظاهر.
5. داشتن مال و ثروت فراوان؛ مانند قارون و امثال او.
6. داشتن قدرت و نیروی جسمانی و بدنی ستبر.
7. فزونی فرزندان و اقوام و یاران و مددکاران و یا فزونی شاگردان که گاهی عامل تکبر و خود برتربینی است، مثل اینکه برخی به واسطه داشتن چند هزار طرفدار و امثال آن دارای تکبر هستند.[2]
8. یکی از عوامل اصلی انحرافات اخلاقی و از جمله تکبر، غرور و خود بزرگبینی، ضعف شخصیتی افراد است، افرادی که از نظر شخصیتی مشکل دارند، به تکبر و خود بزرگبینی مبتلا میشوند.
9. یکی دیگر از عواملی که باعث تکبر و خود بزرگبینی افراد میشود، جهل و حماقت انسان است. یعنی فردی که خودش را نشناخته و نمیداند که سراپای وجود او ضعف و ناتوانی است، احساس میکند که هیچ مشکلی ندارد و بهتر از همگان است. علی (علیه السّلام) در این باره میفرماید: «تکبر خود حماقت است».[3]
سخن آخر اینکه گاهی خداوند انسانها را بهواسطه این اسباب آزمایش و امتحان میکند تا افراد باظرفیت از افراد بی ظرفیت شناخته شوند و یا اینکه برای بالابردن ظرفیت انسان او را در موقعیت مقام، شهرت، پول و… قرار میدهد. در این میان کسانیکه فریب این اسباب را میخورند بهراحتی در چاله این امور فرو میروند و این اسباب آنها را مانند باتلاق در درون خود میکشد.
[1]. عده اى از علماء، الأصول الستة عشر، ص 29.
[2]. فيض كاشانى، ملا محسن، المحجة البيضاء في تهذيب الإحياء، تصحيح و تعليق: غفارى، على اكبر، ج 6، ص 236.
[3].«التکبر عینُ الحماقة»، تميمى آمدى، عبد الواحد، تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص 309.