searchicon

کپی شد

ارتباط حکمت نظری و عملی با ایمان و عمل صالح

در بررسی ارتباط «حکمت عملی و نظری» در فلسفه، با «ایمان و عمل صالح» در قرآن، گفتنی است که اگر غایت حکمت نظری را در فلسفه، ایمان، و غایت حکمت عملی را، عمل نیک بدانیم، با توجه به تقسیم بندی های حکمت نظری و عملی، چه ارتباط هایی بین این دو برقرار است؟

در توضیح و پاسخ این مطلب باید گقت که:

حکمت نظری و عملی اصطلاحاتی فلسفی اند که در جای خود تعریف شده اند[1] و اصطلاح ایمان و عمل صالح نیز اصطلاحاتی قرآنی اند که در مورد حقیقت آنها باید به بحث و بررسی پرداخت. بنابراین برای پرداختن به این مبحث، باید دو دیدگاه قرآنی و فلسفی را با هم مقایسه کرد:

تقسیم حکمت، به عملی و نظری نخستین بار توسط ارسطو انجام گرفته و در فلسفه مشاء ادامه یافته و در علوم اسلامی نیز وارد شده است، ولی قبل از هر چیز باید به این سؤال بپردازیم که، آیا تقسیم معارف قرآنی به دو جنبه نظری و عملی به پیروی از تقسیم حکمت به نظری و عملی پذیرفته است؟

واقعیت این است که جدا کردن عمل و نظر نه تنها در قرآن و معرفت دینی معمول نبوده، بلکه چنین جدایی یک انحراف محسوب شده است. از دیدگاه قرآن کسانی که صرفاً به طور نظری معارف دینی را می دانند در واقع بهره ای حقیقی از این علوم هم ندارند و به بارکشی تشبیه شده اند که بار آنها کتاب است.[2] از دیدگاه روایات و معارف اهل بیت (ع) نیز هیچ گاه علمی که با عمل متحد نباشد به عنوان علم الاهی پذیرفته شده نیست. بلکه برعکس برخی بیانات معصومان (ع) نشان می دهد که علم قرآن در اثر تقوا، اخلاص و صدق از طرف خداوند افاضه می شود، گو این که این علم برخلاف علوم فنی، بعد از عمل است، نه جدای از عمل.

از طرفی عمل ظاهری بدون علم الاهی (که از آن در روایات به «معرفت» تعبیر شده) نیز، همچون علم بدون عمل، هیچ ثمره ای نداشته و از اساس، عمل خالصانه و عمل صالح محسوب نمی شود.

بنابراین وجود علم و عمل در قرآن جدایی ناپذیر بوده، نه علم و ایمان بدون عمل، علم و ایمان حقیقی است و نه عمل بدون علم و ایمان، عملی صالح.

ولی در علوم ذهنی و فنی و ظنی این گونه نیست، بلکه می توان کاملاً نظر را از عمل، به طور جداگانه تصور و تعریف نمود. همچنان که یک کامپیوتر می تواند حاوی تمامی اطلاعاتی باشد که از دیدگاه علوم بشری علم محسوب می شود و این علم هیچ منافات و ارتباطی با عمل ندارد، اما علوم الاهی علومی وجودی هستند که دوگانگی نظر و عمل و ادعا و حقیقت و قالب و محتوا در آنها امکان پذیر نیست.

بنابراین، اساساً تقسیم حکمت به حکمت نظری و عملی یک تقسیم ارسطوئی و یونانی بوده و صرفا برای سهولت بحث و گفت وگو و دسته بندی های نظری می تواند کاربرد داشته باشد، اما «حکمت» آن گونه که در قرآن و معارف اهل بیت (ع) همچنین در عرفان ذکر شده، پدیده ای تئوریک و ذهنی نیست، بلکه یک امر وجودی و قلبی و محیط بر تمامی جوانب انسان، اعم از دل و جان و زبان و عمل و کردار و ادعا و … است؛ چرا که ذات این حکمت امری است بنیادی، نه صرفاً یک فکر و ایده.

اما علوم ذهنی هرچه باشند صرفاً نظری هستند و  اعمالِ بر خاسته از ذهن هم، همگی اعمالی فنی هستند نه اعمالی از سر اخلاص و … و این است که در روایات اهمیت هر فعلی به نیت آن داده شده، نه به قالب ظاهری آن؛ بنابراین در معارف دینی، خود عمل هم پدیده ای معنوی محسوب می شود نه مادی.

