کپی شد
ادلهى ردّ بهاييت
در رد بهائیت کتاب ها و مقالات زیادی نوشته شده است و ما در این جا به چند نمونه از آن اشاره می کنیم.
1. ميرزا حسينعلى پيرو باب بوده و “قائميت” او را پذيرفته بود، در حالی كه در احاديث اسلامى ويژگىهاى حضرت مهدى (عج) به گونهاى تبيين شده است كه راه هرگونه ادعاى بی جا و سوء استفاده را مسدود نموده است.[1]
در احاديث آمده است كه: اسم پدر ايشان حسن (ع) است (147 حديث)، مادرش سيدهى كنيزان و بهترين ايشان است (9 حديث)، دوازدهمين امام و خاتم امامان (ع) است (136 حديث)، از فرزندان اميرالمؤمنين (ع) است (214 حديث)، از فرزندان حضرت فاطمه (ع) است (192 حديث)، از فرزندان حسن (ع) و حسين (ع) است (107 حديث)[2]، از فرزندان حسين (ع) است (185 روايت)، نهمين فرزند از فرزندان حسين (ع) است (148 حديث)، از فرزندان زين العابدين (ع) است (185 حديث)، هفتمين فرزند از فرزندان حضرت باقر (ع) است (103 حديث)، ششمين فرزند از فرزندان حضرت صادق (ع) است (99 حديث)، پنجمين فرزند از فرزندان موسى بن جعفر است (98 حديث)، چهارمين فرزند از فرزندان حضرت رضا (ع) است (95 حديث)، سومين فرزند از فرزندان امام محمد تقى (ع) است (60 حديث)، جانشين جانشين امام على نقى (ع) و پسر امام حسن عسكرى (ع) است (146 حديث)، از دو غيبت برخوردار است (10 حديث) و… .
در اين ميان، باب و بهاء هيچ يك مصداق اوصاف و ويژگىهاى مطرح شده نبودند و سرّ مخالفت علما با سيد على محمد باب، همين است.
2. ميرزا حسينعلى علاوه بر قبول قائميت سيد على محمد باب و اين كه او دين جديدى آورده است، خود را “من يظهره اللَّه” ناميد و ادعا كرد كه شريعت مستقلى را به بشريت ارزانى داشته باشد. در حالي كه همه مسلمانان خاتميت پيامبر اسلام (ص) را مسلم مىدانند و نه تنها از دلايل نقلى در اثبات اين امر بهره مىبرند، بلكه دلايل عقلى را هم مثبت خاتميت نبوت و شريعت مىدانند.
دلايل نقلى*:
در قرآن از پيامبر اسلام (ص) به خاتم النبيين[3] ياد شده است و “خاتم” به معناى پايان دهنده است و بدين خاطر به مُهرى كه نامهها را با آن امضا مىكردند، خاتم مىگفتند و چون از نگين انگشتر با حك كردن نقشى روى آن، به عنوان مهر استفاده مىنمودند، به آن نيز خاتم اطلاق مىكردند و به انگشترى كه چنين حالتى را نداشته “فَتَخَه” مىگفتند.[4]
ابن كثير در تفسيرش، در ذيل همين آيه، روايتى را از پيامبر (ص) نقل مىكند كه آن حضرت خاتم النبيين بودن را يكى از برترهاى خود بر پيامبران ديگر مىداند.
در نهج البلاغه هم در چندين مورد از پيامبر (ص) با عنوان “خاتم رسل” ياد شده است.[5] و البته در قرآن، آيات ديگرى هم وجود دارد كه مىتوان از آنها بر ختم نبوت و جاودانگى اسلام استدلال نمود. الف: آياتى كه بيان مىدارند اسلام براى همه بشريت است.[6] ب: آياتى كه اسلام را به عنوان تنها دين حق الاهى معرفى مىنمايند.[7] از اين آيات استفاده مىشود تمام اديان ديگر، بدون هيچ استثنايى نسبت به زمان حال و آينده، در مقابل اسلام محكوم به بطلانند. و بدين سبب اين سخن بهايىها كه خاتم الانبيا به معناى نگين و زينت انبيا است، وجهى ندارد و نه با كتب لغت سازگارى دارد و نه با فهم مفسرين و اصحاب.[8]
افزون بر اينها، رواياتى از پيامبر (ص) وارد شده است كه بيان مىدارند: پيامبرى بعد از پيامبر اسلام (ص) نيست و در آنها از واژه خاتم استفاده نشده است تا مورد سوء استفاده بهائيان قرار گيرد.[9] مثلاً در حديثى پيامبر (ص) به على (ع) فرمودند: “انت منى بمنزلة هارون من موسى الاّ انه لابنى بعدى”[10].
