کپی شد
ابو حمزه ثمالی
نام او ثابت بن دینار، مردی ثقه و جلیل القدر و از زهاد و مشایخ اهل کوفه بود و کتابی در تفسیر قرآن نوشته است.[1]
امام رضا (علیه السلام) درباره او فرمود، ابوحمزه ثمالی در زمان خود مانند سلمان فارسی بود، سپس میفرماید: بدین جهت که خدمت چهار نفر از ما (علی بن الحسین و محمدبن علی و جعفربن محمد و موسی بن جعفر) را کرده است.[2]
امام صادق (علیه السلام) او را طلبید وقتی به محضرش آمد امام (علیه السلام) به او فرمود: وقتی تو را میبینم استراحت و آسایش مییابم. یک روز امام زین العابدین (ع) وارد کوفه شد و به مسجد کوفه رفت. ابوحمزه ثمالی میگوید: نشنیدم لهجه پاکیزهتر از او، نزدیکش رفتم تا بشنوم چه میگوید: شنیدم که میگفت: بار پروردگارا! اگر معصیت ترا کردم ولی به تحقیق بهترین چیزها را که تو دوست داری به محضرت آوردهام. ابوحمزه میگوید: من دنبال امام حرکت کردم تا به محل نگهداری شتران رسیدیم در آنجا غلام سیاهی را دیدم از غلام پرسیدم این شخص کیست؟
گفت: «ا و تخفی علیک شمائله»، از سیما و شمائلش او را نشناختی! او علی بن الحسین (علیهما السلام) است. ابو حمزه گفت خود را روی قدمهای حضرت انداختم و بوسه بر پاهای مبارکش زدم، آن بزرگوار نگذاشت و با دست خود سر مرا بلند کرد و فرمود: ای ابوحمزه چنین نکن سجده نشاید مگر برای خداوند عزوجل. عرض کردم ای پسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برای چه به اینجا آمدید. فرمود: بر آنچه که مشاهده کردی یعنی نماز در مسجد کوفه و اگر مردم بدانند چه فضیلتی در آن است به این مکان میآیند اگر چه به روش کودکان، خود را بر زمین کشند. سپس فرمود: آیا میل داری که به انفاق به زیارت قبر جدم علی بن ابیطالب (علیهما السلام) برویم. عرض کردم آری. آنگاه همراه با حضرت به کنار قبر مطهّر امیرالمؤمنین (علیه السلام) رسیدیم. امام (علیه السلام) صورت خود را روی قبر گذاشت و فرمود: این قبر جدّم علی بن ابی طالب (علیهما السلام) است. آنگاه آن حضرت را زیارت کرد به زیارتی که اول آن «السّلام علی اسم الله الرّضی و نور وجهه المضیئ…» میباشد. و در پایان با قبر مطهّر وداع نمود و به سوی مدینه حرکت کرد و من هم به کوفه بازگشتم.[3]
ابوحمزه میگوید: دختری داشتم که به زمین افتاد و دستش شکست، نشان شکسته بند دادم. دستش را دید و گفت شکسته است به داخل خانهاش رفت که وسایل بستن و معالجه را بیاورد. من در آستانه درب خانه ایستاده بودم، دلم به حال دخترم سوخت گریه کردم و از درگاه پروردگار شفایش را خواستم. شکسته بند با وسایلش آمد همینکه دست او را گرفت تا معالجه کند هیچگونه آثاری از شکستگی مشاهده نکرد به دست دیگرش نظر کرد دید آن هم سالم است. گفت این دختر عیبی ندارد. ابوحمزه میگوید: این حادثه را برای امام صادق (علیه السلام) بیان کردم: حضرت فرمودند: ای ابا حمزه دعا را با رضا و تسلیم حق بودن همراه کن، خداوند تبارک و تعالی سریعتر از یک چشم به هم زدن مستجاب مینماید.[4]
ابو بصیر میگوید به خدمت امام صادق (علیه السلام) شرفیاب شدم امام (علیه السلام) احوال ابوحمزه ثمالی را پرسید عرض کردم وقتی از هم جدا شدیم بیمار بود. فرمود: هرگاه به نزد او مراجعت کردی، سلام مرا به او برسان و بگو که تو در فلان ماه و فلان روز وفات خواهی کرد.
ابی بصیر میگوید: عرض کردم فدایت شوم به خدا سوگند ما با او انس داشتیم و او از شیعیان شماست.
امام (علیه السلام) فرمود: راست گفتی آنچه نزد ما برای شماست بهتر است برای شما. گفتم شیعه شما با شماست.
فرمود: آری، اگر از خدا بترسد و مراقب پیغمبر خود باشد و خود را از گناهان نگاه دارد با ما خواهد بود.
گفتند این اتفاق در همان سال یعنی سنه صد و پنجاه هجری همانطور که امام (علیه السلام) پیش بینی کرده بود واقع شد.[5]
[1]. نجاشی، احمد بن علی، رجال نجاشی، ص 83.
[2]. حلى (علامه)، حسن بن یوسف، رجال علاّمه حلّی، ص 29.
[3]. قمی، شیخ عباس، منتهیالامال، ج2، ص190.
[4]. خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج 3، ص 387، «فقال یا ابا حمزه و افق الدعاء الرّضا فاستجبیب لک فی أسرع من طرفه عین».
[5]. احمد میانجی، علی، مكاتيب الأئمة (ع)، ج 3، ص 186 .