کپی شد
اخباری گری
فهرست
چکیده اخباری گری
«اخباری گری» یا «اخبارى»، بر گروهى از فقهاى شيعه اطلاق مىگردد كه خط مشى عملى آنان در دستيابى به احكام شرعى و تكاليف الاهى، پيروى از اخبار و احاديث است نه روشهاى اجتهادى و اصولى.
با پايان يافتن عصر حضور امامان (عليهم السّلام) و آغاز عصر غيبت صغرا در سال 260 (ه.ق)، در چگونگى دستيابى به احکام شرعى، نگرشی پدید آمد که امتداد خط مشى عصر حضور بود و بيشتر ياران ائمّه (عليهم السّلام) بر آن بودند و آن، بسنده کردن به احاديث و عدم تجاوز از آن در دست يابى به احکام شرعى بود.
از جهت اعتقادی مکتب اخبارى گری را می توان در محورهاى زیر خلاصه کرد:
1. اخباريان، ادلۀ احکام را تنها کتاب و سنت مىدانند. بعضى از آنها نیز دليل را تنها سنت ذکر مىکنند.
2. اجتهاد، نزد اخباریان، حرام است.
3. در نگرش اخبارى، تقلید از غیر معصوم (علیه السّلام) جایز نیست.
4. اخباریان، دستیابى به احکام شرعى را از راه گمان (ظنّ)، حرام و تنها راه تحصیل احکام را علم و اطمینان مىدانند.
5. اخباریان، احادیث را دو قسم مىدانند: صحیح و ضعیف.
6. در مکتب اخبارى، تمامى احادیثى که در «کتب اربعه» (کافى، استبصار، من لا یحضره الفقیه و تهذیب) آمده، بلکه در دیگر کتابهاى حدیثى که عالمان بزرگ شیعه آنها را تدوین کرده و به صحّت احادیث نقل شده گواهى دادهاند، صحیح مىباشد و مىتوان بر طبق آن عمل کرد.
7. در مکتب اخبارى، اشیاء یا حلال هستند یا حرام و یا مشتبه و چنانچه حلیت و حرمت چیزى معلوم نباشد و نصّى از معصومان (علیهم السّلام) دربارۀ آن نرسیده باشد، باید در فتوا، توقّف و در عمل، احتیاط کرد.
شایان ذکر است که علل و عوامل پیدایش و گسترش تفکّر اخباری گری و نقد این تفکر و همچنین آثار منفی و مثبت این رویکرد و تداوم، از جمله مباحث مهمی است که باید به آن پرداخت.
مفهوم شناسی اخباری گری
عنوان «اخباری گری» یا «اخبارى»، در كتاب هاى فقهى متأخّر، بر گروهى از فقهاى شيعه اطلاق مىگردد كه خط مشى عملى آنان در دستيابى به احكام شرعى و تكاليف الاهى، پيروى از اخبار و احاديث است، نه روشهاى اجتهادى و اصولى. در مقابل آنان، فقهایى که معتقد به خط مشى اجتهادى هستند، با عنوان «اصولى» شناخته مىشوند.[1]
با توجه به این توضیح، روشن می شود که شیعه به دو دسته در عقاید تقسیم نشده است، که یکی از آنها اصولی و دیگری اخباری باشد؛ زیرا اخباری و اصولی در اصول عقاید (توحید، عدل، نبوت، امامت و معاد) و همین طور در همه فروع (مثل نماز و روزه وحج و زکات و خمس و …) با هم مشترک هستند؛ بر این اساس اختلاف آنان فقط در منهج علمی و روش و طریقه وصول به حکم شرعی می باشد.[2]
پیشینه اخباری گری
نگرش اخباری گری و تقابل آن با دیدگاه اصولی به سده هاى نخستين حيات فقه شيعه باز مىگردد. با پايان يافتن عصر حضور امامان (عليهم السّلام) و آغاز عصر غيبت صغرا در سال 260 (ه.ق)، در چگونگى دستيابى به احکام شرعى، دو نوع نگرش پديد آمد. يک نگرش -که امتداد خط مشى عصر حضور بود و بيشتر ياران ائمّه بر آن بودند- بسنده کردن به احاديث و عدم تجاوز از آن در دست يابى به احکام شرعى بود. چهره هاى برجستۀ اين نگرش در اين دوره عبارتند از:
محمد بن يعقوب کلينى (م 328 يا 329 ه.ق)، على بن بابويه قمى (م 328 ه.ق) و محمد بن على بن بابويه قمى معروف به شيخ صدوق (م 381 ه.ق) که در گردآورى کهن ترين آثار و مجموعه هاى فقهى، حديثى، نقش اساسى داشتند.[3]
نگرش ديگر، اجتهاد و استخراج و استنباط فروع از اصول؛ يعنى قواعد عمومى و کلّى بود که از برجستگان اين مکتب مىتوان از شيخ مفيد (م 413 ه.ق)، سيد مرتضى (م 436 ه.ق) و شيخ طوسى (م 460 ه.ق) نام برد که با نگارش و بر جاى گذاشتن آثارى در اصول فقه، پايه گذار حرکتى نوين و بنيادى در فقه شيعى به شمار مىروند. در اين ميان، شيخ طوسى بيشترين سهم را داشت. نگرش اصولى به فقه به تدريج رونق يافت و بر نگرش نخست چيره شد و تا قرن ها گرايش فقها به استنباط و اجتهاد را بر حديث گرايى صرف، برترى داد و کم فروغى و بىرونقى مکتب فقيهان اهل حديث را در اواخر سدۀ چهارم و نيمۀ نخست سدۀ پنجم هجرى در پى داشت.[4]
مکتب اهل حديث در اوائل قرن يازدهم هجرى بار ديگر به وسيلۀ «محمد امين استرآبادى» (م 1033 يا 1036 ه.ق) در قالبى نو مطرح و احيا شد. وى در اين مرحله با سامان دادن مکتب اهل حديث، بر مکتب اصول گرايى سخت حمله کرد و بدين ترتيب، دورۀ نوينى از تقابل دو مکتب ياد شده در حوزۀ فقاهت شيعى پديد آمد و در حقيقت، رواج و اطلاق عنوان «اخبارى» بر گروهى از فقها با مفهوم و اصطلاح خاص و امروزى،[5] از همين دوران و با ظهور استرآبادى آغاز شده است.
از بارزترين عالمان دينى پيرو مکتب استرآبادى، مىتوان از محمد تقى مجلسى (م 1070 ه.ق)، محمد باقر مجلسى، صاحب بحار الانوار (م 1111 ه.ق)، محمد بن مرتضى معروف به ملا محسن فيض کاشانى (م 1091 ه. ق)، محمد بن حسن حرّ عاملى، مؤلف وسائل الشيعة (م 1104 ه.ق)، سيد نعمت اللّه جزائرى (م 1112 ه.ق) و شيخ يوسف بحرانى، صاحب حدائق (م 1186 ه.ق) نام برد.[6]
موارد اختلاف اخبارى ها و اصولى ها
عمدهترین محورهاى اختلاف میان دو مکتب اخبارى و اصولى عبارت است از:
1. اخباريان، ادلۀ احکام را تنها کتاب و سنت مىدانند. بعضى از آنها نیز دليل را تنها سنت ذکر مىکنند. گروه اخير معتقدند تفسير و فهم قرآن جز از طريق بيان امامان معصوم (عليهم السّلام) که در ضمن روايات آمده ممکن نيست و به همين جهت مبناى انحصارى حکم شرعى همان روايات و احاديث است.[7] محمد امين استرآبادى، در فصلى تحت عنوان: «فى بيان انحصار مدرک ما ليس من ضروريات الدين من المسائل الشرعية، اصلية کانت او فرعية، فى السماع عن الصادقين (عليهما السّلام)»،[8] به روشنى اين نظر را بيان مىکند و بر مدعاى خود به دلایلی استدلال مىکند.[9] حتى برخى اخباریان، حجیت احادیث رسیده از پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله) از طریق عامّه را منوط به این دانستهاند که تفسیر و تبیین مراد آن، از معصومان (علیهم السّلام) وارد شده باشد.[10]
و همچنین دربارۀ عقل معتقدند: عقل انسان توان فهم و درک احکام و نظریات شرعی را ندارد.[11] اجماع را نیز، دلیلِ شرعی برگرفته از اهل سنت می دانند؛ لذا عقیده دارند که نمی تواند به عنوان دلیل حکم شرعی قرار گیرد. [12]
امّا در مکتب اصولى علاوه بر قرآن و سنّت، اجماع[13] و عقل نیز از ادلّۀ شرعى و منابع استنباط احکام شمرده شده است، و اصولىها ظواهر قرآن را حجّت مىدانند.[14]
2. اجتهاد، نزد اخباریان، حرام و نزد اصولیان، واجب کفایى، بلکه به نظر برخى واجب عینى است.[15]
3. در نگرش اخبارى، تقلید از غیر معصوم (علیه السّلام) جایز نیست، مگر این که از معصوم (علیه السّلام) روایت کند که در این صورت، تقلید از او به معناى قبول روایت وى، جایز، بلکه واجب است، ولى در نگرش اصولى، تقلید عامى از مجتهد جامع الشرایط به معناى پذیرش نظر و فتواى او، واجب است.[16]
4. اخباریان، دستیابى به احکام شرعى را از راه گمان (ظنّ)، حرام و تنها راه تحصیل احکام را علم و اطمینان مىدانند، در حالى که اصولیان، ظنّ (ظن معتبر) را نیز همچون علم، حجّت مىدانند.[17]
5. اخباریان، احادیث را دو قسم مىدانند: صحیح و ضعیف، ولی اصولیان، چهار قسم می دانند: صحیح، حسن، موثّق و ضعیف.[18]
6. در مکتب اخبارى، تمامى احادیثى که در «کتب اربعه» (کافى، استبصار، من لا یحضره الفقیه و تهذیب) آمده، بلکه در دیگر کتابهاى حدیثى که عالمان بزرگ شیعه آنها را تدوین کرده و به صحّت احادیث نقل شده گواهى دادهاند، صحیح مىباشد و مىتوان بر طبق آن عمل کرد، ولی در نگرش اصولى، احادیث موجود در مجامع شیعى حتى «کتب اربعه» ممکن است مصداق یکى از عناوین و اقسام چهارگانۀ یاد شده قرار گیرند و همۀ آنها را نمىتوان به صرف نقل در کتب یاد شده صحیح دانست.[19]
7. اخبارىها مىگویند: دانش اصول پس از زمان ائمه (علیهم السلام) به وجود آمد و اصحاب ائمه (علیهم السلام) از آن خبری نداشتند. از آن جا که برخی فقیهان ما به تألیفات اهل سنت در علم اصول حسن نظر داشتند، از آنان تبعیت کردند و قواعد ساخته و پرداخته آنان را در شیعه رواج دادند.
اصولی ها می گویند: برخی از قواعد دانش اصول در روایات اهل بیت (علیهم السلام) موجود است و برخی دیگر به طور ارتکازی در نزد اصحاب ائمه(علیهم السلام) موجود بوده و به کار گرفته می شد که برخی از آنها در همان دوره به مرحله تصنیف نیز رسیده بود. علاوه بر این که زمان ما با زمان آنها قابل مقایسه نیست. در این زمان، به سبب دوری از عصر تشریع، مشکلاتی بروز کرده که تدوین برخی قواعد اصولی برای هموار کردن این مشکلات است.[20]
8. در مکتب اخبارى، اشیاء یا حلال هستند یا حرام و یا مشتبه و چنانچه حلیت و حرمت چیزى معلوم نباشد و نصّى از معصومان (علیهم السّلام) دربارۀ آن نرسیده باشد، باید در فتوا، توقّف و در عمل، احتیاط کرد، ولى در مکتب اصولى در موارد مشکوک، اصل بر برائت است و احتیاط واجب نیست.[21] [22]
اخباریها و شبهات تحریمیه
اخباریها در شبهات وجوبیه حکمیه و موضوعیه و در شبهات تحریمیه موضوعیه قایل به احتیاط نیستند،[23]ولی در شبهات حکمیه تحریمیه، قایل به وجوب احتیاط اند.
به این مطلب بزرگانی؛ مانند میرزاى شیرازى،[24] میرزاى آشتیانى[25] اذعان دارند. مرحوم نایینی میگوید: غالب اخباریها در شبهه تحریمیه قایل به وجوب احتیاط اند.[26]
در مکتب اخبارى، اشیاء یا حلال هستند یا حرام و یا مشتبه، و چنانچه مشتبه باشند؛ یعنی حلیت و حرمت آنها معلوم نباشد و نصّى از معصومان (علیهم السّلام) دربارۀ آنها نرسیده باشد، باید در فتوا، توقّف و در عمل، احتیاط کرد، ولى در مکتب اصولى در موارد مشکوک، اصل بر برائت است و احتیاط، واجب نیست.[27] [28]
دلایل اخباریها بر وجوب احتیاط در شبهات تحریمیه:
1. قرآن:
گروه اول: آیاتی که از «قول به غیر علم» نهی میکند؛ مثل آیه شریفه « وَ لاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ»،[29] در این آیه شریفه تبیعت و پیروی از آنچه که انسان علم به آن ندارد، مورد نهی قرار گرفته است. اخباریها می گویند: در شبهات حکمیه تحریمیه، قول به ترخیص و برائت، از مصادیق پیروی از غیر علم است؛ لذا باید ترک نمود.[30]
گروه دوم: آیاتی که از «القاء در هلاکت» نهی میکند؛ مانند آیه « وَ لاَ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ».[31] اخباریها می گویند: ارتکاب شبهات تحریمیه، القاء در هلاکت به دست خود است و این کار مورد نهی واقع شده است.[32]
گروه سوم: آیاتی که امر به تقوی می کند؛ مانند آیه «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ»[33] و یا «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ».[34] آنها میگویند: ارتکاب شبهات حکمیه تحریمیه با تقوا منافات دارد و تقوا و حق تقوا اقتضا میکند که از شبهات تحریمیه اجتناب کنیم.[35]
2. روایات:
گروه اول: اخبار توقف؛ یعنی رواياتی كه میفرمایند: «الْوُقُوفُ عِنْدَ الشُّبْهَةِ خَيْرٌ مِنَ الِاقْتِحَامِ فِي الْهَلَكَةِ».[36] مکلف وقتی با شبههای برخورد میکند بهتر است توقف نموده و اقدام نکند.[37]
گروه دوم: اخباری كه بر احتیاط دلالت می کنند؛ مانند روایت امام رضا (علیه السّلام): «إِنَّ أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) قَالَ لِكُمَيْلِ بْنِ زِيَادٍ فِيمَا قَالَ: يَا كُمَيْلُ، أَخُوكَ دِينُكَ، فَاحْتَطْ لِدِينِكَ بِمَا شِئْتَ».[38] این روایت بر وجوب احتیاط دلالت میکند.[39]
گروه سوم: اخبار تثلیث؛ مانند «…إِنَّمَا الْأُمُورُ ثَلَاثَةٌ أَمْرٌ بَيِّنٌ رُشْدُهُ فَيُتَّبَعُ وَ أَمْرٌ بَيِّنٌ غَيُّهُ فَيُجْتَنَبُ وَ أَمْرٌ مُشْكِلٌ يُرَدُّ عِلْمُهُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى رَسُولِهِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) حَلَالٌ بَيِّنٌ وَ حَرَامٌ بَيِّنٌ وَ شُبُهَاتٌ بَيْنَ ذَلِكَ فَمَنْ تَرَكَ الشُّبُهَاتِ نَجَا مِنَ الْمُحَرَّمَاتِ وَ مَنْ أَخَذَ بِالشُّبُهَاتِ ارْتَكَبَ الْمُحَرَّمَاتِ وَ هَلَكَ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُ…».[40] در این کلام، پیامبر (صلّی الله علیه و آله)، امور را سه قسم فرموده: حلال آشکار و حرام آشکار و شبهات. می فرماید: برای اینکه گرفتار حرام نشوید، مشتبهات را ترک کنید.[41]
ج. دلیل عقلی:
الف. تمسک به علم اجمالی:
دلیل اول عقلی اخباریان، تمسک به علم اجمالی است. آنها میگویند: ما علم اجمالی داریم به یک سری از تکالیف الزامی و این علم اجمالی عقلا منجز است. در مواردی که طرق و امارات قائم شده، ما بر طبق این طرق و امارات عمل میکنیم، اما در غیر این موارد باید به مقتضای علم اجمالی عمل کنیم و مقتضای علم اجمالی احتیاط در مواردی است که شک در حرمت داریم.[42]
ب. تمسک به بیان استحسان عقلی:
تمام عالم و وجود انسان ملک خداوند است و همان طور که در ملکیتهای اعتباری نیاز به اذن مالک برای تصرف داریم، در مواردی هم که حکم آن معلوم نیست و ما شک داریم جواز تصرف وجود دارد یا نه، اصل اولی ممنوعیت است و باید احتیاط کرد.[43]
ج. تمسک به قاعده عقلی دفع ضرر محتمل:
احتیاط در شبهات تحریمیه، دفع ضرر محتملی است که در صورت ارتکاب آن، متوجه انسان می شود.[44]
لازم به ذکر است که اصولیها به همه این استدلالها پاسخ دادهاند.[45]
زمینه ها و انگیزه های اخباری گری
علل و عواملی برای پیدایش و گسترش تفکّر اخباری گری در مکتب شیعه بیان شده است. در این قسمت، کوشش بر آن است تا به برخی از مهم ترین نظریه ها در این موضوع اشاره شود:
1. احادیث امامان (علیهم السلام)، دربارۀ قیاس:
امامان معصوم (علیهم السلام) در احادیث بسیاری، اصحاب و شاگردان خود را از عمل به قیاس در امر دین و فتوا دادن از روی رأی شخصی برحذر داشته، کیفرهای دردناکی برای سرپیچی از این سفارش بیان کرده اند. این احادیث به رغم معنای روشنی که دارند، دستاویزی برای توجیه مسلک خِرَدستیزانه اخباریان شده است. از میان تمام علل و عواملی که برای منشأ گرایش خردستیزانه اخباریان برشمرده اند، استناد به این دسته از احادیث، بیش از همه مورد توجه خود اخباریان بوده است.[46]
برخی از روایات عمل به قیاس به شدت نکوهش کرده و حتی سبب نابودی دین و هلاکت ابدی دانسته است: «سنت که به قیاس درآید، دین به نابودی گراید».[47] «هر که به قیاس عمل کند، به طور قطع نابود می شود».[48] «به درستی که دین خدا فقط از راه تسلیم و اطاعت (در برابر اولیاء) به دست می آید و نه به وسیله خِردهای خُرد و اندیشه های سست و قیاس های فاسد، پس کسی که خود را تسلیم ما کرد، سالم ماند و کسی که از ما هدایت جست، به مقصود رسید و کسی که از قیاس و رأی خود پیروی کرد، نابود شد».[49]
اخباریان این دسته از احادیث را درباره نکوهش عقل و استدلال عقلانی پنداشته[50] و قیاس منطقی و عقلی (برهان) را نیز بخشی از قیاس نکوهیده دانسته اند.
