Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

احتجاجات امام علی النقی الهادی (علیه السلام)

امامان (ع) در طول زندگیشان احتجاجات و مناظراتی با مخالفانشان داشتند، از جمله امام هادی (ع) نیز گفت­وگوها و مناظراتی با مخالفان و علما و دانشمندان داشت. در اینجا به برخی از احتجاجات و مناظرات آن حضرت، اشاره می شود:

روزی متوکل  به «ابن سکّیت»[1] گفت: در حضور من سؤال هاى مشکلى از ابن الرضا (حضرت هادى) (ع) بکن. ابن سکیت پرسید: چرا خداوند موسى (ع) را با عصا و عیسى (ع) را با شفا دادن کر و پیس و زنده کردن مرده و حضرت محمّد (ص) را با قرآن و شمشیر فرستاد؟ آن حضرت فرمود: خداوند موسى (ع) را با عصا و ید بیضا مدد کرد، در زمانى که علم رایج آن زمان سحر بود، به او قدرتى داد که سحر ایشان را مغلوب نماید و حجت بر آنها تمام شود. عیسى (ع) را با شفاى کر و پیس و زنده کردن مرده تأیید کرد، در زمانى که علم پزشکى و طب در آن زمان رونق داشت. آن حضرت، به وسیله شفاى کران و کسانى که پیس بودند و زنده کردن مرده‏ها با اذن خدا، آنها را مغلوب کرد. پیامبر اکرم (ص) را نیز با قرآن و شمشیر فرستاد؛  چون در زمان آن جناب، شعر و شمشیر رونق داشت، به وسیله قرآن نور بخش و شمشیر برّان، ایشان را مغلوب نمود و بر شعر و شمشیر آنها پیروز گردید و حجت بر آنها تمام شد.

ابن سکّیت گفت: اکنون چه چیز حجت است بر مردم؟ فرمود: عقل، که به وسیله آن، دروغ گو بر خدا را مى‏توان تشخیص داد و تکذیب کرد. یحیى بن اکثم (قاضی القضات) گفت: ابن سکیت را چه به مناظره، او مردى نحوى و اهل شعر و لغت است، مسائلى را نوشت و از حضرت هادى (ع) جواب خواست. امام (ع) به ابن سکیت فرمود: جواب این مسائل را من مى‏گویم تو بنویس: اما جریان سجده یعقوب (ع)، سجده او براى یوسف (ع) نبود؛ بلکه یعقوب (ع) و فرزندانش به فرمان بردارى از خدا سجده کردند و این عمل تحیت و تهنیتى براى‏ یوسف (ع) بود؛ چنانچه سجده ملائکه براى آدم (ع) نبود. سجده یعقوب و فرزندانش به جهت شکر خدا بود که باز به گرد هم جمع شدند. چنانچه ملاحظه می کنى در سجده شکر می گوید: «پروردگارا! بخشى (عظیم) از حکومت به من بخشیدى…» [2] .

اما شهادت یک زن که به تنهایى پذیرفته مى‏شود، زنی است که قابله است، در صورتى که به شهادت قانع شوند و گرنه باید دو زن باشد که آن دو از روى ناچارى به جاى یک مرد حساب مى‏شوند؛ چون امکان ندارد مرد از این موقعیت اطلاع حاصل کند و جایگزین زن شود. اگر موقع زایمان، تنها آن زن بود، گفتارش قبول مى‏شود، به اضافه سوگندى که یاد می کند… همین که یحیى بن اکثم نامه را خواند به متوکّل گفت: صحیح نیست بعد از این مسائل، دیگر از او چیزى بپرسى، دیگر هر سؤالى بکنى از اینها مشکل‏تر نخواهد بود، هر چه بیشتر دانش او منتشر شود موجب تقویت رافضى‏ها (شیعیان) است.[3]

أبو عبد اللَّه زیادىّ می گوید: زمانى که متوکل؛ خلیفه عبّاسى مسموم شده بود، براى خدا نذر کرد در صورتى که خداوند او را شفا بخشد به مالى «کثیر» تصدّق دهد، وقتى بهبودى و سلامت خود را بازیافت نظر فقها را در مورد «مال کثیر» پرسید، آنان به اختلاف افتاده برخى آن را «هزار درهم» و برخى «ده هزار درهم» و برخى «صد هزار درهم» تشخیص داد. حسن حاجب و پرده‏دار متوکل به او گفت: اى أمیر المؤمنین اگر پاسخ صحیح آن را از مردى میان مردم برایت بیاورم به من چه خواهى داد؟ متوکل گفت: ده هزار درهم، و گرنه خودم تو را صد ضربه شلاق خواهم زد. گفت: پذیرفتم، پس نزد امام هادى (ع) رفته و از آن حضرت، آن مسأله را پرسید. حضرت فرمود: به او بگو هشتاد درهم تصدّق دهد. او نیز نزد متوکل بازگشته و همان را به او خبر داد، متوکل گفت: از او علّت آن را بپرس؟ پس باز نزد آن حضرت بازگشته و علّت را جویا شد، امام (ع) فرمود: خداوند (عزّ و جلّ) به پیامبر خود (ص) فرموده: «لَقَدْ نَصَرَکمُ اللَّهُ فی‏ مَواطِنَ کثیرَةٍ؛[4] خداوند شما را در جاهاى زیادى یارى کرد (و بر دشمن پیروز شدید)»، و ما میادین نبرد آن حضرت را شمردیم و آنها به هشتاد رسید. حاجب نیز نزد متوکل برگشته و او را با خبر ساخت. متوکل خوشحال شده و به او ده هزار درهم عطا کرد.[5]

