searchicon

کپی شد

ادب پرهيز از پرده‏ درى در امر به معروف و نهی از منکر

انسان، طبيعتاً به خطاكارى گرايش دارد، وگرنه ديگر نيازى به امر و نهى نبود. از آن‏جا كه غرايز در او بالفعل و تربيت‏پذيرى بالقوه است، اگر به خود واگذاشته شود، به كجروى خواهد افتاد. در اين مرتبه نفس بسيار نيرومند و حاكم و آمر است و همان است كه حضرت يوسف از آن چنين ياد مى‏كند: «نفس خود را تبرئه نمى‏كنم كه نفس به بدى فرمان مى‏دهد، مگر آن كه پروردگارم رحم كند».[1] بدين‏ ترتيب، حتى در آرمانى ‏ترين جوامع و با بودن بهترين الگوها، نمى‏توان تضمين كرد كه هيچ خطايى رخ ندهد؛ از اين‏رو، گفته‏اند: «انسان جايزالخطا است». توجه به اين حقيقت، هشدارى در باب شناخت بيش‏تر ماهيت انسان و به ‏كار گرفتن درست اصل امر به معروف و نهى از منكر است. افزون بر اين، نه تنها ارتكاب فحشا و اعمال ناپسند، از نظر دينى منكر است، گزارش و نقل و نشر آن نيز نوعى منكر به‏ شمار مى ‏رود؛ از اين ‏رو اگر كسى مرتكب گناهى شد، موظف است آن را پنهان نگه دارد و از تجاهر به آن خوددارى كند. رسول ‏خدا (ص)، پس از آن‏ كه مسلمانى را كه زنا كرده و آن‏ گاه خود به آن اعتراف كرده بود، حد زد، فرمود: «هر كس بدين ناپاكى‏ ها آلوده شد، سزاوار است كه خود را با پوشش خداوند متعال، درپوشد و اظهار نكند».[2] امام على‏ (ع) نيز پس از آن ‏كه مسلمانى به گناهی که مستوجب حد بود، اعتراف كرد، خشمگين شد و فرمود: «چه‏قدر زشت است كه يكى از شما مرتكب اين‏ گونه فحشاها مى‏شود و سپس در برابر همگان خود را رسوا مى‏كند! چرا در خانه‏اش توبه نكرد؟ به خدا سوگند، توبه ‏اش ميان خود و خدا، برتر از اجراى حد بر او به‏ وسيله من است».[3] بنابراين نه تنها مرتكب گناه، حق ابراز آن را ندارد، بلكه ديگران نيز حق ندارند كه گناه پنهان كسى را آشكار و عيان سازند و آن را منتشر كنند. قرآن كريم نيز، در اين باب تهديد سنگينى كرده است.[4] رعايت ظواهر و پايبندى به اصول اخلاق اجتماعى، مسئله ‏اى است و اخلاقى زيستن در نهان و داشتن خشيت الهى، مسئله ديگرى است. امر به معروف و نهى از منكر در پى تأمين مسئله نخست است. بر اين اساس، هرگونه پرده‏ درى و افشاگرى درباره گناهان نهان، خود نوعى منكر و مستوجب مجازات است.