نقد دلیل «احادیث امامان (علیهم السلام) درباره قیاس»:
بررسی تک تک این احادیث و بیان معنا و مفهوم هر یک از آنها مجال گسترده تری می طلبد، اما در این جا صرفاً به بیان چند نکته بسنده می شود:
اولاً، باید توجه داشت که سخنان امامان (علیهم السلام) درباره عقل، به موارد یادشده منحصر نیست، بلکه در احادیث دیگری که به مراتب از احادیث یاد شده بیشترند، چنان ستایش هایی از عقل و تعقّل شده است که همتای آن را در هیچ جای دیگری نمی توان یافت. به عنوان نمونه: هشام بن حکم گويد: أبو الحسن موسى بن جعفر (علیهما السلام) به من فرمود: «اى هشام به راستى خداى تبارک و تعالى، اهل عقل و فهم را در کتاب خود مژده داده و فرموده: «پس بندگان مرا بشارت ده! همان كسانى كه سخنان را مىشنوند و از نيكوترين آنها پيروى مىكنند؛ آنان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده، و آنها خردمندانند»،[51] اى هشام به راستى خداى تبارک و تعالى حجت ها را به واسطه عقول بر مردم تمام کرده و پيغمبران را به وسيله بيان، يارى نموده و با دليل به ربوبيت خود ره نموده است…».[52]
ثانیاً، با توجه به روح حاکم بر فرهنگ اهل بیت (علیهم السلام) و نیز با دقّت و تأمّل در شأن صدور احادیث یادشده، به روشنی فهمیده می شود که این دسته از احادیث درباره نکوهش تمسّک به قیاس فقهی [تمثیل منطقی] در استنباط حکم شرعی است. اغلب این احادیث در مقام ردّ شیوه اجتهادی افرادی، مانند ابوحنیفه وارد شدهاند که مهم ترین منبع استنباط احکام را قیاس می دانست.[53]
ثالثاً، احادیثی که استفاده از رأی و نظر شخصی در امر دین را نکوهیده و همگان را به اطاعت از اولیای دین فراخوانده اند، به هیچ وجه درصدد بی ارزش دانستن تفکر عقلی و ابطال داده های عقلانی نیستند؛ در واقع، راه کسانی را نادرست می شمارند که حدس و گمان خود را عقل، و آن را وسیله ای برای استخراج احکام دینی می پندارند. به عبارت دیگر، اگر تفسیر و تعقّل و فتوایی با «معیارهای مفاهمه عرب» و «اصول و علوم متعارفه عقلی» و «خطوط کلّی قرآن و سنّت» مطابق باشد، نه تنها نکوهیده نیست، که ستوده و مطلوب نیز است.[54]
علاّمه طباطبائی، درباره این دسته از روایات می گوید: «حق آن است که منظور از همه این روایات، نهی از پیروی استدلال های عقلی است که مستدِل، توانایی تشخیص مقدّمات درست از مقدّمات حق نمایِ نادرست را نداشته باشد».[55]
2. سختگیرى در امر حدیث و توجّه زیاد به عقل:
بعضی از صاحب نظران معتقدند: «مهمترین علّت پیدایش تفکر اخبارىگرى، سختگیرى جمعى از فقها در امر حدیث و توجّه بیشتر به عقل و استدلالات عقلى بود. به واقع گرایش شدید به اخبار را مىتوان عکس العمل شدید در برابر عقلگرایى مرحوم محقّق اردبیلى و شاگردان و پیروانش دانست.
در گذشته جمعى از فقها در استنباطات خویش فقط به کتاب و سنّت توجّه داشتند و از ورود عقل به مباحث فقهى- براى دورى جستن از عمل به قیاس و رأى- اجتناب مىکردند، ولى برخى دیگر از فقها، مانند ابن ابی عقیل عمّانى و ابن جنید اسکافى، از استنباط عقلى در مسائل شرعى و فقهى بهرهها مىگرفتند، تا این که شیخ مفید و شیخ طوسى با بهرهگیرى از هر دو مکتب، تعادلى میان آن دو روش برقرار ساختند و این خط و مسیر، سالها ادامه داشت، ولى در قرن دهم رویکرد تازهاى به عقل و سختگیرى در تمسّک به احادیث به وجود آمد که پرچمدار این نهضت محقّق اردبیلى بود.
پس از وى، صاحب مدارک، صاحب معالم و محقّق سبزوارى نیز، همین تفکر را تقویت کردند. در چنین فضایى «استرآبادى» که در حجاز و در محیط حدیثى اقامت گزیده بود، تفکر حدیثى و اخبارى بر وى سلطه افکند و با تصلّب در اخبار، به نفى عقلگرایى پرداخت؛ که نتیجۀ آن مخالفت با شیوۀ اصولی ها و عقلگرایان و ایجاد شیوهاى علمى در اخبارگرى شد».[56]
3. تأثیرپذیری از حس گرایی غرب:
بزرگانی همچون مرحوم آیة اللّه بروجردی[57] و شهید صدر[58] منشأ پیدایش این اندیشه را تأثیرپذیری از نهضت تجربه گرایی و حس گرایی مغرب زمین می دانند، با این توضیح که پیش قراول و سردمدار این جریان، ملاّمحمّدامین استرآبادی (م 1624 یا 1627 م)، تقریباً معاصر «فرانسیس بیکن» (م 1626 م) بوده است. «بیکن» از جمله نخستین متفکّرانی بود که اندیشه تجربه گرایی و حس گرایی را مطرح کرد و زمینه ظهور فلسفه حسّی و تجربی جان لاک (1632 1704 م) و هیوم (1711 1776 م) را فراهم نمود.
شهید مطهّری در تبیین چگونگی آشنایی استرآبادی با اندیشه های بیکن و امثال او، چنین حدسی را بیان می کند که چون وی مدت ها در شهرهای مکّه و مدینه سکونت داشت و افکار خویش را در آن جا پرورش داد، بعید نیست که از طریق حاجیان و زائران بیت اللّه، که از کشورهای غربی و اروپایی می آمدند، با افکار حس گرایانه فرانسیس بیکن آشنا شده باشد و اگر فرض کنیم که وی پیش از مسافرت به مکّه و زمان حضورش در ایران به این نتیجه رسید، بازهم ممکن است از طریق مسافران اروپایی با این فکر آشنا شده باشد؛ زیرا وی در زمانی می زیست که روابط میان پادشاهان صفوی و دولت های اروپایی به طور کامل برقرار بود.[59]
به هر حال، وی نیز مانند حس گرایان، هیچ نقشی برای عقل در معرفت و شناخت نپذیرفته، حجّیت و اعتبار ادراکات عقلی را به طور کلی انکار می کند. استرآبادی علوم بشری را در یک تقسیم، به دو بخش می کند: علومی که به حس و تجربه منتهی می شوند و علومی که از دسترس حس دور بوده، به مباحث ماورای طبیعی مربوطند؛ مانند حکمت الاهی، علم کلام، اصول فقه، مسائل نظری فقهی و برخی از قواعد منطقی. او فقط قسم اول را ارزشمند و معرفت بخش می داند. البته علوم ریاضی را نیز به دلیل آن که در نهایت، به حسّیات برمی گردند، معرفت بخش و مفید می شمرد؛ اما دسته دوم، یعنی علومی را که در عقل ریشه دارند؛ چون به ماورای حس و تجربه مربوطند، فاقد هرگونه نتیجه قطعی و یقینی پنداشته، هیچ ارزشی برای آن ها قایل نمی شود. به همین دلیل، با فلسفه، علم اصول و علم کلام به شدت مخالفت می ورزد.[60]
هرچند «تأثیرپذیری از حس گرایی غرب»، به عنوان یکی از عوامل پیدایش اخباری گری برشمرده شده، ولی با وجود اشتراکی که در پیش فرض های معرفت شناختی میان نهضت تجربه گرایی در اروپا و اخباری گری در اسلام وجود دارد، تفاوت مهم و چشمگیری نیز میان این دو جریان مشاهده می شود و آن این که بی اعتنایی به عقل و اصالت دادن به حس و تجربه در اروپا به الحاد و بی دینی کشیده شد، اما همین رأی در اسلام و میان پیروان اندیشه اخباری، به هدف عمل به دین و برای احیای معارف دینی (!) پدید آمد.[61] تجربه گرایی در اروپا، نهضتی ضد دینی بود، اما اخباری گری در جهان اسلام، خود را جنبشی به طور کامل، دینی و برخاسته از آموزه های واقعی دین می دانست. تجربه گرایان به نارسایی متون دینی و ناکارآمدی دین معتقد بودند، اما اخباری گری در جهان اسلام با پیش فرض کفایت متون و نصوص دینی و بی نیازی از براهین و استنباطات عقلی پدید آمد.
در عین حال، گویا این رأی هنوز در مرحله فرضیه و حدس باقی است و هیچ دلیل و قرینه مستند و قابل دفاعی برای اثبات آن وجود ندارد، اگرچه دلیلی هم بر ابطال آن نیست. بدین دلیل، هنوز جای بحث های تاریخی برای اثبات یا ابطال آن باقی است. باید توجه داشت که صرف مشابهت در براهین و ادلّه و مقارنت زمانیِ طرح یک اندیشه از سوی دو متفکر، دلیل تأثیرپذیری یکی از دیگری نیست. اصولاً تشابه ادلّه و تقارن زمان ها در مسائل عقلی و معرفت شناختی نمی تواند ملاک اقتباس یکی از دیگری باشد، به ویژه با توجه به این که اخباری گری در جهان اسلام از همان قرون نخستین رواج داشته است؛ یعنی قریب هفت قرن پیش از تولد «بیکن». در واقع، استرآبادی «احیاگر» اندیشه اخباری بود، نه مبدع و مبتکر آن.[62]
4. بدبینی به علم اصول:
عامل دیگری که برای پیدایش اندیشه اخباری برشمرده اند، بدبینی اخباریان به علم اصول فقه و بدگمانی به عالمان اصولی است.[63] آنان چنین پنداشتند که از نظر تاریخی، علم اصول نخست میان اهل سنّت پدید آمد و عالمان شیعی نیز برای آن که از این قافله عقب نمانند و در ضمن از سرزنش سنّیان به سبب نداشتن چنین علمی در امان باشند، درصدد جبران این نقیصه برآمده، به تصنیف و تألیف در علم اصول دست زدند و آن را به رغم نهی امامان معصوم (علیهم السلام)، میان فقیهان مکتب اهل بیت نیز رواج دادند.[64]
مرحوم استرآبادی می گوید: ابن جنید (م 381 ق) و ابن ابی عقیل (م 329ق) نخستین کسانی بودند که در اوایل غیبت کبرا به مطالعه کتاب های کلامی و اصولی معتزلیان پرداخته، در موارد بسیاری از اندیشه های آنان متأثّر شدند؛ برای مثال، ابن جنید نیز مانند برخی از عالمان عقلگرای اهل سنّت، در مسائل فقهی از قیاس استفاده می کرد.[65] سپس شیخ مفید در مجالس درسی خود و نزد شاگردانی؛ مانند سیّدمرتضی به ستایش از آنان و تحسین شیوه عقلی شان پرداخت و بدین سان، قواعد کلامی و اصولیِ مبتنی بر تفکّرات عقلی به وسیله شیخ مفید، سیّدمرتضی و امثال آنان پایه ریزی شد و میان عالمان بعدی رواج یافت تا آن که نوبت به علاّمه حلّی رسید. او در این راه، سنگ تمام گذاشته و از هیچ کوششی در عقلی کردن کلام و فقه شیعه فروگذار نکرد، غافل از این که اگر اهل سنّت در عقلانی کردن اعتقادات و اصول فقه موجّه بودند، این کار هیچ ضرورت و توجیهی برای شیعیان نداشت؛ زیرا پیروان مکتب اهل بیت با وجود برخورداری از نعمت ولایت امامان، از چنان قواعد و اصطلاحاتی بی نیاز بودند.[66]
مسئله دیگری که به این توهّم آنان دامن می زد، تدوین علم اصول در عصر غیبت بود و در زمان امامان معصوم (علیهم السلام) به صورت علمی مدوّن و مبوّب وجود نداشت. اخباریان با استناد به این نکته، مدعی شدند: همان گونه که اصحاب امامان و فقیهان دهه های اول پس از غیبت، مانند صدوقین، کلینی و علی ابن ابراهیم،[67] بدون به کارگیری قواعد علم اصول، احکام دین و معارف شرعی را استنباط کرده، در اختیار مردم قرار می دادند، ما نیز باید بدون توجه به این علم و صرفاً با تکیه بر ظواهر روایات اهل بیت (علیهم السلام)، احکام دین را فهمیده و آن را به کار گیریم.
