کپی شد
ادیان توحیدی و غیر توحیدی
ادیان از دید کلی به دو مجموعه تقسیم میشوند: توحیدی و غیرتوحیدی. مجموعه ادیان توحیدی (شامل یهودیت، مسیحیت، آیین زردشت و اسلام) به سه اصل توحید، نبوت و معاد قائلند، ولی ادیان غیرتوحیدی هیچ یک از این سه اصل را قبول ندارند: آن ادیان به جای توحید، از شرک و به جای نبوت، از حکمت[1] و به جای معاد، از تناسخ سخن میگویند. البته توحید مسیحیت با تثلیث و توحید آیین زردشت با ثنویت همراه است و پیروان هر دو دین میکوشند تثلیث و ثنویت خود را به هر قیمتی با اصل توحید هماهنگ کنند. درجه توفیق آنان در ایجاد این هماهنگی به داوری افراد گوناگون بستگی دارد: برخی از پیروان ادیان توحیدی بیدرنگ آن را از ایشان میپذیرند، ولی برخی دیگر تسلیم تأویلهای آنان نمیشوند و به پیروی از قرآن مجید[2] تثلیث را کفر میدانند.
در یک نگرش کلی، حقیقت همه ادیان توحیدی – که پیامبران الاهی مروج و مبلغ آن بودهاند – یکی است و بر اصول اعتقادی یگانه – که از جانب خداوند متعال بیان شده – استوار است. اساساً در منطق قرآن کریم، «ادیان» نداریم؛ بلکه «دین» داریم و تمام پیامبران، منادی «دین واحد» بودهاند که از آن به «اسلام» (تسلیم در برابر خداوند واحد) تعبیر شده است: «ان الدین عندالله الاسلام ؛ همانا دین در نزد خداوند فقط اسلام است» و «و من یبتغ غیرالاسلام دینا فلن یقبل منه ؛ هر کس غیر از اسلام دینی را برگزیند از او پذیرفته نیست».
قرآن کریم دین را فقط «اسلام» و همه پیامبران را «مسلمان» میخواند: «ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا ولکن کان حنیفا مسلما»، ابراهیم نه یهودی بود و نه مسیحی؛ بلکه یکتاپرستی مسلمان بود.
بنابراین از دیدگاه قرآن مجید، همه پیامبران، مردم را به دین واحد؛ یعنی، اسلام، تسلیم و عبودیت در برابر خدای یگانه دعوت کردهاند و اصول و ارکان اعتقادی واحدی را تبلیغ کردهاند. بر این اساس، همه پیامبران از یک سلسله اصول مشترک و سنت های ثابت و واحدی پیروی میکردند، اصولی چون دعوت به تقوا، نفی شخصیتپرستی، دعوت به وحدت، تبشیر و انذار، تحمل دشمنی و استهزای جاهلان، دعوت به تعالی و… .[3]
اما در عین حال به سه جهت پیامبران و ادیان با یک دیگر متفاوت بودهاند:
الف) تفاوت محیط و سطح و احتیاج و استعداد مردم:
این جهت غیر قابل انکار است که پیامبران برای هدایت مردم آمدهاند؛ از این رو، نوع دستورها و سطح مطالب و معارف باید در حدود رشد و درک جامعه و نیازهای محیط باشد. طبعا بشر در قرون اولیه روابط اجتماعی بسیار محدودی داشت و نظام اجتماعی وی گسترش و تفصیل زیادی نداشت؛ از این رو، قوانین محدودی زندگی او را اداره و رهبری میکرد و همین طور آراء، اهواء، افکار و عقاید مختلفی در جامعه ابراز نشده بود، تا برای اصلاح، نیاز به تذکرات فراوان باشد و این گسترش افکار، روابط، شناخت و برخورد با عوامل طبیعی و نیازمندی ها رفته رفته موجبات پیدایش دعوت و رسالت و پیامبر جدیدی را فراهم میکرد تا سرانجام محیط دعوت اسلامی و شرایط آن، ابلاغ دعوت نهایی و کامل را ایجاب کرد.
ب) تحریف:
بدون شک در طی زمان تحریف و انحرافی در ادیان گذشته توسط پیروان نادان و رهبران مذهبی و مقامات خودخواه و سود پرست جامعه به وجود میآمد، در این صورت لازم بود تا پیامبر دیگری بیاید و جهات انحراف و تحریف را خاطرنشان ساخته و دین گذشته را از الودگیها پیراسته سازد. تا این که دوران اسلام که شروع زمان تسلط بشر به ضبط و تدوین و حفظ آثار خود بود، فرا رسید.