روزى خليفه دوم بر منبر خود با صحابه رسول ‏خدا (ص) مشورت كرد و پرسيد: «اگر امام به چشم خويش منكرى بيند، آیا سزاوار است كه بر عامل آن حد بزند»؟ گروهى گفتند: «روا بود».[5] معلوم می شود اينها فقط مسئله مجازات را مد نظر داشتند، گويى كه هدف اصلى مجازات و تنبيه مجرم است. حال آن ‏كه واضع قانون، كه خداوند عليم و حكيم است، اهداف ديگرى را نيز براى آن در نظر گرفته است كه مهم ‏ترين آنها، حفظ سلامت جامعه و حفظ ظاهر آن است. امام على (‏ع) كه در آن ‏جا حضور داشت، اين پاسخ را نپسنديد و اعلام داشت: «خداوند متعال خود، شرط اجراى اين‏ گونه حدود را گواهى دو شاهد عادل قرار داده است و به شهادت امام كه خود يک ‏نفر است، نمی شود   استناد کرد که بتواند با گواهى خود حدى را اجرا كند». «اين كارى است كه خداى عزوجل در دو عدل (دو نفر شاهد عادل) قرار داده است و يک تن كفايت نمی کند. همچنین خداوند تعالی روا نداشته است که امام به علم خويش در اين جا، عمل كند، بلکه بر او واجب نموده که از آن چشم فرو پوشد».[6] از نظر امام، حفظ سلامت آشكار جامعه، مهم‏تر از اجراى حدود خاص است كه مستلزم رسواسازى و افشاگرى است؛ از اين‏رو طى سخنان كوبنده‏ اى از ياران خود مى‏خواهد دست از پرده‏ درى بردارند و خود را برتر از گناه كاران ندانند و همواره در نظر داشته باشند كه بسا گناه ديگران آمرزيده شود، اما از آنان، نه. امام در اين باب چنين توصيه مى‏كند: «بر كسانى كه گناه ندارند و از سلامت دين برخوردارند، سزاوار است كه بر گناه كاران و نافرمانان رحمت آرند و شكر اين نعمت بگزارند؛ چندان ‏كه اين شكرگزارى آنان را مشغول دارد و به گفتن عيب مردمان وانگذارد. چه رسد به عيب ‏جويى كه برادر را نكوهش كند و به آنچه بدان گرفتار است، سرزنش نماید. آيا به خاطر ندارد كه خدا چگونه بر او بخشيد و گناهانش را پوشيد (بزرگ‏تر از گناهى كه او را بدان مذمت كند)؟ چگونه او را مذمت كند كه خود چنان گناهى كرده است (ليكن پوشيده و در پرده است)؟ اگر چنان گناهى نداشته، گناهان ديگرى داشته كه از آن گناه بزرگ‏تر است. به خدا سوگند، اگر گناهى كه كرده بزرگ نيست بلکه گناهى کوچک است، اما این که او جرأت بیان کارهای زشت مردمان را دارد، آن را گناهى بزرگ‏تر بايد شمرد. اى بنده خدا در گفتن عيب كسى كه گناهى كرده است، شتاب مكن! چه این که، اميد مى‏رود كه آن گناه را بر او ببخشند و بر گناه خرد خويش ايمن مباش! چه این که، ممکن است تو را برای ارتکاب آن عذاب كنند. پس اگر از شما كسى عيب ديگرى را دانست، به خاطر عيبى كه در خود مى‏داند، به زبان نیاورد و همین که خدا به او توفیق داده که گناهی را که دیگری مرتکب شده، انجام نداده است، او را از آزردن دیگری به دلیل گناهش باز دارد».[7] امام بر اين مسئله چنان تأكيد دارد كه در عهدنامه‏اش به مالک اشتر، او را از كسانى كه گناه نهان افراد را آشكار مى‏سازند، برحذر مى‏دارد و توصيه مى‏كند كه گناه مردمان را بپوشاند: «او را از رعيت خود دورتر دار و با او دشمن باش كه عيب مردم را بيش‏تر جويد، كه همه مردم را عيب‏ هایی دارند و والى از هر كس سزاوارتر به پوشيدن آنها است. پس مبادا آنچه را بر تو نهان است آشكار گردانى! و بايد آن را كه برايت پيدا است بپوشانى و داورى در آنچه از تو نهان است با خداى جهان است. پس چندان كه می توانى زشتى را بپوشان تا آن را كه دوست دارى بر رعيت پوشيده ماند، خدا بر تو بپوشاند.[8] بدين‏ترتيب، امام على‏ (ع)، جامعه را واقع ‏گرايانه مى‏بيند و مى‏داند كه همه مسلمانان قديس نيستند و يوسف‏ وار به‏ پاكى زندگى نمى‏كنند. اما اين دليل نمى‏شود كه هر گناه نهانى آشكار شود و كوس رسوايى هر مسلمانى را بر سر هر كوى و برزن زده شود. كسى كه در پى عيب ‏جويى اين و آن است، همچون بيكاره بیچاره‏اى است كه بر گندابى مى‏نشيند و آن را با چوبى به هم مى‏زند تا هر لحظه بوى ناخوش آن، رهگذران را بيازارد. اين منطق امر به معروف نيست، مسلمان راستين آن است كه خاكى بر آن گنداب بريزد و عفونت آن را بپوشاند، نه آن‏كه عفونتش را به هر سو بپراكند. گوهر سخن امام همين است. هيچ توجيه اخلاقى براى رسوا كردن ديگران به سبب گناهان نهانشان نيست. بدين روى نه تنها به نام امر به معروف نمى‏توان پرده‏ درى كرد، بلكه يكى از معروف ‏ها ستر عيوب و پرده‏ پوشى تا حد ممكن است؛ يعنى همان كارى كه امام على‏ (ع) با مجرمانى مى‏كرد كه خود براى اعتراف كردن مى‏آمدند. ايشان با تجاهل و دفع ‏الوقت و تعويق اجراى حد، مى‏كوشيد پرده بر گناهان آنان بيفكند و مرتكبان منكر را بيمارانى مى‏دانست كه نيازمند ترحم هستند، نه دشمنانى سزاوار لگدكوبى.

در تحليل نهايى، كسانى كه در پى عيب ‏جويى و عيب‏ يابى اين و آنند، يا خود عيبناكند و يا در سر سويداى آرزوى آن را دارند. آن‏كه در پى افشاى گناهان ديگرى است، يا خود در حسرت ارتكاب گناه مى‏سوزد و يا آن‏كه مى‏خواهد با اين كار، قبح عمل از بين برود و زمينه گناه كارى او نيز فراهم شود. امام على (‏ع)، اين نكته ظريف روانى را چنين گزارش كرده ‏است: «عيبناكان، دوستدار پخش معايب مردمند، تا عذرى براى عيبناكى خود فراهم آرند».[9]


[1]. يوسف 53.

[2]. قاضى فراء، الاحكام السلطانيه، ص‏ 295.

[3]. کلینی، محمد بن یعقوب، فروع كافى، ج ‏7، ص‏ 188.

[4]. نور 19.

[5]. غزالی، محمد، كيمياى سعادت، ج 6، ص‏ 15.

[6]. همان.

[7]. نهج‏البلاغه، خطبه 140 (ترجمه شهيدى).

[8]. همان، نامه 53، ، ص 327 (ترجمه شهيدى).

[9]. درايتى،مصطفى و حسين، تصنيف غررالحكم، ص‏ 421؛ بر گرفته از سایت راسخون.