نقد دلیل «بدبینی به علم اصول»:
این که بدبینی به علم اصول فقه و عدم آشنایی با تاریخ پیدایش آن، یکی از عوامل مبارزه اخباریان متأخّر با عقل و عقل گرایی بوده، سخنی درست است و همان گونه که پیدا است، مورد تصریح خود آنان نیز است، اما باید توجه داشت که اولاً، مخالفت آنان با عقل، به علم اصول فقه منحصر نیست، بلکه دست کم برخی از آنان؛ مانند استرآبادی، عقل را به طور کلی جزو منابع معرفتی ندانسته اند. بدین جهت، هیچ جایگاهی برای آن در مسائل دینی، اعم از فقه، کلام و اعتقادات، قایل نبودند؛ بنابراین، هرچند این عامل می تواند یکی از علل پیدایش این تفکر باشد، اما علت اصلی آن نیست. به عبارت دیگر، این مسئله را فقط می توان علت مخالفت اخباریان متأخّر با کاربرد عقل در اصول فقه دانست، اما برای منشأ مخالفت آنان با کاربرد عقل در مسائل اعتقادی و کلامی، باید ریشه دیگری جست.
ثانیا، این که اخباریان و عدهای دیگر از سطحی نگران[68] ریشه علم اصول را در عالمان اهل سنّت می جویند، سخت در اشتباهند؛ چرا که اسناد تاریخی و روایی، به طور کامل، عکس این ادعا را اثبات می کنند.[69] اهل سنّت نه مبتکر مسائل این علم بودند و نه نخستین مؤلّفان آن. حقیقت آن است که مبانی این علم را نخستین بار امام باقر و امام صادق (علیهماالسلام) با استفاده از آیات قرآن مطرح کرده، به شاگردان خویش آموختند و آنان نیز با اقتباس از سخنان امامان و به مدد تشویق های آن بزرگواران، نخستین کتاب ها را در این رشته تألیف کردند. هشام بن حکم، کتاب «الالفاظ و مباحثها»[70] را درباره یکی از مهم ترین مباحث علم اصول، و یونس بن عبدالرحمن، کتاب «اختلاف الحدیث و مسائله»[71] را، که به مبحث «تعارض روایات» و مسئله «تعادل و تراجیح» مربوط است، نوشتند.
شاهدی دیگر بر این مدعا، کتاب هایی است که روایات اهل بیت (علیهم السلام) را درباره مسائل علم اصول جمع آوری کرده اند؛ مانند کتاب «اصول آل الرسول» که به تصریح مؤلّفش (سيد ميرزا محمد هاشم موسوي خوانساري)، بر بیش از چهار هزار حدیث درباره مسائل اصول فقه مشتمل است،[72] و کتاب «الأصول الأصلیة و القواعد المستنبطة من الآیات و الاخبار المرویّة» که 134 آیه و 1903 حدیث را درباره مهم ترین مسائل علم اصول در بردارد.[73]
5. پیروی از اهل سنّت:
عده ای دیگر، برخلاف نظریه پیشین، که ریشه ضدّیت اخباریان با عقل گرایی اصولیان را در مخالفتشان با اهل سنّت می دانست، معتقدند: مسلک اخباری، خود در تفکرات و اعتقادات اهل سنّت ریشه دارد؛[74] همان گونه که ظاهرگرایان و حنابله برای حفظ حرمت سنّت پیامبر (صلی الله علیه و آله)، به مبارزه با اندیشه سنّت ستیزانه معتزلیان و فقیهانی؛ مانند ابوحنیفه پرداختند، اخباریان نیز، که شیوه مجتهدان و عالمان اصولی را در اهمیت دادن به عقل و حجّت دانستن آن، معارض و مخالف با متون دینی و سبب قداست زدایی از احادیث اهل بیت (علیهم السلام) می پنداشتند، به پیروی از اهل حدیث و ظاهریان، به اقدامی مشابه دست زدند.[75]
بزرگان اخباری
اخباریان در یک تقسیم بندی به دو گروه تندرو و میانه رو تقسیم می شوند. این تقسیم بندی بر اساس میزان ردّ یا قبول دیدگاه های اصولیان در مسائل مختلف و همچنین نحوۀ گفت و گو با آنان، توسط اخباریان است.
اخباریان تندرو
با عنایت به پیشینه تاریخى اخباری گری، در واقع رواج و اطلاق عنوان اخباری بر گروهى خاص و با معنا و اصطلاح مشخص امروزی آن از قرن 11 قمری و با ظهور پیشوای حرکت نوین اخباری؛ یعنى محمد امین استرآبادی که برخى او را با صفت «اخباری صلب«[76] وصف کردهاند،[77] آغاز شده است. دربارۀ وی به عنوان مؤسس مکتب اخباری در میان شیعیان متأخر گفتهاند: او نخستین کسى بوده است که باب طعن بر مجتهدان را گشود و امامیه را به دو بخش اخباریان و مجتهدان (= اصولیان) منقسم گردانید.[78]
استرآبادی نخست در سلک مجتهدان بود و از صاحب مدارک و صاحب معالم اجازه اجتهاد أخذ کرد[79] و مدتى خود از طریقه ایشان تبعیت مىکرد، اما دیری نگذشت که از روش استادانش روی برتافت و بر ضد گروه مجتهدان برخاست.[80] برخى چنان مىپندارند که کلیه گام هایى که او برداشت، نتیجه تأثیر افکار استادش میرزا محمد استرآبادی بر وی بوده است.[81]
محمد امین تعالیم خود را در کتابى با عنوان «الفوائد المدنیة» تدوین کرده که در میان آثار او، اثری شاخص است و از مهمترین منابع در باب نظرات او و به طور کلى اخباریان محسوب مىگردد.
علاوه بر محمد امین استرابادی، از پیروان تندرو و متعصب مکتب اخباری در قرن 11 قمری باید از «عبدالله بن صالح بن جمعة سماهیجى بحرانى« صاحب «منیة الممارسین»، نام برد که به کثرت طعن بر مجتهدان شهره بود.[82] شیخ یوسف بحرانى[83] درباره وی می گوید: «او به اهل اجتهاد بسیار ناسزا مىگفت، در حالى که پدرش ملا صالح اهل اجتهاد بود و به اخباریان حمله می کرد».[84]
از دیگر رهبران تندرو اخباریان، ابو احمد جمالالدین محمد بن عبدالنبى، محدث نیشابوری استرآبادی (م 1232ق/1817م)، معروف به «میرزا محمد اخباری« بود که از مجتهدان نامدار اصولى؛ مانند میرزا ابوالقاسم قمى، شیخجعفر نجفى کاشف الغطاء، میر سید على طباطبایى، سید محمد باقر حجتالاسلام اصفهانى و محمد ابراهیم کلباسى به زشتى یاد مىکرد و با آنان دشمنى آشکار داشت.[85] میرزا محمد هرگز از ابراز مخالفت آشکار با علمای اصول، چه در گفتار و چه در نوشتار، خودداری نمىکرد.[86]
اخباریان میانه رو
در میان كسانى كه شیوه محمد امین استرآبادی را پسندیدند و به اخباری گری گرایش پیدا كردند، فقیهان بزرگى را مىتوان یافت كه در عین اعتقاد داشتن به مكتب اخباری، دارای اعتدال و میانه روی بودند و از شدت لحن و ستیزه جویى اخباریان تندرو پرهیز مىكردند كه از آن جمله «شیخ یوسف بحرانى» شایسته ذكر است. او كه به سبب تألیف كتاب «الحدائق الناضرة» به «صاحب حدائق» شهرت دارد، به اتفاق منابع، گرچه ظاهراً اخباری بود، اما تعصب و تندروی نداشت و شیوه فقهى او روشى میانه بین اخباریان و اصولیان بود.[87] بحرانى خود مدّعى بود كه در شیوه فقهى بر مسلک محمد تقى مجلسى است كه حد وسط میان اخباری گری و اصولی گری است.[88] در این میان وحید بهبهانى از مخالفت با شیخ یوسف بحرانى پرهیز نداشت و مردم را از خواندن نماز جماعت با او نهى مىكرد؛ در حالى كه صاحب حدائق حكم كرد كه نماز خواندن به امامت وحید بهبهانى صحیح است. چون شیخ یوسف را خبر دادند كه وحید درباره وی چنین مىگوید، اظهار داشت كه تكلیف شرعى وی همان است كه او مىگوید و تكلیف شرعى من نیز این است كه بیان داشتم و هر یک از ما بر آن چه خداوند بر آن مكلفمان ساخته است، عمل مىكنیم.[89]
از دیگر اخباریان میانهرو، «سید نعمت الله جزایری شوشتری» است كه گفته شده، با این كه اخباری بوده، در تأیید و نصرت مجتهدان و هواداران ایشان و ارج نهادن به اقوال آنان اهتمام تمام داشته است.[90]
گفتنى است كه برخى، «ملامحسن فیض كاشانى» را نیز در عداد اخباریان نام بردهاند.[91] فیض كاشانى خود می گوید: مقلّد قرآن و حدیث هستم و نسبت به غیر از قرآن و حدیث بیگانهام.[92] شاید بتوان این سخنان فیض را نمایان گر تمایل او به اخباری گری دانست. او همچنین معتقد بوده است كه عقول مردمِ عادی ناقص و غیر قابل اعتماد و فاقد حجیت است.[93]
«محمدتقى مجلسى» نیز از پیروان میانهرو و متعادل مكتب اخباری بوده، و چنان كه گفته شده، آموزش های محمد امین استرآبادی را صریحاً تأیید مىكرده است.
از دیگر اخباریان میانهرو مىتوان از افراد ذیل نام برد:
- «محمد باقر مجلسی» معروف به علامه مجلسی صاحب کتاب «بحار الانوار».
- «ملا خلیل بن غازی قزوینى« كه از معاصران شیخ حر عاملى، محمدباقر مجلسى و ملامحسن فیض كاشانى و از شاگردان شیخ بهایى و میرداماد بود و با اجتهاد كاملاً مخالفت مىورزید و آن را انكار مىكرد.[94]
- «محمد طاهر قمى».[95]
- «شیخ حرعاملى« صاحب كتاب معروف «وسائل الشیعه». اخباری گری او در کتاب «الفوائد الطوسیة» به خوبی منعکس شده است. [96] این کتاب از منابع اصلی در شناخت افکار اخباریان محسوب می شود. [97]
جمود اخباریان نسبت به سنّت اهل بیت (علیهم السلام)
از آن جا که اخباریان، در نهایت، تنها منبع معتبر برای دست یابی به احکام الاهی را، سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و احادیث عترت طاهره (علیهم السلام) می دانند[98] و سایر منابع را رد می کنند؛ لذا جمود خاصی نسبت به احادیث و مضمون آنها دارند و هرگونه اجتهاد در فهم روایات را نمی پذیرند.
نمونه هایی از جمود اخباریان
درباره جمود اخباریان در احکام شرعی و معارف دینی، نمونه هایی گزارش شده که به بعضی از آنها در ذیل اشاره می شود:
1. در احادیث آمده است: «الْفَرْقُ بَینَ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُشْرِكِینَ التَّلَحِّی بِالْعَمَائِمِ؛[99] فرق بین مسلمانان و مشركان، در تلحّى عمامه (گوشه عمامه را از زیر چانه رد كردن) است».
عدهاى از اخباریان به این حدیث و امثال آن تمسک کرده مىگویند: همیشه باید تحت الحنک[100] افتاده باشد؛ زیرا در متن این حدیث دستور تحت الحنک انداختن رسیده و حرف زدن در اطراف آن و نظر دادن و اجتهاد نمودن، ممنوع و نوعی فضولى است، ولى مرحوم ملامحسن فیض با این که به اجتهاد خوشبین نبوده، در «وافى»،[101] از باب اجتهاد مىگوید: در قدیم، مشرکان شعارى داشتند که تحت الحنک را به بالا مىبستند و نام این عمل را «اقتعاط»[102] مىگذاشتهاند. اگر کسى این کار را مىکرد معنایش این بود که من جزو آنها هستم. این حدیث دستور مبارزه و عدم پیروى از آن شعار را مىدهد، ولى امروز دیگر آن شعار از بین رفته، پس موضوعى براى این حدیث باقى نیست. حالا برعکس؛ چون همه تحت الحنک را به بالا مىبندند اگر کسى تحت الحنک را در زیر چانه چرخ بدهد لباس شهرت مىشود و از لباس شهرت نهی شده است.[103]
2. از وحید بهبهانى[104] نقل شده که گفته است: زمانی هلال ماه شوّال به تواتر برای من ثابت شد؛ زیرا افراد زیادی آمدند و گفتند ما ماه را دیدیم، و از این راه براى من یقین حاصل شد؛ لذا به عید فطر حکم کردم. یکى از اخباری ها به من اعتراض کرد که تو خودت ندیدهاى و اشخاص مسلّم العدالة هم شهادت ندادهاند، چرا حکم کردى؟ گفتم: متواتر است و از تواتر براى من یقین پیدا شد. گفت: در کدام حدیث وارد شده که تواتر حجت است؟!.[105]
همچنین ایشان مىگوید: جمود اخباری ها تا این حدّ است که اگر فرضاً مریضى پیش یکى از ائمه رفته باشد و آن امام به او فرموده باشد آب سرد بخور، اخباری ها به همه مریض هاى دنیا خواهند گفت: هر وقت مریض شدید و هر مرضى پیدا کردید علاجش آب سرد است، فکر نمىکنند که این دستور مخصوص حال آن مریض بوده نه همه مریض ها.[106]
3. معروف است که بعضى اخباری ها دستور مىدادند که به کفن میت، به این صورت شهادتین بنویسند: «اسماعیلُ یشْهَدُ انْ لا الهَ الَّا اللَّهُ؛ یعنى اسماعیل شهادت مىدهد به وحدانیت خدا». حال، چرا شهادت را به نام اسماعیل بنویسند؛ زیرا در حدیث وارد شده که حضرت صادق (علیه السلام) در کفن فرزندشان اسماعیل به این عبارت نوشته بودند.
این گروه از اخباری ها فکر نمىکردند که اگر در کفن اسماعیل اینطور نوشتند؛ چون اسم او اسماعیل بوده، حال که مثلًا شخصی به نام حسن مرده، چرا اسم خودش را ننویسیم و اسم اسماعیل را بنویسیم؟! اخباری ها مىگفتند: اینها اجتهاد و اعمال نظر و اتکاء به عقل است، ما اهل تعبد و تسلیم و قال الباقر (علیه السلام) و قال الصادق (علیه السلام) مىباشیم و از پیش خود نظر نمىدهیم!.[107]
4. به نظر برخی از اخباری ها، پوشیدن هر لباس جز آن چه ائمه (علیهم السلام) می پوشیدند، حرام است؛ اما به نظر شیخ یوسف بحرانی این، جهل محض است.[108]
5. سید نعمت الله جزائری می گوید: در مسجد جامع شیراز، میان یکی از عالمان اصولی (شیخ جعفر بحرانی) و یکی از عالمان اخباری (صاحب جوامع الکلم) دربارۀ فهم قرآن گفت و گو در گرفت. عالم اصولی گفت: آیا برای فهم «قل هو الله احد» نیز به حدیث نیازمندیم؟ عالم اخباری گفت: آری ما معنای احدیت و تفاوت «احد» و «واحد» و مانند آنها را جز با اخبار نمی دانیم.[109]
نقد و بررسی اخباریگری
اخباری گری، در مبانی معرفتی و در روش مورد نقد است. آنها در بررسی نهایی، تنها سنت منقول از امامان را منبع معرفتی می شمارند و کتاب و عقل و اجماع را مصدر معرفت نمی دانند. آنان در محدوده روش، روش اجتهادی را نقد، و اجتهاد و تقلید را نفی و تمام روایات کتب اربعه را معتبر می دانند.
