searchicon

کپی شد

ادعای محمد بن حنفیه و شهادت حجر الاسود بر امامت امام سجاد (علیه السّلام)

محمد بن حنفیه، امام حسن و امام حسین (علیهما السّلام) را از خود برتر می‌دانست، اما بنابر روایتی پس از شهادت امام حسین (علیه السّلام) به امام سجاد (علیه السّلام) نامه‌ای نوشت و از او خواست امامتش را بپذیرد. استدلال ابن حنفیه این بود که امام حسین (علیه السّلام) بر خلاف امامان پیشین خود، به امام بعد از خود سفارش نکرده‌است. هم‌چنین او فرزند بلافصل علی (علیه السّلام) و از جهت سن و کثرت روایت بر امام زین العابدین (علیه السّلام) برتری داشته‌است.

این مطلب را محدث کلینی چنین روایت می‌کند:

زراره از امام باقر (علیه السّلام) نقل می‌کند که فرمود: «پس از کشته شدن امام حسین (علیه السّلام)، برادرش؛ محمد حنفیه از امام علی بن حسین (علیهما السّلام) درخواست نمود تا در خلوت با او صحبت کند. موقعی که خدمت امام رسید، عرض کرد: فرزند برادرم! می‌دانی که پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله) وصایت و امامت را بعد از خود به امیرمؤمنان (علیه السّلام) و پس از او به امام حسن (علیه السّلام) و بعد از او به امام حسین (علیه السّلام) واگذار کرد. اما پدر شما (رَضِيَ اللَّهُ عَنْه‏)، به شهادت رسید در حالی‌که برای جانشینی بعد از خودش وصیتی نکرد! از طرفی می‌دانی که من؛ عموی شما و با پدرت از یک ریشه‌ام و زاده علی (علیه السّلام) می‌باشم. من با این سن و سبقتی که بر شما دارم، از شما که جوان هستید به امامت سزاوارترم! پس با من در مسئله جانشینی و امامت کشمکش و درگیری نداشته باشید».

امام علی بن الحسین (علیهما السّلام) در پاسخ عمویش، محمد حنفیه، با لحنی ملایم و دلسوزانه فرمود: «ای عمو! از خدا بترس و چیزی را که حقّت نیست مخواه. من تو را موعظه می‌کنم که مبادا از نادانان باشی. ای عمو! همانا پدرم (صلوات الله علیه) قبل از آن‌که عازم عراق شود، به من در این باره وصیت کرد و ساعتی قبل از شهادتش نیز با من تجدید عهد نمود و این سلاح رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) است که پیش من است. پس متعرّض این امر مشو که می ترسم عمرت کوتاه و حالت دگرگون شود. همانا خدای عزّوجل، امر وصیت و امامت را در نسل حسین (علیه السّلام) مقرّر داشته است».

آن‌گاه امام سجاد (علیه السّلام) برای این‌که مطالب را به شکل عینی برای عمویش اثبات کند فرمود: «اگر می‌خواهی این مطلب را بفهمی، بیا نزد «حجرالاسود» برویم و از او داوری بخواهیم و مطالب را از آن بپرسیم!». امام باقر (علیه السّلام) می‌فرماید: «این گفت‌وگو میان آن دو در مکه بود. تا این‌که به حجرالاسود رسیدند. علی بن حسین (علیهما السّلام) به محمد حنفیه فرمود: اول تو به درگاه خدا دعا کن و از خدا بخواه تا حجرالاسود را به صدا درآورد و مطلب را از او بپرس. محمد، با تضرع و زاری و دعا به پیشگاه خدا از حجرالاسود خواست که مطلب را بیان کند، ولی حجر پاسخی نداد. امام سجاد (علیه السّلام) فرمود: ای عمو! اگر تو وصی و امام بودی، حجر جوابت را می‌داد».

محمد گفت: پسرِ برادر، اینک تو دعا کن و از خدا بخواه. پس علی بن حسین (علیهما السّلام) به آن‌چه خواست دعا کرد، سپس فرمود: «ای حجر، از تو می‌خواهم به آن خدایی که میثاق پیامبران و اوصیاء و همه مردم را در تو قرار داده‌است، وصی و امام بعد از حسین (علیه السّلام) را به ما خبر دهی!. در این هنگام، حجر چنان بلرزه درآمد که نزدیک بود از جای خود کنده شود. سپس خدای عز و جل او را به سخن آورد و به زبان عربی فصیح گفت: بار خدایا! همانا وصیت و امامت، بعد از حسین بن علی (علیهما السّلام) به علی بن حسین بن علی بن ابی‌طالب (علیهم السّلام)، پسر فاطمه (سلام الله علیها) دختر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) رسیده است. پس محمد حنفیه از سخن خود برگشت و پیرو علی بن حسین (علیهما السّلام) گردید».[1]