دليل عقلى:
بشر به فطرت خود خداجوى است.[11] اما اين فطرت كافى نيست تا هر چه كه بر مىگزيند و هر آيينى كه به آن اعتقاد دارد، حق باشد. بلكه اين فطرت، گرايشى است كه مىبايست در پرتو بصيرت به راه راست هدايت شود و خداوند افزون بر عقل كه پيامبر درونى است، پيامبران بيرونى را براى ما فرستاد تا آنچه را كه عقل نمىتواند ادراك كند،[12] براى ما تبيين كند. اين پيامبران آمدند تا راه روشن هدايت را به ما نشان دهند[13] و هر يك با دو محدوديت و يك خطر مواجه بودند، محدوديت در خود پيامبر (ص)[14]، محدوديت در مخاطبان[15] و خطر تحريف[16]، و لذا غالباً دين جديد تكميل و تصحيح كننده دين قبلى بود. داستان آمدن پيامبران، با مبعوث شدن پيامبرى كه در قله معرفت قرار داشت خاتمه پيدا كرد. انبيا امام امتشان بودند و او امام انبيا. از سوى ديگر، زمينه فهم در بين مردم پيدا شده بود؛ يعنى مردم، لااقل بعضى از آنها، اين آمادگى را پيدا كرده بودند كه معارف بلند الاهى را در همان بلنداى معرفت بيابند.[17]
با از بين رفتن اين دو محدوديت، اسلام توانست تمام پيام خود؛ يعنى تمام هدايت الاهى را كه بخشى از آن را اديان گذشته بيان كرده بودند، ارايه نمايد و در واقع دين خاتم و كامل[18] باشد. از سوى ديگر، بايد دين خاتم مصمون از تحريف باشد و در اسلام اين مصونيت از تحريف، در پرتو دو عامل تحقق مىيابد:
الف: مصونيت منبع اصلى از تحريف.[19]
ب: پايه گذارى روشى كه آن روش امكان فهم اصيل در هر روزگارى را براى هر كسى كه با آن روش آشنا شود و با آن روش به منابع مراجعه كند، فراهم نمايد.[20]
3. ميرزا حسينعلى نه تنها ادعاى شريعتِ مستقلى كرد، بلكه مدعى شد كه خدا در او حلول كرده است و (اين ادعا تفاوت بسيار با سخن عرفا دارد) و تجسد و تجسم خدا را به صراحت بيان مىكند. بطلان اين عقيده به حدى روشن است كه ما خود را بى نياز از پاسخ گويى بدان مىدانيم.
به هر حال اين عقايد موجب شده كه عموم مسلمانان، فرقه بهاييت را منكر ضروريات دين بدانند[21] و منكر ضرورى دين، كافر است و كافر هم نجس است،[22] البته مىتوان دلايل فقهى نجاست كفار را در كتب فقهى[23] جست و جو نمود و پرداختن به چنين امرى فرصت ديگرى را مىطلبد.
[1] ر.ك: لطف اللَّه، صافى گلپايگانى، امامت و مهدويت، ج3، ص 63 – 70. در اين كتاب 40 ويژگى از امام عصر حجة بن الحسن ذكر شده است كه هيچ يك از آنان بر “باب” منطبق نیست.
[2] چون مادر امام باقر فاطمه بنت امام حسن بوده است، پس از اين جهت امام زمان از نسل امام حسن (ع) هم مىباشد.
* اين دلايل از منظر درون دينى مىباشد.
[3] احزاب، 40.
[4] اعراب القرآن و بيانه، ج3ص44؛ اقرب الموارد، ج 1، ص 257 و ج 3، ص 319.
[5] اجعل شرائف صلواتك… على محمد عبدك و رسولك الخاتم لماسبق (خ 71)… امين وحيه و خاتم رُسله (خ 172)… فقفى به الرسل و ختم به الوحى (خ 133).