اخباری ها و حجیت ظواهر کتاب
در علم اصول فقه، غالب مباحث مربوط به قرآن، مشترک میان کتاب و سنت است. تنها مبحث اختصاصى قرآن، مبحث «حجیت ظواهر» است؛ یعنى آیا ظاهر قرآن، قطع نظر از این که به وسیله حدیثى تفسیر شده باشد، حجت است و فقیه مىتواند آن را مستند قرار دهد یا خیر؟.[110] به عبارت دیگر در تحلیل و شناخت محتواى قرآن، نخستین سؤالى که مطرح مىشود این است که آیا اساساً قرآن قابل شناخت و بررسى هست؟ آیا مىتوان در مطالب و مسائل قرآن تفکر و تدبر کرد یا آن که این کتاب براى شناختن عرضه نشده، بلکه صرفاً براى تلاوت و قرائت و یا براى ثواب بردن و تبرک و تیمن است؟ ممکن است به ذهن کسی خطور کند که این سؤال موردى ندارد؛ زیرا در این جهت که قرآن کتابى براى شناخت است کسى تردید نمىکند.[111] به نظر عجیب مىآید که اصولی ها چنین مبحثى را طرح کردهاند. مگر جاى تردید است که یک فقیه مىتواند ظواهر آیات کریمه قرآن را مورد استناد قرار دهد؟
ولی با دقّت و تحلیل مسئله، در می یابیم که این مبحث را اصولی های شیعه براى ردّ شبهات گروه اخباریان طرح کردهاند. اخباری ها، معتقدند که احدى غیر از معصومان (علیهم السلام) حق رجوع و استفاده و استنباط از آیات قرآن را ندارند. به عبارت دیگر: همواره استفاده مسلمانان از قرآن باید به صورت غیر مستقیم بوده باشد؛ یعنى به وسیله اخبار و روایات وارده از اهل بیت (علیهم السلام).[112] اخباری ها در مورد قرآن محترمانه ادعا مىکردند که قرآن بزرگ تر از آن است که ما آدم هاى حقیر بتوانیم آن را مطالعه کنیم و در آن بیندیشیم؛ فقط پیامبر و ائمه (علیهم السلام) حق دارند در آیات قرآن غور کنند، ما فقط حق تلاوت آیات را داریم. آنان تنها مراجعه به اخبار و احادیث را جایز مىدانستند.[113]
دلایل اخباری ها بر عدم حجیت ظواهر قرآن:
اخباری ها برای اثبات مدعای خود به دلایلی استناد مىکنند که یکی از آنها اخبارى است که «تفسیر به رأى» را منع کرده و دانش قرآن را از دسترس مردم به دور و آن را مختص به اهل بیت (علیهم السلام) می داند. آنان معتقدند: حمل لفظ بر معناى ظاهر با وجود احتمال خلاف، از مصادیق تفسیر به رأى است.[114] از جمله آن اخبار، موارد ذیل است:
1ـ پیامبر (صلی الله علیه و آله) می فرماید: « هر کس قرآن را به رأى خود تفسیر کند، جایگاهى براى خود در آتش تهیه مىبیند».[115]
2ـ در حدیث نبوى (صلی الله علیه و آله) آمده است: «هر کس قرآن را به رأى خویشتن تفسیر کند، پس در حقیقت به خدا دروغ بسته است».[116]
3- امام صادق (علیه السلام) می فرماید: «هیچ چیزی مانند تفسیر قرآن از عقول مردم به دور نیست».[117]
4- روایاتی که در ذیل آیه: «وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم؛[118] در حالى كه تفسير آنها را، جز خدا و راسخان در علم، نمىدانند»، وارد شده و مراد از «راسخون در علم» را امامان معصوم (علیهم السلام) دانسته است.
اخباری ها با مطالعه این روایات و نظایر آن، چنین نتیجه گرفتند که معناى هر آیهاى را از حدیث باید استفسار کرد، فرضاً ظاهر آیهاى بر مطلبى دلالت کند ولى حدیثى آمده باشد و بر ضد ظاهر آن آیه باشد، ما باید به مقتضاى حدیث عمل کنیم و بگوییم معناى واقعى آیه را نمىدانیم، در این صورت اخبار و احادیث «مقیاس» آیات قرآن هستند.[119]
پاسخ اصولی ها:
در نقطه مقابل اخباری ها، اصولی ها با بررسی و تجزیه و تحلیل این اخبار، پاسخ هایی ارائه داده اند که آنها را می توان در چند بند خلاصه نمود:
1. معناى تفسیر به رأى که از آن نهى شده، این نیست که مردم حق ندارند با فکر و نظر خود معناى قرآن را بفهمند، بلکه مقصود این است که قرآن را نباید براساس میل و هواى نفس و مغرضانه تفسیر کرد.[120] علاوه بر این، اخذ به ظاهر، تفسیر نیست؛ چون تفسیر؛ یعنی کنار زدن پرده از روی معنای پنهان، در حالی که معنای ظاهر پنهان نیست. اگر هم اخذ به ظاهر، تفسیر باشد، تفسیر به رأی نیست، بلکه اخذ به معنایی است که عموم مردم آن را می فهمند.[121]
2. خداوند متعال از یک سو قرآن کریم را تبیان و روشن کننده هر چیزی معرفی می نماید: «و ما اين كتاب آسمانى را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است»[122] و از سوی دیگر در موارد متعدد تصریح مىکند و فرمان مىدهد که مردم در آن «تدبر» کنند و فکر خود را در معانى بلند قرآن به پرواز درآورند و از عدم تدبر نکوهش نموده است: به عنوان نمونه: «آيا آنها در قرآن تدبّر نمىكنند؟ يا بر دل هايشان قفل نهاده شده است؟».[123] پس مردم حق دارند که مستقیماً در آیات قرآنی فکر نموده و معانى آن را در حد توانایى خود به دست آورند و عمل نمایند.
3. در اخبار متواتره وارد شده که پیغمبر اکرم و ائمه اطهار (علیهم السلام) از این که اخبار و احادیث جعلی پیدا شده و به نام آنها شهرت یافته، نالیده و رنج بردهاند و براى جلوگیرى از آنها مسئله «عرضه بر قرآن» را مطرح کردهاند. آنان فرمودهاند: «هر حدیثى که از ما روایت شده بر قرآن عرضه کنید اگر دیدید موافق قرآن است آن را اخذ نمایید و اگر دیدید مخالف قرآن است آن را به کناری نهید یا به ما رد کنید».[124]
این گونه روایات بهترین دلیل است بر این که معنای ظاهر الفاظ قرآن حجت است؛ پس معلوم مىشود برعکس ادعاى اخباری ها احادیث، معیار و مقیاس قرآن نیستند، بلکه قرآن، معیار و مقیاس اخبار و روایات و احادیث است.[125] روایات عرضه بر قرآن ثابت می کند که قبل از حدیث، باید محتوای قرآن به خوبی به عنوان میزان سنجش صحّت و سقم حدیث استوار باشد، تا حدیث بر آن عرضه شود و اگر اعتبار محتوای قرآن نیز به حدیث باشد، محذور دور پیش می آید.[126]
4. مراجعه به قرآن به عنوان منبع شناخت احکام و استناد به آن، در میان اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و امامان معصوم (علیهم السلام)، فی الجمله معمول و متعارف بوده است. تاریخ صدر اسلام نیز نشان می دهد که فهم قرآن، توقیفی[127] و منحصر به رسول خدا و اهل بیت (علیهم السلام) نبوده است، بلکه مردم در پیشامدها و مسائل گوناگون به قرآن استشهاد می کردند. خود رسول خدا و ائمه (علیهم السلام) نیز مراجعه به قرآن و طریق استفاده از نصوص آن را به یاران و شاگردان خود یاد می دادند؛ به عنوان نمونه:
الف: روزی «عمر» بر فراز منبر از زیاد شدن مهریه ها یاد کرد و گفت: کسی حق ندارد بیش از آنچه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برای زنان و دختران خود قرار داده است، مهریه بگیرد و من بیش از آن را به نفع بیت المال مصادره خواهم کرد. زنی از قریش به اعتراض گفت: کتاب خدا به پیروی سزاوارتر است یا سخن تو؟ تو این گونه می گویی، ولی خداوند می گوید: «وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً؛[128] و مال فراوانى (به عنوان مهر) به او پرداختهايد، چيزى از آن را پس نگيريد!»، در این هنگام، عمر دو یا سه بار گفت: «همه از عمر فقیه ترند» و از سخن خود دست برداشت.[129]
ب: زراره از امام صادق (علیه السلام) سؤال کرد: از کجا دانستید که مسح بر قسمتی از سر است (نه تمام آن)؟ آن حضرت فرمود: به سبب وجود باء (در آیۀ وضو: فامسحوا برؤوسکم)؛[130] یعنی آیۀ شریفه نفرموده است: فامسحوا رؤوسکم، تا همه سر را در بگیرد، بلکه با آوردن کلمه باء که در این جا به معنای بعض است، مسح بر قسمتی از سر را افاده نموده است.
ج: عبد الاعلی می گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم که من به زمین خوردم و ناخن انگشت پایم کنده شد و ناچار آن را بستم، حال برای وضو چه کنم؟ حضرت فرمود: «این مسئله و موارد شبیه آن، از کتاب خدا فهمیده می شود، آن جا که خداوند متعال می فرماید: «ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ؛[131] در دين، كار سنگين و شاقى را بر دوش شما ننهاد»، بر روی همین قسمت بسته شده مسح کن».[132]
نتیجه آن که، اولیای دین (علیهم السلام)، به مناسبت های مختلف، استفاده از ظاهر قرآن را به اصحاب و یاران خود تعلیم می دادند، و این خود، نشانه حجیت ظواهر قرآن است.
عقل از دیدگاه اخباری ها
دیدگاه اخباریان را درباره عقل می توان در دو حوزه معرفت شناسی و اصول فقهی بررسی کرد که یکی مربوط به کاشفیّت عقل از واقع، و دیگری درباره طریقیّت آن برای اثبات حکم شرعی است. همه اخباریان درباره عقل و کاشفیّت آن از واقع و نیز طریقیّت آن برای حکم شرعی، یکسان سخن نگفته اند.
برای مثال، نظر ملاّمحمد امین استرآبادی درباره عقل این است که نمی توان آن را در هیچ حوزه و قلمروی، جزو منابع معرفتی به شمار آورد؛ نه در حوزه امور دینی و نه در قلمرو امور غیردینی؛ زیرا وی علوم بشری را به دو دسته تقسیم می کرد: علومی که در حسّ و تجربه ریشه دارند و علومی که به مباحث ماورای طبیعی و غیرحسّی مربوطند، و دسته دوم را فاقد هرگونه نتیجه قطعی و یقینی می دانست.[133] طبیعی است که استرآبادی با اتخاذ این رأی معرفت شناختی درباره عقل، هیچ منزلتی برای آن در امور دینی نمی بیند، اما اغلب پیروان او از نظر معرفت شناختی، عقل و داده های عقلانی را ارزشمند می دانند، البته از نظر بحث اصول فقهی، آن را فاقد حجّیت و اعتبار تلقّی می کنند. در عین حال، همه اخباریان، اعم از استرآبادی و پیروان معتدل تر او مانند علامّه مجلسی، در این رأی متفق القول هستند که عقل در حوزه مسائل دینی فاقد حجّیت و اعتبار است و آن را نمی توان در کنار کتاب و سنّت، از جمله منابع دین به شمار آورد.
شیخ حرّ عاملی (م 1104 ق)، پس از ذکر روایاتی در ستایش عقل، درباره عدم حجّیت آن می نویسد: «هیچ یک از روایاتی که درباره عقل وارد شده است به تنهایی دلالتی بر حجیّت آن در هیچ یک از احکام شرعی ندارد؛ یعنی عقل در باب وجوب، استحباب، کراهت، حرمت، اباحت، شرطیّت، سببیّت، مانعیّت و امثال آن، حجّیت ندارد».[134]
علاّمه مجلسی نیز درباره عدم حجّیت عقل در بحارالانوار می نویسد: «ای برادران دینی! بر اساس عقل های خود سخن مگویید، به ویژه در مسائل دینی و امور الاهی؛ چرا که فراوان دیده می شود احکام بدیهی عقل با پندارهای آشکار وهم درمی آمیزند».[135]
سید نعمت اللّه جزایری (م 1112 ق) در این باره می گوید: «دستاورد عقل و پیامدهای خِرَدورزی چیزی جز پندار و گمان و حدس و وهم نیست».[136]
شیخ یوسف بحرانی (م 1186 ق) نیز پس از بیان چند روایت درباره نکوهش قول به رأی و اعتماد بر عقول بشری، چنین نتیجه می گیرد: «روایاتی که از نظر معنا متواترند بر آن دلالت دارند که شریعت توقیفی است و عقل در استنباط هیچ یک از احکام آن مدخلیّتی ندارد».[137]
با ذکر این مقدمه، اکنون ادلّه نقلی و عقلی اخباریان را در این باره بیان کرده، سپس به نقد آن می پردازیم:
1. ادلّه نقلی:
اخباریان برای اثبات مدّعای خویش، به راویات فراوانی از امامان معصوم (علیهم السلام) استناد جسته اند[138] که در آن ها، با دخالت عقل و اعتماد به رأی و قیاس در امور دین مخالفت کرده، و برای کسانی که دین خود را از عقل های مردم بجویند، سرنوشت بسیار بدی پیش بینی کرده اند. به برخی از این ها، که مورد استناد خود اخباریان قرار گرفته اند، اشاره می کنیم:
«خداوند امر و خلق خود را به هیچ کس وانگذاشته است؛ نه به فرشتگان مقرّب و نه پیامبران مرسل، بلکه خود فرشته ای را مأمور رساندن پیام خویش کرده و به او فرموده است که چنین و چنان گوید و او بندگان را به واجبات، امر، و از محرّمات و امور ناپسند نهی می کند».[139]
ابوبصیر می گوید: به امام باقر (علیه السلام) عرض کردم: مسائل جدیدی رخ می نمایند که در قرآن و سنّت، پاسخی برای آن ها نمی یابیم، آیا می توانیم به فتوای عقل خویش عمل کنیم؟ امام فرمود: «نه؛ زیرا اگر پاسخ صحیح یافتی، پاداشی نداری و اگر اشتباه کردی، بر خداوند دروغ بسته ای».[140]
امام کاظم (علیه السلام): «کسی که به رأی خویش عمل کرد، نابود شد و کسی که اهل بیت پیامبرش را رها ساخت، گم راه گردید و کسی که کتاب خدا و سخن پیامبر خدا را نادیده گرفت، کفر ورزید».[141]
امیرالمؤمنین (علیه السلام) : «انسان دیندار، دینش را از رأیش نگرفته، بلکه از ربّش گرفته است».[142]
همان گونه که مشاهده می شود، امامان معصوم (علیهم السلام) پیروان خویش را از هرگونه خودرأیی و تکیه بر عقل های ناقص و نارسای خویش برحذر داشته، تا آن جا که حتی رأی صائب آدمی را نیز بی ارزش دانسته اند، و اصولاً آن جا که حتی فرشتگان مقرّب و پیامبران بزرگ الاهی کاری نمی توانند کرد، چه جای خِرَدهای خُرد و نارسای آدمیان است؟ جایی که خداوند درباره بزرگ ترین و عزیزترین فرستاده خویش، که به حق، عقل کلّش خوانده اند، می فرماید: «اگر از پیش خود سخنی بر ما ببندد، رگ حیات او را قطع خواهیم کرد و با تمام قوا به مبارزه با او برخواهیم خاست»،[143] ما بندگان ضعیف و سست پایه چگونه می توانیم به عقل پَست خود اعتماد کرده، آن را جزو منابع استنباط احکام الاهی به شمار آورده، دین خدا را از طریق آن بجوییم؟
نقد و بررسی ادلّه نقلی:
در نقد استناد به این گونه احادیث برای اثبات عدم حجّیت عقل، نکاتی بیان شد، در این جا نیز چند مطلب دیگر را می افزاییم:
اولاً، محتوای این احادیث حداکثر آن است که عقل در مسائل مربوط به دین حجّت نیست، نه آن که به طور کلی و در همه جا داده های آن، چیزی جز پندار و حدس و گمان نباشد. بنابراین، بر فرض که از این روایات بتوان در تأیید رأی برخی از اخباریان میانه رو بهره جست، به کمک آن ها نمی توان مدعای استرآبادی و امثال او را اثبات کرد؛ زیرا آنان مدعایی بس فراخ تر و گسترده تر از محتوای این احادیث دارند (که در ابتدای این گفتار به آن اشاره شد).
