Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

اتفاقات بعد از واقعه حره

مسلم بن عقبه علاوه بر جان و مال اهل مدینه، به فرمان یزید، ناموس مردم را سه روز بر لشکریان خود مباح ساخت! چنان که گفته شد: بیش از هزار دختر باكره، ازاله بكارت شد و بعد از واقعه حره هزار زن بی ‌شوهر فرزند زنا متولد كرد و ایشان را «اولاد الحرة» نامیدند، و به قولی دیگر ده هزار زن.

بعد از آن، همه مردم به عنوان عبد با یزید بیعت کردند و هر کس از بیعت ابا می کرد، مسرف او را به شمشیر می سپرد. غیر از علی بن عبدالله بن عباس که خویشانش در سپاه مسرف از کشتن او ممانعت کردند،[1] و امام علی بن الحسین (علیهما السلام) که دیدند به قبر پیامبر (صلی الله علیه واله) پناه برده و دعا می کند، او را به نزد مسرف که غضبناک بود و از امام و آبائش تبری می جست آوردند، هنگامی که مسرف امام را دید ترسید و هیبت امام او را فراگرفت؛ لذا از جای برخاست و امام را در کنار خود نشاند و گفت: حوائجت را از من بخواه، امام هم شفاعت هرکس که امر او را به شمشیر وانهاده بودند را خواست.

بعد از آن به امام گفته شد: دیدیم در کنار قبر پیامبر (صلی الله علیه و آله) لبانتان حرکت می کند، چه می گفتید؟ حضرت فرمودند: «اللهم ربَّ السموات السبع و ما أقللن، و الأرضین السبع و ما أقللن، رب العرش العظیم، رب محمد و آله الطاهرین، أعوذ بك من شره، و أدرأ بك فی نَحْره، أسألك أن تۆتینی خیره، و تكفینی شره».

از مسرف هم پرسیده شد: دیدیم که داشتی این جوان و اسلافش را سبّ می کردی، اما وقتی او را به نزد تو آوردند بزرگ داشتی؟ گفت: این خواست من نبود، دلم از ترس او پر شد.

مسلم بن عقبه هنگامی که از کار مدینه فارغ شد به قصد دفع عبدالله بن زبیر[2] و اهل مکه به امر یزید عازم مکه شد، ولی در محلی معروف به «قدید» به درکات دوزخ شتافت.[3]



[1]. مسعودی، ابو الحسن على، مروج الذهب، ج1، ص 378.

[2]. قمی، عباس، تتمة المنتهی، ص60؛ شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، ارشاد، مترجم: رسولى محلاتى، سید هاشم، ج 2، ص152؛ عبدالله بن زبیر از کسانی است که بعد از مرگ معاویه با یزید بیعت نکرد و ملازم کعبه شد و مردم را به بیعت خویش فراخواند.

[3]. همان.