[6] «ليكون للعالمين نذيرا» (فرقان، 1) و از اين قبيل است، «و ما ارسلناك الاّ كافة للناس بشيراً و نذيرا» (34/28).
[7] «و من يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه» (85/3)، «هوالذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله» (9/61).
[8] ر.ك: الميزان، ج 16، ص 345؛ خرد در ضيافت دين، ص 248.
[9] اين دسته از روايات به حدى زيادند كه مرحوم مير حامد حسين در، عبقات مجلدى را به اين اختصاص داده است.
[10] نسبت تو با من مثل هارون با موسى است، جز اينكه بعد از من پيامبرى نخواهد آمد.
[11] دلايل قرآنى، برهانى، روانشناسى و تاريخى اين ادعا را مىتوانيد، در كتاب باورها و پرسشها، مهدى هادوى تهرانى، ص 17 – 21، بخوانيد؛ ر.ك: علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 8، ص 1، حديث 1.
[12] ر.ك: باورها و پرسشها، ص 46 – 58.
[13] همان، ص 21 – 24.
[14] انبياء در تلقى وحى و دريافت حقيقت، از محدوديت برخوردار بودند و توان درك مراتبى كه بدان ارتقاء پيدا نكرده بودند، را نداشتند. همان، ص 24.
[15] مخاطبين به اندازهى دانش و فرهنگ و معرفتشان، از توانايى ادراك و پذيرش حقيقت بهرهمند بودند و لذا انبياء نمىتوانستند افزونتر از آنچه كه مخاطبينشان توانايى فهم آن را داشتند، حقيقتى را بيان كنند. همان، ص 24.
[16] آنگاه كه پيام آورندهى دينى، رخت از دنيا بر مىبست، با تفاسير نابجا و… متن وحى با چهرهى دين، واژگون و نسخ مىشد و… . همان، ص 25.
[17] لذا مىتوان گفت كه دين خاتم با شرايط اجتماعى، فرهنگى و علمى مردم روزگار دين و بعد از آن ارتباط دارد، به اين معنا كه زمينهى بقا و حفاظت و صيانت از اين دين در بين مردم از طريق بعضى از افراد كه مىتوانند خود را به جوهر و گوهر دين برسانند و آن جوهر و گوهر را در اختيار ديگران قرار دهند، وجود دارد نه اين كه دين به جايى برسد كه آموزشهايش عمومى شود و مردم خودشان بدون نياز به دين و مراجعه به آن و بدون اين كه حتى خودشان بدانند، دين را حفظ كنند. پس نمىتوان سرّ خاتميت را در اين نكته دانست كه مردم به بلوغى مىرسند كه از دين مستغنى مىگردند و يا آموزه هاى آن نبى به گونهاى در بين مردم گسترش پيدا مىكند كه مردم نيازى به آموزش و نبى ديگرى ندارند. ر.ك: باورها و پرسشها، ص 33 – 43.
[18] دين كامل بايد دربردارندهى همهى آنچه باشد كه بشر براى هدايت واقعى به آنها نياز دارد، باشد و اسلام از چنين ويژگىاى برخوردار است. ر.ك: باورها و پرسشها، ص 81 – 59، البته گاهى تقدم و تاخر تاريخى و جامعيت به عنوان دو دليل براى اكمليت ارايه مىشود و جامعيت را در پرتو سه امر مىدانند (توازن بخشيدن بين دنيا و آخرت – حضور بيشتر و عميقتر در زندگى فردى و اجتماعى – خلوص توحيدى و نزديكى بيشتر به وحى) كه همه در اسلام جمع است. ر.ك: خرد در ضيافت دين، ص 243 – 246.
[19] ر.ك: مبانى كلامى اجتهاد، مهدى هادوى تهرانى، ص 45 – 59.
[20] از اين روش، در كلمات امام خمینی به فقه جواهرى و فقه سنتى تعبير شده است. ر.ك: باورها و پرسشها، ص 28 – 31.
[21] مجمع فقه اسلامى، ص 84 – 85، مصوبهى شوراى مجمع فقه اسلامى، 18 تا 23 بهمن 1366، سازمان كنفرانس اسلامى.
[22] تحرير الوسيله، ج1، امام خمينى، ص 118 – 119.
[23] المعلقات على العروة الوثقى، محمد على گرامى، ج1، ص 86 – 90.