ثانیاً، در برابر این دسته از احادیث، روایات فراوان دیگری نیز در ستایش و بزرگداشت عقل وجود دارند؛ روایاتی که اعتماد بر عقل و داده های عقلانی و عمل بر اساس مقتضیات آن را تأیید و آن را حجّت درونی خداوند برای آدمیان معرفی کرده اند:
امام کاظم (علیه السلام) می فرماید: «ای هشام! به درستی که خداوند را بر مردم دو حجّت است: حجّتی بیرونی و حجّتی درونی. حجّت بیرونی، پیامبران و فرستادگان و امامانند، و حجّت درونی، عقل های آدمیان».[144]
از امام رضا (علیه السلام) پرسیده شد: امروز حجّت بر مردم چیست؟ امام فرمود: «عقل، که هم با آن سخن راست و خداپسند و هم سخن ناراست و غیرخدایی شناخته و تصدیق می شود».[145]
افزون بر این، آیات شریف قرآن نیز عنایتی خاص به عقل و اعتماد و ارجاع به آن دارند؛ به گونه ای که به تعبیر علاّمه طباطبایی، بیش از سیصد آیه در قرآن بر عظمت عقل و ارزشمندی آن و سفارش مردم به خِردورزی و ثمربخشی و نجات بخشی این شیوه دلالت دارند. [146]
شایان ذکر است که برخی از اخباریان با اذعان به وجود آیات و روایات فراوان در تمجید و تکریم عقل و دلالت صریح آنها بر حجّیت آن، کوشیده اند تا به گونه ای آن ها را توجیه کنند:
«شکی نیست که عقل صحیح فطری، حجّتی از حجّت های خداوند و چراغی روشنایی بخش از ناحیه او است و چنین عقلی نه تنها با شرع هماهنگ است، که خود، شرع درونی به شمار می رود؛ همان طور که کتاب و سنّت، شرع بیرونی اند، اما تا زمانی که این عقل فطری به سبب اوهام فاسد و تصرّفات عصبیّت و حبّ مقام و دیگر اهداف پست، دگرگون نشده باشد… نهایت چیزی که این ادلّه بر آن دلالت دارند، ستایش عقل فطری صحیح و عاری از شوائب وهمی و آلودگی های روحی است و عقل به این معنا، حجّتی الاهی است؛ زیرا با نور پاک و فطرت اولیه خود، پاره ای از تکالیف را درک کرده، آمادگی پذیرش بقیه تکالیف شرعی را نیز دارد».[147]
2. ادلّه عقلی:
اخباریان برای اثبات مدّعای خویش و بیان نادرستی اعتماد به عقل در اصول و فروع دین، به ادلّه عقلی نیز تمسّک جسته اند. آنان بیشتر، ابطال رأی اصولیان را مدّنظر داشته اند، اما به ادلّه ای عام چنگ زده اند؛ ادلّه ای که در صورت تمامیت، نه تنها نادرستی طریقیت عقل برای حکم شرعی را اثبات می کنند، که کاشفیّت آن از واقع را نیز مردود می شمارند.
سیّدنعمت اللّه جزایری (م 1112 ق) در این باره می گوید: «منظور از دلیل عقل، که هم در اصول دین و اصول فقه، و هم در فروع دین، منبعی از منابع دینی قلمداد می شود، چیست؟ اگر منظور، ادلّه مورد پذیرش همه خِرَدها و خِرَدمندان باشد، چنین اموری وجود خارجی ندارند. اختلاف عقل ها در درک معارف، تکاملِ یافته های عقل پیشینیان به وسیله آیندگان، و بیان ادلّه ای تازه برای مدّعایی کهنه، همگی نشان از نبود حکم عقلی مورد پذیرش همگان دارند و اگر مقصود از دلیل عقلی چیزی است که مورد پذیرش مستدِل باشد، در آن صورت، تالی فاسدهایی دارد که نمی توان به آن ها ملتزم شد؛ زیرا هر گروهی برای عقاید و باورهای خود، مدّعی ادلّه عقلی اند: از فیلسوفان و حکیمان و کافران گرفته تا معتزلیان و اشعری مسلکان، همگی مدعی داشتن ادلّه عقلی متقن و مفید بر مدّعای خویش هستند. بنابراین، نمی توان چنین ادلّه ای را از جمله منابع دین به شمار آورد و حجّیت آن را پذیرفت؛ چرا که سلاحی کوبنده و برنده در دست دشمنان و مخالفان است».[148]
برخی از اخباریان برای اثبات مدعای خود، دست به دامان فخر رازی و شبهات و تشکیک های وی درباره دلیل عقلی شده اند؛ از جمله به این استدلال او تمسّک کرده اند که می گوید: «این اموری که «برهان» نامیده می شوند، اگر به حقیقت برهان بودند، باید هر کس که آن ها را می شنید و می فهمید، می پذیرفت و مخالفتی نمی کرد؛ ولی چون می بینیم چیزی را که یکی «برهان» می نامد، برای طرف مقابل او، گمان ضعیفی هم به بار نمی آورد، دانسته می شود که این امور به حقیقت برهان نیستند، بلکه مقدّماتی سست و ضعیفند که تعصّب ها و هواهای نفسانی به آن ها ضمیمه و باعث شده تا عده ای آن ها را برهان بپندارند…، این مسئله نشان می دهد که عقل گاهی به درستیِ امور ناپسند و فاسد، جزم و یقین می یابد. نتیجه آن که سخن عقل، حتی در امور بدیهی نیز پذیرفته نیست، بنابراین، همه ادلّه عقلی باطل و فاسدند».[149]
حاصل این سخنان آن است که چیزی به نام «دلیل عقلی» کاشف از واقعیت، که بتوان به نتیجه آن قطع و یقین حاصل کرد، وجود ندارد، وگرنه باید مورد پذیرش همه خردمندان عالم، از هر کیش و آیینی و با هر گرایش فکری و مذهبی قرار می گرفت. افزون بر این، اگر امری نتیجه مقدّمات بدیهی و عقلانی باشد، حقّانیت آن همیشگی و تبدّل رأی برای معتقدان به آن بی معنا است، حال آن که فراوان مشاهده می شود اندیشه ورزان و فیلسوفان پس از مدتی، به دلیل کشف مطالب تازه تر، از آراء پیشین خود دست برداشته، نظری نو ارائه می دهند. این ها همه گواه آن هستند که دلیل عقلی، حجّیت و اعتبار نداشته، رساننده به واقع و کاشف از واقع نیست.
نقد و بررسی ادلّه عقلی:
کم ترین اشکال این سخنان، متناقض بودن آنها است. اخباریان در پی آنند که با دلیل عقلی، بی پایگی و بی فایدگی دلیل عقل را اثبات کنند، غافل از این که بر سر شاخ نشسته و بُن می برند. اگر به براهین آنان گردن نهاده و به پیامد آن ملتزم شویم، لازمه آن، معتبر دانستن راه عقل و پذیرش کاشفیّت آن از واقع است.
وجود خطا در ادراکات عقلی، دلیل کنار نهادن عقل نمی شود. مگر در شناخت های حسّی، خطا و اشتباه رخ نمی دهد؟ چگونه است که اخباریان شناخت های حسّی را پذیرفته، ابزار حس را کاشف از واقع می دانند،[150] اما ابزار عقل را به دلیل وجود خطا در برخی موارد، ناکارآمد و بی فایده می پندارند؟!
افزون بر این، باید توجه داشت که حجّیت حکم عقل، صرفا درباره احکام قطعی عقل است،[151] نه احکام ظنّی. عقلِ قطعی و پیراسته از وهم و گمان و قیاس، جزو منابع دین و استنباط احکام شرعی است و باید دانست که هرگاه قطع از هر راهی و برای هر کسی و در هر زمان و مکانی حاصل شود، حجّیت آن ذاتی است یا دست کم، حجّیت آن، لازمه ذات قطع است و ذاتیات و لوازم ذات، متعلّق جعل قرار نمی گیرند. [152] به تعبیر یکی از اصولیان،[153] قطع مانند نور خورشید در نشان دادن امور محسوس است؛ برای مثال، اگر اسب کسی در شبی تاریک گم شود و پس از طلوع خورشید آن را بیابد، چه می کند؟ آیا لگام آن را گرفته و به منزل می برد یا در آن جا نشسته، سر در گریبان تفکر فرو می برد و اعتبار یا عدم اعتبار این کشف را می جوید؟ آیا در این صورت، باعث خنده همگان نخواهد شد؟ سرّ مطلب در این است که حجّیت، لازمه ذات قطع است؛ مانند زوجیّت که لازمه ذات عدد چهار است، و لوازم ذات مانند خود ذاتند که «ذاتی شی ءٍ لم یکن معلّلاً؛ ذاتی شئ، تعلیل بردار نیست».
نتیجه آن که حجّیت دلیل عقل نه اثبات پذیر است و نه ابطال پذیر، بنابراین، در این مسئله نمی توان به دنبال دلیل رفت، بلکه صرفاً باید شک زدایی کرد و در تبیین و تنبیه بر آن کوشید.[154] [155]
اخباری گری و اجماع
اخباریان، به اجماع به عنوان یکی از منابع فقه، اعتقادی ندارند و آن را دلیلی نزد اهل سنت به شمار می آورند. آنان می گویند: اگر همه فقیهان بر حکم مسئله ای اجماع کنند آن نظریه حجت نخواهد بود؛ زیرا هیچ یک از آنان معصوم نیستند، پس بود و نبود اجماع یکسان خواهد بود.[156]
در پاسخ باید گفت: مجتهدان، اجماع را حجتی در عرض سخن امام نمی شمارند، بلکه به جهت داخل بودن امام در بین اجماع کنندگان[157] و یا برگرفتن سخن عالمان از سخن معصومان (علیهم السلام)، اجماع آنان حجت شمرده می شود. به عبارت دیگر: در نزد مجتهدان شیعی، اجماع در صورتی حجت است که کاشف از رأی معصوم (علیه السلام) باشد و الّا نفس اجماع حجت نيست.[158]
اخباری گری و اجتهاد و تقلید
شهید مطهری درباره نظر اخباری ها پیرامون اجتهاد و تقلید می گوید: «مکتب اخباری گرى ضد مکتب اجتهاد و تقلید است. آن اهلیت و صلاحیت و تخصص فنى که مجتهدان قائل هستند، او منکر است. اخباری، تقلید غیرمعصوم را حرام مىداند. به حکم این مکتب؛ چون حجت و سند، منحصر به احادیث است و حق اجتهاد و اعمال نظر هم نیست، مردم موظف هستند مستقیماً به متون مراجعه کنند و به آنها عمل نمایند و هیچ عالمى را به عنوان مجتهد و مرجع تقلید واسطه قرار ندهند».[159]
اخباریان در نفى اجتهاد مىگویند: «اساس تقسیم مردم به مجتهد و مقلد، توسط عامه بعد از وفات رسول اکرم (صلّى اللّٰه علیه و آله) صورت گرفته است، ولی شیعه از آن جا که کلیه احادیث و روایات را با توجه به قرائن حالیه و مقالیه، قطعى الصدور مىداند، نیاز به اجتهاد و پیروى از استنباطات ظنى مجتهدان ندارد، بلکه همه مقلد معصومان (علیهم السّلام) هستند و روایات معصومان نیز بیانگر عمده احکام مورد ابتلا است. اگر در موردی علم به حکم شرعى حاصل نشود تکلیف ما توقف است. به نظر بعضى از اخباریان؛ نظیر استرآبادى، اجتهاد تخریب دین است و عمل به ظنّ، پیروى از مخالفان».[160]
نقد اندیشه اخباری ها پیرامون اجتهاد و تقلید:
1. اصولی ها، اجتهاد صحیح را همان تفریع فروع می دانند که امامان (علیهم السلام) بدان دستور داده اند و این کار یا واجب عینی است و یا واجب کفایی.[161]
شهید مطهری در این باره معتقد است: «اجتهاد بهطور سربسته به معناى صاحب نظر شدن در امر دين است، ولى صاحب نظر بودن و اعمال نظر کردن در امور دينى از نظر ما که شيعه هستيم دو جور است: مشروع و ممنوع، همان طور که تقليد نيز بر دو قسم است: مشروع و ممنوع. اجتهادى که از نظر ما ممنوع است به معناى تقنين و تشريع قانون است؛ يعنى مجتهد حکمى را که در کتاب و سنت نيست با فکر خودش و رأى خودش وضع کند. اين را در اصطلاح «اجتهاد رأى» مىگويند. اين گونه اجتهاد از نظر شيعه ممنوع است، ولى اهل تسنن آن را جايز مىدانند… معناى صحيح و منطقى اجتهاد؛ يعنى به کار بردن تدبر و تعقل در فهم ادلّه شرعيه، که البته احتياج دارد به يک رشته علوم که مقدمه شايستگى و استعداد تعقل و تدبر صحيح و عالمانه مىباشند…؛ از قبيل علوم ادبيه و منطق و دانستن قرآن و تفسير و حديث و رجال حديث و شناختن قواعد علم اصول و حتى اطلاع بر فقه ساير فرق. «مجتهد» به کسى می گویند که اين علوم را واجد باشد… بديهى است کسى که مىخواهد به قرآن و حديث مراجعه کند، بايد تفسير قرآن و معانى آيات و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه آن را بداند، حديث معتبر را از حديث غير معتبر تميیز دهد؛ به علاوه روى قواعد عقلایى صحيح، تعارض ها را در احاديث تا حدى که ممکن است حل کند، موارد اجماعى و متّفَقٌ عليه مذهب را تميیز دهد. در خود آيات قرآن و همچنين در احاديث يک سلسله قواعد کلى ذکر شده و استفاده و اعمال آن قواعد مانند همه قواعد ديگر در همه علوم، تمرين و ممارست لازم دارد. بايد مثل صنعتگر ماهرى، مهارت و استعداد داشته باشد که بداند از مجموع موادى که جلويش ريخته است، چه مادهاى را انتخاب کند. مخصوصاً در احاديث که جعل و وضع زياد است و صحيح و سقيم به هم آميخته است، بايد قدرت تشخيص صحيح از سقيم در او باشد. به هر حال آن قدر معلومات مقدماتى بايد داشته باشد که واقعاً اهليت و صلاحيت و تخصص فنّى داشته باشد».[162]
2. تقلید روشی عاقلانه و برگرفته از سیره عقلا و به معنای مراجعه غیر متخصص به متخصص است. این شیوه با سیره عقلا سازگار است و اگر اصل مراجعه غیر عالم به عالم، نفی شود، این معنا جلوه گر می شود که تمامی مردم می باید با مراجعه به اصول عملی، نیاز شرعی خود را برآورند، امری که هیچ گاه اتفاق نیفتاده است و به صورت عادی نیز امکان پذیر نیست. علاوه بر این، تقلید همه افراد بدون واسطه از امامان معصوم، امکان ندارد؛ زیرا مقدمات لازم برای آن کار فراهم نیست، تقلید با واسطه هم رجوع جاهل به عالم است و قابل انکار نیست.[163]
شیخ یوسف بحرانى که خود از اخباریان معتدل است، در این باره مىگوید: اگر همه، مقلد معصومان هستند، چگونه فتواى عالم اخبارى با دیگرى فرق دارد؟ این اعتقاد جز «تعسّف آشکار»،[164] چیزى نیست.[165]
این دلایل، که به عنوان نمونه ذکر شد، تردیدى در ضرورت اجتهاد و تقلید صحیح باقى نمىگذارد و بىپایگى عقاید اخباریان را در این باره آشکار مىکند.