ج) تفاوت در نوع گمراهی:
نوع گمراهی و کج روی در زمان ظهور پیامبران تفاوت داشت. مثلاً حضرت موسی در جامعهای که با ذلت و اسارت و نداشتن نظام اجتماعی و قدرت و حکومت و ظلم کشیدن خو گرفته بودند، پیدا شد و این ایجاب میکرد تا آنان را به زندگی و به دست آوردن قدرت و مبارزه و کوشش دعوت کند، از این رو، در دعوت حضرت موسی جنبههای این جهانی و زندگی دنیوی و خشونت به چشم میخورد، امّا حضرت عیسی در محیط تزارها و سرداران خون آشام و توسعه طلب و جنگجو و دوران زورآزماییها و قهرمانی و توجه شدید به مادیّات و دنیادوستی و چپاول اموال قیام کرد و از این رو ایجاب میکرد که در دعوت خود، محبّت و نوع دوستی و دل برکندن از مادّیات، و زهد و توجه به معنویات را مطرح کند، البته در اسلام چون مواجه با بشریت است و مخصوص منطقه یا نژاد خاصی نیست، نوع دعوت و اصول و برنامه یک جهت نبود و به هر نوع انحراف و کج روی و افراط و تفریطی که ممکن است در بین اقوام و امم به وجود آید، ناظر است.[4]
بر این اساس، هر چند اصل دعوت پیامبران یکی بوده است، لکن با توجه به شرایط محیطی و سطح استعداد و آگاهی مردم کمکم شریعت رو به تکامل رفته است تا آمدن پیامبر اسلام که سطح آگاهی به حدی رسیده که هم دین و شریعت را میتوانستند از تحریف مصون نگه دارند و هم امکان بیان دقایق عقاید و معارف و اخلاق و نیز بیان تمام دستورات فردی و اجتماعی که در سعادت بشر نقش دارد، میسر شد. به همین جهت اسلام را دین کامل مینامیم. میتوان گفت دین الاهی بسان نهر بزرگی است که انسانها در طی اعصار و قرون با کمک شریعتهای الاهی به آن راه یافتهاند؛ امّا راز تفاوت آنها این است که برای پاسخگویی به آداب، سنن، فرهنگ و زندگی هر قوم و جامعهای یک شریعت خاص شکل گرفته است و اگر فرض کنیم این تغییر تکاملی است، شریعت هم به سوی کمال میرود.
در نتیجه، دین و خطوط کلی نیز به صورت دقیقتری عرضه میشود. بر این اساس دقایق معارف توحیدی قرآن کریم، در تورات و انجیل وجود ندارد و معارف بلندی که در کلمات اهلبیت(ع) هست، در کلمات وارثان انبیا و حواریون نیست. به بیان دیگر، آن چه از تفاوتها در ادیان دیده میشود، تغییر و تکامل دین در دقایق عقاید و معارف، اخلاق و نیز در ناحیه شریعت و احکام است که بر حسب ضرورت و تحول نیازهای بشر، متحول میگردد.
استاد مطهری مینویسد:«بشر در تعلیمات انبیا مانند یک دانشآموز بوده که او را از کلاس اول تا آخرین کلاس بالا بردهاند. این تکامل دین است نه اختلاف ادیان».[5]
همه ادیان الاهی در طول تاریخ، صراط مستقیم حق را پیموده و همه بر حقاند، اما با آمدن شریعت جدید، شریعت پیشین به دلیل تحولات جدید نسخ میگردد و راه نجات منحصر در پیروی از شریعت جدید میشود. حال عمل به شریعت پیشین، با آگاهی از شریعت جدید پذیرفته نخواهد بود.
بنابراین، در هر دوره از تاریخ، یک شریعت الاهی به عنوان شریعت حق وجود داد که روح و جوهر همه شرایع آسمانی نیز یک چیز (توحید) بوده است (دعوت همه پیامبران بر همین محور بوده است؛ اما با شریعتهای گوناگون).
[1]. معروف است که براهمه برای ابطال نبوت گفتهاند که تعالیم انبیا یا مطابق عقل است یا خلاف عقل و شقّ سومی ندارد: اگر مطابق عقل است، عقول ما کفایت میکند و آمدن نبی لزومی ندارد و اگر خلاف عقل است، ما به چیزی که خلاف عقل باشد، نیازی نداریم. قائلان به نبوت در مقابل این ادعا، شقّ سومی را مطرح میکنند و میگویند: تعالیم انبیا(ع) فوق عقل است.
[2]. مائده، 17، 72 و 73.
[3]. در این خصوص نگا:به تفسیر موضوعی قرآن کریم، از حضرت آیةالله جوادی آملی، ج 6، ص 41 ـ 123قم، مرکز نشر اسراء، چاپ اوّل، 1376ش.
[4]. در این باب نگا: معارف اسلامی، دکتر محمدجواد باهنر، ص 79 ـ 81، 121 ـ 123 و 124 ـ 160، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، پاییز 1361.
[5]. مجموعه آثار، ج 2، ص 181.