البته مرحوم علامه مجلسی، در ذیل این حدیث می‌گوید: «راجع به محمد حنفیه، اخبار مختلفی وارد شده‌است. ‏برخی از اخبار، دلالت بر جلالت قدر او دارد، چنان‌که میان شیعه مشهور است، اما برخی دیگر؛ مانند همین روایت، ‏دلالت بر صدور بعضی از لغزش‌ها از وی را دارد. ولی ممکن است، این منازعه و مخاصمه او با امام چهارم (علیه ‏السّلام) صوری و ظاهری و روی بعضی از مصالح بوده؛ از جمله این که مبادا ضعفاء شیعه بگویند: محمد بن حنفیه از ‏علی بن حسین (علیهما السّلام) بزرگ‌تر است و به امامت سزاوارتر است. هم‌چنین موضوع نیامدن او با برادرش امام ‏حسین (علیه السّلام) به کربلا، ممکن است به دستور خود امام و به دلیل بعضی از مصالح بوده‌باشد».‏[2]

در روایت دیگری چنین آمده‌است؛ ابوبصیر می‌گوید: «از امام باقر (علیه السّلام)‌ شنیدم که فرمود: ابوخالد کابلی، روزگاری پیش‌خدمت محمد حنفیه بود و کم‌ترین تردیدی در امامت او نداشت. او روزی به محمد حنفیه گفت: قربانت گردم من مودّت و حرمت شما را دارم. شما را به احترام رسول الله (صلّی الله علیه و آله) و امیرمؤمنان (علیه السّلام) قسم می‌دهم که به من بگوئید: آیا شما همان امامی هستید که خداوند طاعت او را بر همه واجب کرده‌است؟». محمد حنفیه در پاسخ او گفت: ای اباخالد، مرا قَسَم بزرگی دادی، بدان که امام واجب الطاعه، علی فرزند برادرم می‌باشد. او امام من و تو و هر مسلمانی است.

سپس امام باقر (علیه السّلام) اضافه می‌فرماید: هنگامی‌که مطلب برای ابوخالد روشن شد. او خدمت امام سجاد آمد و اجازه ملاقات خواست. امام به او اجازه ورود داد. هنگامی‌که بر حضرتش وارد شد، امام رو به او کرد و فرمود: خوش آمدی ای کنگر! دیدن ما نمی‌آمدی؟ چطور شده که اکنون سراغ ما آمده‌ای؟ هنگامی‌که ابوخالد، این سخن را از حضرتش شنید به سجده افتاد و سجده شکر به‌جای آورد و گفت: خدای را شکر که قبل از مردن، امامم را به من شناساند. امام (علیه السّلام) پرسید: ای اباخالد چگونه امامت را شناختی؟

ابوخالد گفت: شما درست نامم را ذکر کردید که جز مادرم، کسی مرا به این نام، نمی‌شناخت و علاوه بر این، من تا به حال در مسأله امامت کور بودم و یک عمر خدمت‌گزار محمد حنفیه بودم و تردیدی نداشتم که او امام من است، ولی ابن حنفیه به من گفت: که او (علی بن حسین (علیهما السّلام)) امام بر من و تو و همه مسلمانان است، و از آن پس ابوخالد قائل به امامت امام زین العابدین (علیه السّلام) شد.[3]

امام صادق (علیه السّلام) در باره اعتقاد محمد بن حنفیه به امامت امام سجاد (علیه السّلام) فرمود‎: «‎محمد حنفیه نَمُرد، مگر آن‌که به امامت علی بن حسین (علیه السّلام) اقرار و اعتراف داشت».[4]

[1]. صفار، محمد بن حسن‏، بصائر الدرجات في فضائل آل محمّد (صلّى الله عليه و آله)‏، محقق / مصحح: كوچه باغى، محسن‏، ج 1، ص 502؛ كلينى، محمد بن يعقوب، کافی، محقق / مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، ج 1، ص 348؛ ‏مسعودى، على بن حسين، إثبات الوصية للإمام على بن أبى طالب‏، ص 170؛ طوسى، محمد بن حسن،  الغيبة (كتاب الغيبة للحجة)، محقق / مصحح: تهرانى، عباد الله و ناصح، على احمد، ص 18 و 19.

[2]. مجلسى، محمد باقر، مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول‏، محقق / مصحح: رسولى محلاتى‏، سید هاشم، ج 4، ص 86.‏

[3]. راوندى، سعيد بن هبة الله‏، الخرائج و الجرائح‏، محقق / مصحح: مؤسسة الإمام المهدى (عليه السلام‏)، ج 1، ص 257‏.

[4]. صدوق، محمد بن على‏، كمال الدين و تمام النعمة، محقق / مصحح: غفارى، على اكبر، ج 1، ص 36.‏