اخباری ها و روایات کتب اربعه
اخباریان همه روایات کتب اربعه شیعه؛ یعنی «کافی»، «تهذیب»، «استبصار» و «من لایحضره الفقیه» را مقطوع الصدور و بی نیاز از بررسی های سندی می دانند و در نتیجه علم رجال را مفید نمی دانند؛ چون در نظر آنان اخبار کتب اربعه، پاسخ گوی بیشتر احکام است. آنان همچنین بر خلاف مجتهدان، تقسیم اخبار به چهار قسم صحیح، حسن، موثّق و ضعیف را باطل می شمارند و می گویند: خبر یا صحیح است و یا ضعیف.[166] حدیث صحیح آن است که به صدور آن از معصوم (علیه السّلام) اطمینان حاصل شود؛ خواه منشأ اطمینان، وثاقت راوى یا راویان باشد یا قرائن و شواهد (و خبر ضعیف آن است که این شرایط را نداشته باشد). [167]
نقد دیدگاه اخباریان:
1. مجتهدان، حدیثى را صحیح مىدانند که همۀ راویان آن، شیعۀ دوازده امامى و عادل باشند.[168]
2. قطعی بودن تمام روایات -و یا روایات کتب اربعه-[169] سخنی نادرست، غیر قابل اثبات و نامعقول است، اگر چه تقسیم بندی چهار گانه را می توان به تقسیم بندی دوگانه حدیث معتبر و حدیث غیر معتبر برگرداند، ولی احادیث غیر معتبر در کتب اربعه نیز وجود دارد. از طرفی تاریخ گواه بر این است که علاوه بر از بین بردن بسیاری از روایات شیعه توسط حاکمان جور، خیلی از روایاتی که الآن در دست ما است، توسط همان حاکمان و اجیر کردن افرادی، جعلی بوده و از درجه اعتبار ساقط است. [170]
شهید مطهری در این باره می فرماید:
«در همين كتاب كافى و كتاب هاى ديگر، رواياتی است كه وقتی به مضمون آنها نگاه می كنيم، مىفهميم كه صحیح نیست، بعضى هم سندشان ضعيف است؛ به عنوان نمونه: چندى پيش مسائل مربوط به ربا را در کافی مطالعه مىكردم، ديدم روايتى از على بن الحديد[171] نقل شده که شیخ طوسی در تهذيب دربارۀ وی مىگويد: «او ضعیف است جداً و بر آن چه به تنهایی نقل می کند، اعتماد نمی شود»،[172] حال چون شيخ كلينى در كافى اين روايت را نقل كرده است، بايد بگوييم درست است؟ نه. پس قابل قبول نيست…اخباریان مىگويند هرچه در كافى نوشته باشد صحيح است، ولی مجتهدين مىگويند نه…، مردى به نام ابى الخطاب، که ملحد و ضد اسلام بود، وقتى مىخواستند اعدامش كنند گفت: وَ لَقَدْ وَضَعْتُ فى اخبارِكُمْ ارْبَعَةَ آلافِ حَديثٍ؛ من چهار هزار حديث در اخبار شما (شیعه) قاطى كردم. نمونه دیگر: يونس بن عبد الرحمن كه از بزرگان است، مىگويد: من كوشش مىكردم كه هميشه روايات معتبر را بنويسم و نقل بكنم. همه را نوشتم و به صورت كتابى درآوردم. وقتى خدمت حضرت رضا (عليه السلام) رسيدم و كتاب روايتم را به حضرت عرضه كردم، گفتم: تمام این روايات را از پدران شما نوشتهام، ديدم حضرت بسيارى از آنها را خط زد و فرمود: اينها دروغ است. مجتهدان مىگويند: وقتى چنين جريان هايى در تاريخ وجود داشته است چطور ما مىتوانيم بگوييم هر چه حديث نقل شده است، درست است؟».[173]
پیامدهای اخباری گری
اگر چه مکتب اخباری گری، حرکتی پویا و پیشرو نیست و ما آن را به عنوان یک مکتب صحیح برای استنباط احکام شرعی قبول نداریم، ولی نمی توان تأثیر گذاری آن را بر جامعه شیعی انکار کرد. این تفکر حدود دو قرن به کار خود ادامه داد و آثار منفی و مثبتی را از خود بر جای نهاد. ما ابتدا به آثار منفی و سپس به آثار مثبت آن می پردازیم.
آثار منفى اخباری گرى
حركت اخباری گرى، آثار منفى ای در جامعه شیعه و به خصوص فقه شیعه بر جای گذاشت که در ذیل، به آنها اشاره می شود:
1. حركت اخباری گرى با تندروی، تک روی و جمود فکری خود، به مبارزه با نوآوری و بی اعتنایی به تدبّر و تفکّر و اجتهاد منجر شد.[174]
2. مهجوریت قرآن: اعتقاد به عدم حجیت ظواهر قرآن از سوی اخباریان، به نوعی سبب مهجوریت قرآن گردید.[175]
3. كثرت مجادلات فقهى: حركت اخباریان، با ظهور برخى از مسائل، زمینه مناظره و مجادلات فقهى را ایجاد كرد؛ مثلًا استفاده از دخانیات كه پیش از آن سابقه نداشت، موضوع جدال و درگیرى میان اخباری ها و اصولی ها گردید، تا آن جا كه مسألۀ تحریم «شرب تتن» (استعمال دخانیات) شعارى براى اخباری ها گردید، همان گونه كه جوازش، شعار اصولی ها شد.[176]
به بیان دیگر جنبش اخباریان و پدید آمدن جوّ اخبارىگرى در فقه امامیه، سبب انتقاد شدید علماى اخبارى به مجتهدان اصولى شد. عالمان اخبارى معتقد بودند كه علماى اصولى از خود چیزى ندارند و سر سفره دیگران نشستهاند و از آن سو نیز اصولی ها، اخباری ها را متهم به جمود و ركود مىكردند و همین، موجب تفرقه و تشتّت میان فقهاى امامیه و به تبع، بازتاب منفی در بین مردم، شد.[177]
4. مخالفت با ادلّۀ عقلى در عرصۀ استنباط مسائل فقهى.[178]
5. بىتوجهى به علم اصول: با توجّه به این كه تنها مرجع استنباط نزد اخباری ها كتاب و سنّت بود و عقل و اصول عقلى نزد آنان هیچ اعتبارى نداشت؛ لذا اصول فقه مورد بىاعتنایى آنها قرار گرفت و در دوران حرکت اخباری گری، كتاب مستقلى- جز كتاب وافیه فاضل تونى- در علم اصول نوشته نشد. و بیشتر تألیفات بر محور زبدة الاصول شیخ بهایى دور مىزد، كه بر آن شرح و تعلیقه ها نوشته شد.[179]
آثار مثبت اخبارىگرى
هر چند اصل تفکر اخباری گری به تنهایی قادر به پاسخ گویی در امور دینی نیست، ولی این جریان، خدماتی نیز به معارف شیعی داشته است. از جمله این خدمات، عبارت است از:
1. تألیف جوامع روایى:
پس از تدوین کتب اربعه شیعه؛ یعنی «کافی»، «تهذیب»، «استبصار» و «من لایحضره الفقیه» که تنها مرجع روایى نزد فقها شمرده مىشد، موسوعۀ حدیثى دیگرى تألیف نگردید. اخباری ها که اهتمام فراوانى به اخبار و احادیث داشتند، به تدوین جوامع حدیثى اقدام کردند. از جمله تألیفات این دوره عبارت است از: «وسائل الشیعة» شیخ حرّ عاملی، «الوافى» ملا محسن فیض کاشانی و «بحار الأنوار» علامه مجلسی. افزون بر اینها باید از «عوالم العلوم و المعارف»، اثر شیخ عبدالله بن نورالله بحرانی، شاگرد علامه مجلسی یاد کرد که در حدود صد جزء و در حجمی بیش از بحار الأنوار است. همچنین «الشفاء فی احادیث آل المصطفی»، اثر شیخ محمدرضا بن عبد اللطیف تبریزی (م 1158ق) نیز قابل ذکر است. اخباریان معتدل با این کار، خدمت بزرگی به عالم فقه و اجتهاد کردند؛ چون اجتهاد، علاوه بر قواعد کلی استنباط به عنوان عناصر مشترک، نیازمند روایات و نصوص به عنوان عناصر خاص است.[180]
2. تدوين تفاسير روايى:
از آثار مثبت حرکت اخباری گری، مىتوان به تدوین تفاسیر روایی اشاره كرد. تدوین تفسیر روایی که در گذشته مرسوم بود و نمونه آن، «تفسیر قمی» است، بار دیگر توسط اخباری ها با نگارش تفسير «نور الثقلين» تأليف شيخ عبد على عروسى حويزى (م 1104ق) و تفسير «البرهان فى تفسير القرآن» تأليف سيّد هاشم بحرانى (م 1107ق)، احیا شد.[181]
3. عمق و گسترش مباحث فقهی و اصولی:
کثرت مناظرات و مجادلات علمی و فقهی بین اخباری ها و اصولی ها، منجر به عمق و گسترش مباحث فقهی و اصولی شد. مجتهدان در واکنش به اشکالات و شبهات اخباریان، در مباحث فقه و اصول، تجدید نظر نمودند و همین امر، باعث تکامل تدریجی این دو علم شد. مسائلی؛ نظیر حجیت قطع حاصل از مقدمات عقلی، تقدم دلیل عقلی بر نقلی در مواردی خاص و جریان اصل برائت در شبهات حکمی تحریمی، در گذشته یا اصلا مطرح نبود و یا شکل دیگری داشت.
حاصل آن که گرایش به آموزه های نقلی و اعتنای فراوان به حدیث به عنوان یک منبع معرفتی و جامع نگاری حدیثی، تدبر و تأمل در متون حدیثی، تربیت نسلی جدید از محدثان شیعی و توسعه و عمق بخشی به مباحث فقه و اصول، از آثار مثبت حرکت اخباری گری محسوب می شود.[182]
اخباری گری و علامه وحید بهبهانی
هر چند در عصر رواج اخبارىگرى، جمعى از علماى اصولى[183] به تلاش خویش در برابر اخباری ها ادامه مىدادند، ولی تفکر اخبارى به گونهاى سیطره داشت، که اجازۀ نفوذ و رشد افکار مجتهدان اصولى را نمىداد.
در اواخر سلطۀ اخباریان، که دانشمندان آنان، راه اعتدال را در پیش گرفته بودند، عالم محقّق و دانشمند ژرفاندیش، علّامه وحید بهبهانى (م 1206ق) در برابر تفکر اخبارىگرى برخاست. وى از نجف اشرف به کربلا آمد که مرکز اخباری ها بود و زعامت آنان را مرحوم «شیخ یوسف بحرانى»، نویسنده کتاب «الحدائق الناضرة» بر عهده داشت.
محقّق بهبهانى، مبانى اخباری ها را نقد کرد و به تقویت مبانى مجتهدان اصولى پرداخت. با نهضت فکرى و علمى محقّق بهبهانى، سرزمین عراق- مخصوصاً کربلا و نجف- تقریباً از وجود چنین افرادى خالى شد.[184]
علامه وحید بهبهانی، از قوت استدلال و منطق بالایی بهره مند بود، به حدّی که شخصیتی، مانند شیخ یوسف بحرانى، اندک اندک به اصولی ها نزدیک شد، و از دفاعیاتش نسبت به مذهب اخبارى ها دست برداشت و در مقدّمۀ دوازدهم کتاب الحدائق الناضرة، بدان اعتراف نمود.[185]
البته در این میان، نباید از سلامت نفس و انصاف و برخورد نیکوی شیخ یوسف بحرانى، در برابر علامه وحید بهبهانی و شاگردان وی، غافل ماند. نقل شده است که صاحب حدائق، سه روز کرسی تدریس خود را در اختیار وحید بهبهانی قرار داد تا وی نظرات خود را در مقابله با مسلک اخباریان مطرح کند. بر اثر این کار، دو سوم شاگردان او به مذهب اصولیان عدول کردند و شیخ یوسف از این امر شادمان شد.[186] همچنین نقل شده که: مسجد وحید بهبهانی مقابل مسجد شیخ یوسف بود. وحید به بطلان نماز در پشت سر شیخ یوسف حکم کرده بود، ولی شیخ یوسف به صحت نماز پشت سر وحید حکم می کرد. وقتی به او گفتند که وحید بهبهانی نماز با شما را باطل می داند، پاسخ داد که او به تکلیف شرعی خودش عمل می کند و من به تکلیف شرعی خودم.[187]
اگر شخصیتی چون او در برابر وحید مقاومت می کرد و کرسی درسش را به او واگذار نمی کرد و رفتن به نماز و درس وحید را تحریم می کرد، نزاع اخباری و اصولی به مرحلۀ خطرناکی وارد می شد و کیان حوزه شیعه متزلزل می گشت.
شهید مطهری درباره نقش وحید بهبهانی در انزوای اخباری ها می فرماید: «اهميت مرحوم وحيد بهبهانى يكى در اين است كه شاگردان بسيار مبرّزى با ذوق فقاهت و اجتهاد تربيت كرد؛ از قبيل سيد مهدى بحر العلوم، شيخ جعفر كاشف الغطاء، ميرزا أبو القاسم گيلانى معروف به ميرزاى قمى و عدهاى ديگر. ديگر اين كه مبارزهاى پيگير با گروه اخباريان كه در آن زمان نفوذ زيادى داشتهاند كرد و شكست سختى به آنها داد. پيروزى روش فقاهت و اجتهاد بر روش اخباری گرى تا حد زيادى مديون زحمات مرحوم وحيد بهبهانى است».[188]
تداوم افکار اخباری گری
اگرچه علّامه وحید بهبهانى، آن هنگام که خطر تفکر اخبارىگرى و اخبارى ها را احساس نمود، به صورت جدّى به مبارزه علنى با اخباریان پرداخت و در پرتو عزم قوى و تلاش جدّى، بساط آنان را برچید، ولى حرکت اخباریان، پس از وى به صورت آرام و خزنده ادامه پیدا نمود.
شهید مطهری در این زمینه می گوید: «همه افکار اخباری گرى که به سرعت و شدّت بعد از پیدایش ملا امین (استرآبادی) در مغزها نفوذ کرد و در حدود دویست سال کم و بیش سیادت کرد، از مغزها بیرون نرفته، الان هم مىبینید خیلى ها تفسیر قرآن را اگر حدیثى در کار نباشد جایز نمىدانند. جمود اخباری گرى در بسیارى از مسائل اخلاقى و اجتماعى و بلکه پارهاى مسائل فقهى هنوز هم حکومت مىکند…یک چیز که باعث رشد و نفوذ طرز فکر اخبارى در میان مردم عوام مىشود، آن جنبۀ حق به جانب عوامپسندى است که دارد؛ زیرا صورت حرف این است که مىگویند ما از خودمان حرفى نداریم، اهل تعبد و تسلیم هستیم، ما جز، قال الباقر (علیه السلام) و قال الصادق (علیه السلام) سخنى نداریم، از خودمان حرف نمىزنیم، حرف معصوم را مىگوییم… جوابى که مجتهدین مىدهند این است که این گونه تعبد و تسلیم ها، تسلیم به قول معصوم نیست، تسلیم به جهالت است. اگر واقعاً محرز بشود که معصوم سخنى گفته ما هم تسلیم هستیم، ولى شما مىخواهید جاهلانه به هرچه که مىشنوید تسلیم شوید».[189]
ایشان در جای دیگر می گوید: «فکر اخباری گرى به کلّى از بین نرفته، حتى در بسیارى از مجتهدین نیز افکار اخباری گرى هنوز نفوذ دارد و بقایایش در افکار آنها هست».[190]
گاه از فرقه شیخیه (پیروان احمد احسایی) به عنوان ادامه دهندگان مسلک اخباریان یاد می شود. این ادعا نیازمند تحقیق و بررسی بیشتر و البته در جانب فروع دین قابل طرح است.[191]
در هر صورت باید گفت: ظاهرگرایی؛ یعنی تعبد به ظواهر نصوص و عدم توجه به علل و فلسفه احکام و عدم توجه به روابط منطقی حاکم بر ادلّه احکام و تفاوت نگذاشتن میان احکام ثابت و متغیر و انکار دخالت عنصر زمان و مکان در تشریع برخی احکام، همه از رسوبات افکار اخباریان است.[192]
کتاب نامه اخباری گری
- احسايى (ابن ابى جمهور)، محمد بن على، عوالي (غوالي) اللئالي العزيزية، دار سيد الشهداء للنشر، چاپ اول، قم، 1405ق.
- استر آبادی، محمد امین و عاملى، سید نور الدین، الفوائد المدنیة- الشواهد المكیة، جامعه مدرسین، چاپ دوم، قم، 1426ق.
- اسلامی، رضا، مدخل علم فقه، مرکز مدیریت حوزۀ علمیه قم، چاپ اول، قم، 1384ش.
- انصاری، مرتضی، فرائد الاصول، مطبوعات دینی، چاپ دوم، قم،1370ش.