برای پی گیری رابطه ایمان با حکمت نظری با این سؤال مواجهیم که ایمان، برخاسته از چه بعدی از ابعاد وجودی انسان است؟ آیا ایمان نوعی نظر است که به صورت حصولی در ذهن ایجاد می شود یا حالتی است قلبی و وجودی که نمی تواند برخاسته از علوم حصولی باشد؟

در واقع سؤال این است که اساساً چگونه انسان به خدا ایمان می آورد؟ چگونه انبیای الاهی انسان ها را دعوت به ایمان نموده اند، آیا اول تعلیمات فلسفی را تحت عنوان اعتقادات ارائه دادند و بعد وارد جنبه عملی شدند؟

طبق آیات قرآن روش انبیا در تربیت مردم غیر از این بوده و اساساً معارف الاهی را نمی توان با این شیوه انتقال داد. چگونه حکمت نظری جدای از عمل که فقط با بعد ذهنی انسان سر و کار دارد و مطالب خود را جدای از به اصطلاح حکمت عملی مطرح می کند، می تواند انسان را به ایمان قلبی برساند؟ و حکمت عملی هم جدای از ایمان چگونه می تواند باعث عمل خالصانه شود؟ و می دانیم که منظور از حکمت عملی در اصطلاح فلسفی همان اخلاق ارسطوئی است که بر اساس فضیلت تعادل، همه اخلاقیات را هماهنگ می کند، اما عمل خالصانه در قرآن تعریف دیگری داشته و عملی است که هیچ شرکی در آن نبوده و فقط برای خدا انجام گرفته است.

بنابراین بحث تعادل که در حکمت عملی مطرح شده از عمق لازم برای ایجاد عمل صالح برخوردار نیست؛ چرا که عمل صالحی که باعث نجات انسان است، عملی است که فقط از سر عشق به خدا – که همان ایمان در اصطلاح قرآنی است – صادر می شود و اساساً در قرآن فاصله ای بین ایمان راستین و عمل صالح نیست و بر اساس برخی از تعبیرات، ایمان و ولایت و … نه تنها تئوریک و نظری محسوب نمی شوند، بلکه خود عظیم ترین پاداش ها را دارند.

با این حال وقتی با دیدگاه فلسفه ارسطوئی با معارف قرآن مواجه شویم، طبیعی است که باید ابتدا از طریق فلسفه (حکمت نظری) به اعتقادات خود بپردازیم و بعد با پرداختن به حکمت عملی (علم اخلاق ارسطوئی) سعی در تحصیل عمل صالح نماییم. اما وقتی به طور مستقیم با خود قرآن مواجه می شویم، این دو مرحله را جدای از هم نخواهیم یافت، بلکه کاملا در هم ممزوج هستند ضمن این که علم و حکمت و عمل اخلاقی و … در قرآن و همین طور در عرفان معانی خاص خود را داشته و جدای از هم نمی توانند وجود داشته باشند.

برای مطالعه در این زمینه به بحث تفاوت حکمت و فلسفه نمایه: 9771 (سایت اسلام کوئست: 9747) مراجعه شود.

براین اساس، بعد از این که به تعریف قرآنی ایمان و عمل صالح دست یافتیم، خواهیم دید که رابطه بین این دو رابطه ای متقابل است. و در تمامی مراتبِ ایمان و درجات سیر و سلوک، این دو، در راستای هم می باشند و تفکیک بین آنها فقط از باب سهولت در بیان و تدوین و دسته بندی مطالب انجام گرفته است، در غیر این صورت هرجا که به جدایی بین نظر و عمل تأکید شده و یا این که ایمان را همان علوم تصوری و عقیدۀ نظری دانسته اند و راه حصول آن را تنها مباحثات و مجادله های فلسفی قلمداد کرده اند، می توان آن را برخاسته از یونانی زدگی فلسفی در تبین معارف دینی دانست.



.[1] در این باره: حکمت نظری و حکمت عملی، پاسخ 507 (سایت اسلام کوئست: 548) را مطالعه شود.

.[2] «مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمينَ»، الجمعه،.