جعفر بن رزق اللَّه می گوید: مردى نصرانى را که با زنى مسلمان مرتکب زنا شده بود نزد متوکل آوردند، متوکل خواست در مورد او حدّ شرعی اجرا شود، در این هنگام مسیحی اسلام آورد. یحیى بن أکثم گفت: ایمان او، شرک و کردارش را از میان می برد، و دیگرى گفت: هر سه حدّ بر او جارى مى‏شود، و دیگرى گفت: با او چنین و چنان شود. با دیدن این اختلاف متوکل دستور داد طىّ ارسال نامه‏اى به امام هادى (ع) از او در این زمینه کسب تکلیف کنند. آن حضرت (ع) به محض خواندن نامه این گونه نگاشت: آن قدر شلّاق مى‏خورد تا بمیرد. یحیى بن أکثم و باقى فقهاى عسکر، منکر این فتوى شده و گفتند: اى أمیر المؤمنین، علّت را از او بپرس؛ زیرا نه آیه‏اى بدان سخن گفته و نه سنّتى بدان عمل نموده است. پس نامه‏اى بدین مضمون به آن حضرت نگاشت: فقها منکر این فتوا شده و گفتند: نه آیه‏اى بدان سخن گفته و نه سنّتى بدان عمل نموده است، پس براى ما بیان فرما که چرا ضربت شلّاق تا حدّ مرگ را براى او واجب ساختى؟ پس آن حضرت (ع) در نامه این مطلب را نگاشت که: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم: «فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنَّا بِهِ مُشْرِكینَ فَلَمْ یكُ ینْفَعُهُمْ إیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتی‏ قَدْ خَلَتْ فی‏ عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْكافِرُونَ؛[6] هنگامى كه عذاب (شدید) ما را دیدند گفتند: هم اكنون به خداوند یگانه ایمان آوردیم و به معبودهایى كه همتاى او مى‏شمردیم كافر شدیم؛ امّا هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند، ایمانشان براى آنها سودى نداشت! این سنّت خداوند است كه همواره در میان بندگانش اجرا شده، و آن جا كافران زیانكار شدند». پس متوکل امر کرد آن مجرم نصرانى را آن قدر زدند تا مرد.[7]


[1]. ابن سکّیت یعقوب بن اسحاق اهوازى، دانشمند شیعه و ادیب لغت‏شناس است که از بزرگان علما است، چندین کتاب نوشته از آن جمله «تهذیب الالفاظ و اصلاح المنطق» است. ابن خلّکان می نویسد: بعضى از دانشمندان گفته‏اند از پل بغداد کتابى مانند «اصلاح المنطق» رد نشده است. ابو العباس مبرد می گوید: بغدادی ها کتابى بهتر از کتاب منطق ابن سکیت ندارند. متوکل او را مجبور کرد که فرزندش معتزّ را درس بدهد یک روز متوکل به ابن سکیت گفت: بگو ببینم کدامیک از این دو در نظر تو محبوب‏ترند: دو پسر من معتز و مؤید یا حسن و حسین فرزندان فاطمه (ع). ابن سکیت در جواب گفت: به خدا قسم قنبر غلام على (ع) بهتر از تو و دو پسر تو است. متوکل به ترک ها دستور داد زبانش را از پشت درآورند، این کار را کردند، ابن سکیت از دنیا رفت. رحمة اللَّه علیه‏.

[2] . یوسف، 101، «رَبِّ قَدْ آتَیتَنِی مِنَ الْمُلْک».

[3]. زندگانى حضرت جواد و عسكريين (ع) (ترجمه جلد 12بحار الأنوار)، ص 144- 151.

[4]. توبه، 25.

[5]. ابو منصور طبرسی، احمد بن علی، احتجاج، جعفرى، بهزاد، ج‏2، ص 539 و 540، اسلاميه‏، چاپ اول، تهران‏، 1381ش‏.

[6]. غافر، 84 و 85.

[7]. احتجاج، ص 540 و 541.