- بحرانی، یوسف بن احمد، الحدائق الناضرة، محقق: ايروانى، محمد تقى و مقرم، سيد عبد الرزاق، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، چاپ اول، 1405ق.
- بحرانی، یوسف بن احمد، الدّرر النجفیّة من الملتقطات اليوسفية، محقق: گروه پژوهش دار المصطفى لإحياء التراث، دار المصطفى لإحياء التراث، چاپ اول، بيروت، 1423ق.
- بحرانى، يوسف، لؤلؤة البحرين، به كوشش: بحرالعلوم، محمد صادق، مؤسسة آل البيت، قم، بی تا.
- پایگاه حوزه نت، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی.
- تنكابنى، محمد، قصص العلماء، بی نا، تهران، 1369ق.
- تهرانى، آقا بزرگ، الذریعة الی تصانیف الشیعة، اسماعيليان و كتابخانه اسلاميه، قم و تهران، 1408ق.
- جمعى از پژوهشگران زير نظر هاشمى شاهرودى، سيد محمود، فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بيت عليهم السلام، مؤسسه دائرة المعارف فقه اسلامى بر مذهب اهل بيت عليهم السلام، چاپ اول، قم، 1426ق.
- جوادی آملی، عبدالله، تسنیم، مرکز نشر اسراء، چاپ سوم، قم، 1381ش.
- جوادی آملی، عبداللّه، فلسفه حقوق بشر، اسراء، قم، 1375ش.
- حر عاملی، محمد بن حسن، الفوائد الطوسیة، محقق: لاجوردى، سيد مهدى و درودى، محمد، المطبعة العلمية، چاپ اول، قم، 1403ق.
- حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، محقق: گروه پژوهش مؤسسه آل البيت عليهم السلام، مؤسسه آل البیت علیهمالسلام، چاپ اول، قم، 1409ق.
- خوانساری، محمدباقر، روضات الجنات، بی نا، قم، 1391ق.
- السیوطی، جلال الدین، الوسائل الی معرفة الاوائل، محقق: العدوی، ابراهیم و عمر، علی محمد، مكتبة الخافجی، بیتا.
- شریفی، احمد، عقل از دیدگاه اخباریان شیعه، مجله شیعه شناسی، سال دوم ، ش 6، تابستان 1383ش.
- صدر، سید حسن، تأسیس الشیعة الکرام لعلوم الاسلام، (کتاب نامه نیازمند تکمیل است).
- صدر، محمد باقر، المجموعة الکاملة لمؤلفات السید محمدباقر الصدر، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، 1410ق.
- صدوق، محمّد بن على، كمالالدين، دار الكتب الإسلاميه، قم، 1395ق.
- صدوق، محمّد بن على، من لا يحضره الفقيه، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، چاپ دوم، قم، 1413ق.
- طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، دفتر انتشارات اسلامى جامعهى مدرسين حوزه علميه قم، چاپ پنجم، قم، 1417ق.
- طوسى، محمد بن حسن، الفهرست، محقق: آل بحر العلوم، سيد محمد صادق، المكتبة الرضوية، چاپ اول، نجف اشرف، بی تا.
- طوسى، محمد بن حسن، تهذيب الأحكام، دار الكتب الإسلامية، چاپ چهارم، تهران، 1407ق.
- فراهيدى، خليل بن احمد، كتاب العين، مخزومى، مهدى و سامرائى، ابراهيم، نشر هجرت، چاپ دوم، قم، 1410ق.
- فیض کاشانی، محمد محسن، الوافي، محقق: حسينى اصفهانى، ضياء الدين، كتابخانه امام امير المؤمنين علي عليه السلام، چاپ اول، اصفهان، 1406ق.
- فيض كاشانى، محسن، ده رساله، به كوشش: جعفريان، رسول، بی نا، اصفهان، 1371ش.
- قمى مشهدى، محمد بن محمدرضا، تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، محقق: درگاهی، حسين، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى، چاپ اول، تهران، 1368ش.
- قیصری، احسان، اخباریان، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، بی نا، تهران، بی تا.
- كشميري، محمدعلى، نجوم السماء، چاپخانه جعفری، 1303ق.
- كلينى، محمد بن یعقوب، كافی، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1365ش.
- گرجى، ابو القاسم، تاريخ فقه و فقها، مؤسسه سمت، چاپ سوم، تهران، 1421ق.
- مامقانى، عبدالله، تنقيح المقال، نجف، 1350ق.
- مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1404ق.
- مدرس، محمد على، ريحانة الادب، تبريز، 1346ق.
- مطهری، مرتضی، اسلام و مقتضیات زمان، صدرا، تهران، 1374ش.
- مطهری، مرتضی، تعلیم و تربیت در اسلام، صدرا، تهران، بی تا.
- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، صدرا، تهران، بی تا.
- مظفّر، محمدرضا، اصول الفقه، نشر دانش اسلامی، بی جا، 1405ق.
- مکارم شيرازى، ناصر، دائرة المعارف فقه مقارن، مدرسه امام على بن ابى طالب عليه السلام، چاپ اول، قم، 1427ق.
- موسوی جزائری، سید نعمت اللّه، الأنوار النعمانیّة، (کتابنامه نیازمند تکمیل است).
- نجاشى، احمد بن على، رجال النجاشي (فهرست أسماء مصنفي الشيعة)، محقق: شبيرى زنجانى، سيد موسى، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، قم، 1407ق.
- نفيسى، سعيد، تاريخ اجتماعى و سياسى ايران در دورۀ معاصر، تهران، 1335ش.
[1]. جمعى از پژوهش گران زير نظر هاشمى شاهرودى، سيد محمود، فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بيت عليهم السلام، ج 1، ص 301.
[2]. ر.ک: سایت حوزه نت، پرسش و پاسخ، فرق بین اصولی و اخباری.
[3]. جمعى از پژوهشگران زير نظر هاشمى شاهرودى، سيد محمود، فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بيت عليهم السلام، ج 1، ص 301.
[4]. همان، ص 302.
[5]. اصطلاح خاص و امروزی اخباری در مبانی آنها جلوه گر است که در زیر موضوع «موارد اختلاف اخباری ها و اصولی ها»، تبیین شده است.
[6]. فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بيت عليهم السلام، ج 1، ص 302.
[7]. گرجى، ابو القاسم، تاريخ فقه و فقها، ص 252.
[8]. در بیان انحصار مدرک احکام و مسائل شرعی (اصلی یا فرعی) که از ضروریات دین نیست، درشنیدن از امام صادق و امام باقر (عليهما السّلام).
[9]. استر آبادی، محمد امین و عاملى، سید نور الدین، الفوائد المدنیة- الشواهد المكیة، ص 254 و 91.
[10]. جمعى از پژوهشگران زیر نظر هاشمى شاهرودى، سید محمود، فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج 1، ص 303.
[11]. استر آبادی، محمد امین و عاملى، سید نور الدین، الفوائد المدنیة- الشواهد المكیة، ص 256، استر آبادی به سخن امامان در نفی قیاس، استدلال می كند و در پی اثبات این نظریه است كه عقل در محدوده احكام شرعی حق دخالت ندارد و نور افشانی نمی كند. او در نهایت دخالت عقل را در تمامی موارد شرعی انكار می كند.
[12]. همان، ص 265.
[13]. البته در مکتب اصولی، اجماعی حجت است که کاشف ازقول معصوم باشد، در نتیجه بازگشت اجماع به سنت است.
[14]. جمعى از پژوهشگران زير نظر هاشمى شاهرودى، سيد محمود، فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج1، ص 302 و 303.
[15]. همان، ص 303.
[16]. همان.
[17]. همان.
[18]. همان، ص 303 و 304.
[19]. همان، ص 304.
[20]. اسلامی، رضا، مدخل علم فقه، ص 336.
[21]. جمعى از پژوهشگران زير نظر هاشمى شاهرودى، سيد محمود، فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج 1، ص 303.
[22]. برای آگاهی بیشتر از موارد اختلاف، ر.ک: گرجى، ابو القاسم، تاریخ فقه و فقها، ص 247 – 259؛ نمایه: اخباریون و اصولیون، سؤال 6741 (سایت اسلام کوئست: 6940).
[23]. روحانى، محمد حسين، منتقىالأصول، ج 4، ص 466 و 467. «ثم ان شيخنا العلامة الأنصاري (قدس سره) أيد ما أفاده في الجواب عن روايات التوقف بوجه اخر، كما يلي: ان الأخبار الآمرة بالتوقف عند الشبهات شاملة لكل من الشبهتين: الوجوبية و التحريمية مطلقا، سواء كانتا من الشبهة الحكمية أو الموضوعيّة. مع أنّ الأخباريين لا يقولون بالاحتياط في الشبهة الوجوبية الحكمية و الموضوعية، و في الشبهة التحريمية الموضوعية – إلا ما ينسب إلى صاحب الوسائل (قدس سره) من الاحتياط في الشبهة الوجوبیة».
[24]. ميرزاى شيرازى، تقريراتالشيرازي، ج 4، ص 26. «قوله قدّس سرّه: «عدم المؤاخذة على مخالفة النهي المجهول»، فلا يصلح لرد الأخباريين، حيث إنهم مسلمون بذلك، و إنما يدعون ثبوت المؤاخذة على تكليف معلوم، و هو وجوب الاحتياط في موارد الشبهة التحريمية».
[25]. آشتيانى، محمد حسن، بحرالفوائد، ج 2، ص 12، «هذا معنى ما يقال إن إعطاء كل شيء بحسبه و قد التزم بإرادة الجامع عند توجيه استدلال السيد أبو المكارم على البراءة و عدم وجوب الاحتياط في الشبهة التحريمية في قبال الأخباريّين».
[26]. نائينى، محمد حسين، أجودالتقريرات، ج 2، ص 203، «مع ان أغلب الأخباريين القائلين بوجوب الاحتياط في الشبهة التحريمية وافقوا الأصوليين في الحكم بالبراءة في الشبهة الوجوبية»، ج 2، ص 185، «لذهاب الأخباريين و فيهم أساطين الفقهاء على وجوب الاحتياط».
[27]. جمعى از پژوهشگران زير نظر هاشمى شاهرودى، سيد محمود، فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت (علیهم السلام)، ج 1، ص 303.
[28]. برای آگاهی بیشتر از موارد اختلاف، ر.ک: گرجى، ابو القاسم، تاریخ فقه و فقها، ص 247 – 259؛ نمایه: اخباریون و اصولیون، سؤال 6741 (سایت اسلام کوئست: 6940).
[29]. اسراء، 36.
[30]. ر.ک: انصاری، مرتضی، فرائدالأصول، ج 1، ص 339.
[31]. بقره، 195.
[32]. ر.ک: فرائدالأصول، ج 1، ص 339.
[33]. تغابن، 16.
[34]. آل عمران، 102.
[35]. ر.ک: فرائدالأصول، ج 1، صفحه 339؛ پایگاه اطلاع رسانی آیت الله شیخ محمدجواد فاضل لنکرانی.
[36]. کلینى، محمد بن یعقوب؛ کافی؛ محقق/ مصحح: غفارى، علىاكبر/ آخوندى، محمد، ج 1، ص 50.
[37]. ر.ک: فرائدالأصول، ج 1، صفحه 340 ؛ نائينى، محمد حسين؛ فوائد الأصول؛ مقرر و محقق: كاظمى؛ تعليقه: عراقى، آقا ضياء، ج 3، ص 372.
[38]. طوسى، محمد بن حسن، الأمالی، محقق/ مصحح: بخش تحقيقات اسلامى مؤسسه بعثت، ص 110.
[39]. ر.ک: فرائدالأصول، ج 1، صفحه 346 ؛ فوائد الأصول؛ مقرر و محقق: كاظمى؛ تعليقه: عراقى، آقا ضياء، ج 3، ص 372.
[40]. کافی؛ محقق/ مصحح: غفارى، علىاكبر/ آخوندى، محمد، ج 1، ص 67 و 68.
[41]. ر.ک: استر آبادی، محمد امین و عاملى، سید نور الدین؛ الفوائد المدنیة- الشواهد المکیة؛ ص 334 و 335؛ فوائدالأصول، ج 3، ص 373.
[42]. ر.ک: فرائدالأصول، ج 1، ص 353؛ فوائدالأصول، ج 3، ص 378.
[43]. فوائدالأصول، ج 3، ص 378.
[44]. ر.ک: پایگاه اطلاع رسانی آیت الله شیخ محمدجواد فاضل لنکرانی، جلسه 162.
[45]. ر.ک: فرائدالأصول، ج 1، ص 339- 355؛ فوائدالأصول، ج 3، ص 371- 379.
[46]. ر.ک: حر عاملی، محمد بن حسن، الفوائد الطوسیة، ص 350ـ 355 و 417ـ 428.
[47]. كلينى، محمد بن یعقوب، كافي، ج 1، ص 57، «إِنَّ السُّنَّةَ إِذَا قِيسَتْ مُحِقَ الدِّينُ».
[48]. همان، ص 43، «مَن عَمِلَ بالمقائیسَ فقد هَلَکَ».
[49]. شیخ صدوق، كمالالدين، ج 1، ص 324، «اِنّ دینَ اللّه ِ لایُصابُ بالعقولِ الناقصةِ و الآراءِ الباطلةِ و المقائیسِ الفاسدةِ و لایُصابُ الاّبالتسلیمِ، فمَن سَلّم لنا سلّم و مَن اهتدی بِنا هُدی و مَن دانَ بالقیاسِ و الرأیِ هلک».
[50]. برای مثال، علامه مجلسی در شرح حدیث «لا تقس ان اوّل من قاس ابلیس لعنه الله…» میفرماید: « ..المراد ان طریق العقل مما یقع فیه الخطأ کثیراً فلا یجوز الاتّکال علیه فی امور الدین بل یجب الرجوع فی جمیع ذلک الی اوصیاء سید المرسلین، صلوات الله علیهم اجمعین، و هذا هو الظاهر فی اکثر اخبار هذا الباب، فالمراد بالقیاس هنا، القیاس اللغوی» [و نه قیاس فقهی]، مجلسی، محمد باقر، مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 2، ص 288.
[51]. زمر، 17 و 18.
[52]. كلينى، محمد بن یعقوب، كافي، ج1، ص 13، ح 12.
[53]. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 2، ص 286 ـ 296، باب 34.
[54]. برای توضیح بیشتر، ر.ک: جوادی آملی، عبدالله، تسنیم، ج 1، ص 175 ـ 190.
[55]. بحار الانوار، ج 2، ص 314، پاورقی علامه طباطبائی: «فالحقُ اَنّ المرادَ مِن جمیعِ هذه الأخبارِ النهیُ عن اتّباعِ العقلیّاتِ فیما لایقدرُ الباحثُ علی تمییزِ المقدّماتِ الحقّةِ مِن المموّهةِ الباطلة».
[56]. مکارم شيرازى، ناصر، دائرة المعارف فقه مقارن، ص 33.
[57]. مطهری، مرتضی، تعلیم و تربیت در اسلام، ص 311؛ شریفی، احمد، عقل از دیدگاه اخباریان شیعه، ص 30.
[58]. صدر، محمد باقر، المجموعة الکاملة لمؤلفات السید محمدباقر الصدر، ج 3 (دروس فی علم الاصول)، ص 50.
[59]. مطهری، مرتضی، اسلام و مقتضیات زمان، ج 1، ص 150.
[60]. استر آبادی، محمد امین و عاملى، سید نور الدین، الفوائد المدنیة- الشواهد المكیة، ص 256.
[61]. الصدر، السید محمد باقر، المجموعة الكاملة لمؤلفات السید محمد باقر الصدر، ج 3 (دروس فی علم الاصول)، ص 50ـ 51.
[62]. شریفی، احمد، عقل از دیدگاه اخباریان شیعه، ص 31.
[63]. همان، ص 32.
[64]. همان، ص 32 و 33؛ استر آبادی، محمد امین و عاملى، سید نور الدین، الفوائد المدنیة- الشواهد المكیة، ص 361 و 368.
[65]. استر آبادی، محمد امین و عاملى، سید نور الدین، الفوائد المدنیة- الشواهد المكیة، ص 123 و 269؛ شیخ طوسى، محمد بن حسن، الفهرست، ص 134، ش 590.
[66]. استر آبادی، محمد امین و عاملى، سید نور الدین، الفوائد المدنیة- الشواهد المكیة، ص 123.
[67]. همان، ص 91 و 92.
[68]. السیوطی، جلال الدین، الوسائل الی معرفة الاوائل، محقق: العدوی، ابراهیم و عمر، علی محمد، ص 117، مكتبة الخافجی، بیتا. سیوطی میگوید: «اوّل من صنّف فی اصول الفقه، الامام الشافعی؛ اول کسی که در اصول فقه، کتابی تصنیف نمود، امام شافعی بود».
[69]. برای توضیح بیشتر، ر.ک: صدر، سید حسن، تأسیس الشیعة الکرام لعلوم الاسلام ، ص 310 و 311.
[70]. نجاشى، احمد بن على، رجال النجاشي (فهرست أسماء مصنفي الشيعة)، ص 433.
[71]. نجاشی نام این كتاب را «علل الحدیث» میگوید. ر.ک: همان، ص 447.
[72]. تهرانى، شيخ آقا بزرگ، الذریعة الی تصانیف الشیعة، ج2، ص 177، ش 651.
[73]. همان، ص 178، ش 655.
[74]. شریفی، احمد، عقل از دیدگاه اخباریان شیعه، ص 35، به نقل از خوانساری، محمدباقر، روضات الجنات، ج 1، ص 130، او میگوید: این مسلک در اشاعره ریشه دارد.
[75]. ر.ک: همان.
[76]. یعنی اخباری ای که در عقیده خود متعصب و سخت پای بند بوده است.
[77]. بحرانى، يوسف، لؤلؤة البحرين، ص 117.
[78]. كشميري، محمدعلى، نجوم السماء، ص 41؛ تنكابنى، محمد، قصص العلماء، ص 321.
[79]. استر آبادي، محمد امين و عاملى، سيد نور الدين، الفوائد المدنية- الشواهد المكية، ص 13 و 14.
[80]. خوانساری، محمدباقر، روضات الجنات، ج 1، ص 120.
[81]. قیصری، احسان، اخباریان، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 7، شماره مقاله:2991.
[82]. روضات الجنات، ج 4، ص 247؛ قصص العلماء، ص 310.
[83]. شیخ یوسف بحرانی، خود از اخباریان میانه رو است.
[84]. لؤلؤة البحرين، ص 98.
[85]. روضات الجنات، ج 7، ص 127 به بعد؛ نفيسى، سعيد، تاريخ اجتماعى و سياسى ايران در دورۀ معاصر.
[86]. اخباریان، همان.
[87]. كشميری، محمدعلى، نجوم السماء، ص 279؛ تنكابنى، محمد، قصص العلماء، ص 271؛ مدرس، محمد على، ريحانة الادب، ج 3، ص360.
[88]. نجوم السماء، ص 283.
[89]. مامقانى، عبدالله، تنقيح المقال، ج 2، ص 85، نجف، 1350ق.
[90]. ريحانة الادب، ج 3، ص 113.
[91]. خوانساری، محمدباقر، روضات الجنات، ج 6، ص 85.
[92]. فيض كاشانى، محسن، ده رساله، به كوشش: جعفريان، رسول، ص 196، اصفهان، 1371ش.
[93]. ده رساله، ص 169 و 170.
[94]. قصص العلماء، ص 263؛ روضات الجنات، ج 3، ص 270.
[95]. ريحانة الادب، ج 4، ص 489.
[96]. حرّ عاملى، محمد بن حسن، الفوائد الطوسية، ص 163، 212 – 215 و 318،
[97]. اسلامی، رضا، مدخل علم فقه، ص 344.
[98]. استر آبادی، محمد امین و عاملى، سید نور الدین، الفوائد المدنية – الشواهد المكية، ص 91.
[99]. صدوق، محمّد بن على، من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 266، ح 821.
[100]. گوشه عمامه را از زیر چانه رد كردن.
[101]. فیض کاشانی، محمد محسن، الوافي، محقق: حسينى اصفهانى، ضياء الدين، ج20، ص 745، ح 12.
[102]. اقتعاط، محكم بستن تحت الحنک دور عمامه است.
[103]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج 20، ص 171 و 172.
[104]. مرحوم آیة الله العظمی وحید بهبهانی (م 1205ق) سردمدار مبارزه مجتهدان با تفكر اخباری است.
[105]. مجموعه آثار استاد شهید مطهرى، ج 20، ص 172.
[106]. همان.
[107]. همان، ص 173
[108]. بحرانی، یوسف بن احمد، الحدائق الناضرة، محقق: ايروانى، محمدتقى و مقرم، سيد عبد الرزاق، ج 1، ص 27.
[109]. همان؛ اسلامی، رضا، مدخل علم فقه، ص 339.
[110] . مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج 20، ص 40.
[111]. همان، ج 26، ص 37.
[112]. همان، ج 20، ص 40.
[113]. همان، ج 26، ص 38.
[114]. استر آبادی، محمد امين و عاملى، سيد نور الدين، الفوائد المدنية- الشواهد المكية، ص 353 به بعد.
[115]. احسايى (ابن ابى جمهور)، محمد بن على، عوالي (غوالي) اللئالي العزيزية، ج 4، ص 104، ح 154، «مَنْ فَسَّر القرآن برأیه فلیتبوء مقعَدهُ من النار».
[116]. حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، محقق: گروه پژوهش مؤسسه آل البيت عليهم السلام، ج 27، ص 190، ح 37؛ «مَنْ فَسَّر القرآن برأیه فقد افترى على اللّه الکذب».
[117]. همان، ص 192، ح 41، « وَ لَيْسَ شَيْءٌ أَبْعَدَ مِنْ عُقُولِ الرِّجَالِ مِنْ تَفْسِيرِ الْقُرْآنِ».
[118]. آل عمران، 7.
[119] . مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج 20، ص 40.
[120]. همان.
[121]. اسلامی، رضا، مدخل علم فقه، ص 90.
[122]. نحل، 89.
[123]. محمد، 24.
[124]. قمى مشهدى، محمد بن محمدرضا، تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، محقق: درگاهی، حسين، ج 3، ص 367، «ورد عن النّبيّ- صلّى اللّه عليه و آله- و عن الأئمّة- عليهم السّلام- أنّهم قالوا: إذا جاءكم عنّا حديث فاعرضوه على كتاب اللّه، فما وافق كتاب اللّه فخذوه و ما خالفه فاطرحوه أو ردّوه علينا».
[125]. مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج 20، ص 41.
[126]. جوادی آملی، عبدالله، تسنیم، ج 1، ص 189.
[127]. توقيفى: حكم يا موضوع متوقّف بر بيان شارع را گویند. هر حكم يا موضوعى كه عقل بدان راه ندارد و منوط به بيان شارع مقدّس است توقيفى ناميده مىشود، مانند نماز، روزه، خمس، زكات و حج از عبادات و نيز احكام تكليفى: وجوب، حرمت، استحباب، كراهت و اباحه. همچنين احكام وضعى نظير صحّت و فساد و طهارت و نجاست، ر.ک: جمعى از پژوهشگران زير نظر هاشمى شاهرودى، سيد محمود، فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بيت عليهم السلام، ج2، ص 666.
[128]. نساء، 20.
[129]. مدخل علم فقه، ص 91 و 92، به نقل از متقی هندی، علاءالدین، کنزالعمال، ج 16، ص 537، ح 45796.
[130]. وسائل الشیعة، ج 1، ص 412 و 413، باب 23 از ابواب وضو، ح 1.
[131]. حج، 87.
[132]. وسائل الشیعة، ج 1، ص 464، باب 39 از ابواب وضو، ح 5.
[133]. استر آبادی، محمد امین و عاملى، سید نور الدین، الفوائد المدنیة- الشواهد المكیة، ص 256.
[134]. حرّ عاملی، محمد بن حسن، الفوائد الطوسیّة، فایده 79، ص 354.
[135]. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 54، ص 306، «یا اخوان الدین!… لا تتکلّموا علی عقولِکم لاسیّما فی المقاصدِ الدینیّةِ و المطالبِ الالهیّة فاِنّ بدیهةُ العقلِ کثیرا ما تشتبه ببدیهةِ الوهمِ».
[136]. موسوی جزائری، سید نعمت اللّه، الأنوار النعمانیّة، ج 3، ص 127، «فحاصلُ العقولِ کلُّها ظنونٌ و خیالاتٌ و منتهَی الامرُ اوهامٌ و حسباناتٌ».
[137]. بحرانی، یوسف بن احمد، الحدائق الناضرة، ج 1، ص 132، «الی غیرِ ذلکَ مِن الاخبارِ المتواترةِ معنیً، الدالّة علی کونِ الشریعةِ توقیفیة لامدخلَ للعقلِ فی استنباطِ شی ءٍ مِن احکامِها بوجهٍ».
[138]. همان.
[139]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 8، ص 117، باب 8، روایت 92.
[140]. همان، ج 1، ص 56، روایت 11، «روایة ابی بصیر عن ابی جعفر (علیه السلام) قال: «قلت: تردُّ علینا اشیاءٌ لیس نَعرفُها فِی کتابٍ و لا سنّةٍ فننظُر فیها، فقال: لا، اما إنَّک اِن اصبتَ لم توجرَ و اِن اخطأتَ کذبتَ علی اللّه ِ».
[141]. همان، روایت 10، «عن ابی الحسن (علیه السلام) قال: «مَن نظَر برأیه هلکَ، و مَن ترکَ اهلَ بیتِ نبیّه ضلَّ، و مَن ترکَ کتابَ اللّه و قولَ نبیّهِ کفر».
[142]. همان، ج 2، ص 46، روایت 1، «عن امیرالمؤمنین (علیه السلام): اِنّ المؤمنَ لم یأخذ دینهَ عَن رأیهِ و لکن آتاه مِن ربّه فاخَذه».
[143]. حاقه، 44، «لو تقوّل علینا بعضَ الاقاویل لاخَذنا منه بالیمین ثُمّ لقطعنا مِنهُ الوتینِ».
[144]. کافی، ج 1(کتاب العقل والجهلَ)، ص60، ح 12، «عن الکاظم (علیه السلام): «یا هشام! انّ للّه ِ علیَ الناسِ حجّتینِ: حجّةٌ ظاهرةٌ و حجّةٌ باطنةٌ، فاَمّا الحجّة الظاهرةُ فالانبیاءُ و الرّسلُ و الائمةُ و امّا الباطنةُ فالعقولُ».
[145]. بحارالانوار، ج 11، باب 3، روایت 1، ص 70، «عن ابی الحسن (علیه السلام) حین سُئل: فما الحجّةُ علَی الخلقِ الیومَ؟ قالَ: العقلُ، تُعرَفُ به الصادقُ علیَ اللّه ِ فتصدقه و الکاذبُ علیَ اللّه ِ فتکذُبه».
[146]. طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 5، ص 255.
[147]. بحرانی، یوسف بن احمد، الدّرر النجفیّة، محقق: گروه پژوهش دار المصطفى لإحياء التراث، ج 2، ص 251 و 252.
[148]. الانوار النعمانیّه، ج 3.
[149]. ر. ک: الحدائق الناضرة، ج 1، ص 128 و 129؛ الدرّر النجفیّه، ج 2، ص 249.
[150]. الفوائد المدنیة، ص 129 و 131.
[151]. مظفّر، محمدرضا، اصول الفقه، ج 2، ص 112، نشر دانش اسلامی، بی جا، 1405ق.
[152]. به تعبیر اصولیان، «لا تناله ید الجعل نفیاً و اثباتاً»؛ یعنی نه می توان به قطع، حجّیت داد؛ زیرا تحصیل حاصل است، و نه می توان حجّیت را از آن سلب کرد؛ چرا که مستلزم تناقض یا سلب الشیء عن نفسه می باشد؛ از این رو، اثبات یا ابطال حجّیت قطع ناممکن است، ر.ک: انصاری، مرتضی، فرائد الاصول، ص 2.
[153]. همان.
[154]. جوادی آملی، عبداللّه، فلسفه حقوق بشر، ص 40 و 41.
[155]. سایت حوزه نت، به نقل از مقاله «عقل از دیدگاه اخباریان شیعه»، فصلنامه شیعه شناسی، شماره 6.
[156]. استر آبادی، محمد امین و عاملى، سید نور الدین، الفوائد المدنیة- الشواهد المكیة، ص 265.
[157]. اين همان چيزي است كه در فقه به “اجماع دخولي” تعبير شده است.
[158]. گرجى، ابو القاسم، تاريخ فقه و فقها، ص 253.
[159]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج 20، ص 169.
[160]. گرجی، ابوالقاسم، تاریخ فقه و فقها، ص 248.
[161]. اسلامی، رضا، مدخل علم فقه، ص 336.
[162]. مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج 20، ص 163-168.
[163]. برای مطالعۀ بیشتر به نمایۀ زیر مراجعه کنید: اخباریون و اصولیون 6741 (سایت اسلام کوئست: 6940).
[164]. «تعسف»، به معنای سیر در مسیر غیر هدایت و انجام امری بی تدبیر است، ر.ک: فراهيدى، خليل بن احمد، كتاب العين، ج 1، ص 339.
[165]. بحرانی، یوسف بن احمد، الدرر النجفية من الملتقطات اليوسفية، ج 3، ص 299؛ تاریخ فقه و فقها، ص 249.
[166]. اسلامی، رضا، مدخل علم فقه، ص 337.
[167]. فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج 1،ص 303 و 304.
[168]. همان.
[169]. در اين كه همه روايات قطعي الصدور هستند يا فقط روايات كتب اربعه، بين اخباريان اختلاف است.
[170]. برای مطالعۀ بیشتر به نمایۀ زیر مراجعه کنید: اخباریون و اصولیون 6741 (سایت اسلام کوئست: 6940).
[171]. کلینی، محمد بن یعقوب، كافي (ط – الإسلامية)، ج 5، ص 205، ح 9.
[172]. شیخ طوسی، محمد بن حسن، تهذيب الأحكام، ج 7، ص 101.
[173]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج 21، ص 105 و 106.
[174]. ر.ک: نمایۀ: اخباریون و اصولیون 6741 (سایت اسلام کوئست: 6940).
[175]. همان.
[176]. همان.
[177]. مکارم شیرازی، ناصر، دائرة المعارف فقه مقارن، ص 121.
[178]. همان.
[179]. همان.
[180]. مکارم شيرازى، ناصر، دائرة المعارف فقه مقارن، ص 122؛ اسلامی، رضا، مدخل علم فقه، ص 347.
[181]. مدخل علم فقه، ص 347.
[182]. ر.ک: نمایۀ: اخباریون و اصولیون 6741 (سایت اسلام کوئست: 6940).
[183]. مانند: «سلطان العلماء (م 1064ق)» نويسندۀ تعليقه بر معالم الاصول و زبدۀ شيخ بهايى، «فاضل تونى (م 1071ق)»، نويسندۀ کتاب الوافية در اصول فقه، «جمال الدين خوانسارى (م 1125ق)»، صاحب آثاری؛ مانند تعليقاتى بر شرح لمعه و «فاضل هندى (م 1137ق)»، صاحب کتاب معروف، «کشف اللثام» که شرح قواعد علّامۀ حلّى است.
[184]. مکارم شیرازی، ناصر، دائرة المعارف فقه مقارن، ص 122.
[185]. بحرانى، يوسف بن احمد، الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج 1، ص 167 – 170.
[186]. اسلامی، رضا، مدخل علم فقه، ص 350، به نقل از علامه مامقانی، تنقیح المقال، شرح حال محمد باقر بن محمد اکمل.
[187]. همان.
[188]. مطهری، مرتضی، فقه و حقوق (مجموعه آثار)، ج 20، ص 37.
[189]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج 20، ص 170 و 171.
[190]. همان، ج 22، ص 717.
[191]. اسلامی، رضا، مدخل علم فقه، ص 341.
[192]. همان.