searchicon

کپی شد

زندگی‌نامه ابوبکر

چکیده مقاله ابوبکر

ابوبكر بن ابی‌قحافه؛ نامش عبدالله؛ و فرزند عثمان ابوقحافه و از قبیله تيم بن مره است. وی سه سال پس از عام الفیل متولد شد و کمتر از سه سال خلافت کرد. چهار همسر و شش فرزند برای او ذکر کرده‌اند. از اتفاقات مهم و غم‌انگیز دوران زندگی ابوبکر، جریان شوم سقیفه بنی‌ساعده است که موجب غصب خلافت خلیفه بلافصل رسول خدا (صلی الله علیه و آله)؛ علی (علیه السلام) شد، غصب فدک و انتخاب جانشین، می‌باشد.

ابوبكر در سن شصت‌وسه سالگى، در سال سيزدهم قمری روز جمعه، هفت شب از جمادى الاخر مانده، یا در بيست و هفتم ماه جمادى الاخر درگذشت.

زندگی‌نامه ابوبکر

ابوبكر فرزند ابوقحافه، سه سال پس از عام الفیل متولد شد، و از 12 ربيع الاول سال 11 قمری، تا 22 جمادى الآخر سال 13 قمری، بر منصب خلافت نشست.[1] او در شب هجرت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) به مدینه در غار ثور کنار آن‌حضرت بود.[2]

[1]. ابن العبرى، مختصر تاريخ الدول، ترجمه: آيتى، عبدالمحمد، ص 407.

[2]. «اگر او [پيامبر] را يارى نكنيد، قطعاً خدا او را يارى كرد: هنگامى‌كه كسانى كه كفر ورزيدند، او را [از مكّه‏] بيرون كردند، و او نفر دوم از دو تن بود، آنگاه كه در غار [ثَور] بودند»، توبه، 40؛ سراج جوزجانی، منهاج الدین، طبقات ناصرى تاريخ ايران و اسلام، تحقيق: حبيبى، عبدالحى، ج ‏1، ص 88.

 

ولادت ابوبکر

ابوبکر سه سال پس از عام الفیل به‌دنیا آمد.[1] برخی محل ولادتش را مکه ذکر کرده‌اند.[2]

[1]. سراج جوزجانی، منهاج الدین، طبقات ناصرى تاريخ ايران و اسلام، تحقيق: حبيبى، عبدالحى، ج ‏1، ص 88.

[2]. ویکی شیعه.

 

نسب و خاندان ابوبکر

پدر ابوبکر؛ ابو قحافة عثمان[1] بن عامر بن عمر بن كعب بن سعد بن تيم، و مادرش؛ أم الخير سلمى؛ دختر صخر بن عمرو بن كعب بن معد است که هر دو در روز فتح مکه، اسلام را پذیرفتند.[2]

او از قبیله تيم بن مره است.[3]

[1]. سراج جوزجانی، منهاج الدین، طبقات ناصرى تاريخ ايران و اسلام، تحقيق: حبيبى، عبدالحى، ج ‏1، ص 88.

[2]. بلاذرى، أحمد بن يحيى بن جابر، كتاب جمل من انساب الأشراف، تحقيق: سهيل زكار و رياض زركلى، ج ‏10، ص 99 و 100.

[3]. يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب، تاريخ‏يعقوبى، ترجمه، آيتى، محمد ابراهيم، ج ‏1، ص 304.

 

خانواده ابوبکر

چهار همسر و شش فرزند برای ابوبکر ذکر کرده اند:

همسران وی عبارتند از:

  1. «أسماء بنت عميس بن معد الخثعميّة».[1] وی نخست همسر جعفر بن أبىطالب بود که پس از شهادت جعفر، ابوبکر با وی ازدواج نمود ومحمد بن ابی بکر حاصل این ازدواج است.[2]
  2. «امّ رومان». وی دختر عامر بن عويمر از صحابيات و مادر عايشه[3] و عبد‌الرحمن،[4] بود كه در زمان حيات پيامبر (صلی الله علیه و آله) درگذشت و آن حضرت بر وى نمازگزارد.[5]
  3. «قتيلة؛ دختر عبد العزى» از قبیله بني عامر بن لؤي. وی مادر عبدالله، و أسماء بود.[6]
  4. «حبيبة دختر خارجة بن زيد بن أبي زهير بن مالك بن إمرئ القيس». وی از قبیله خزرج و مادر أمكلثوم بود.[7]

فرزندان ابوبکر عبارتند از: محمد، عايشه، عبدالرحمن، عبدالله، أسماء و أم كلثوم.[8]

[1]. بلاذرى، أحمد بن يحيى بن جابر، كتاب جمل من انساب الأشراف، تحقيق: سهيل زكار و رياض زركلى، ج ‏10، ص 99.

[2]. همان، ج ‏1، ص 447.

[3]. كوفى، ابن اعثم، الفتوح، ترجمه: مستوفى هروى، محمد بن احمد، تحقيق: طباطبائى مجد، غلامرضا، ص 1012.

[4]. كتاب جمل من انساب الأشراف، ج ‏10، ص 99.

[5]. الفتوح، ص 1012.

[6]. كتاب جمل من انساب الأشراف، ج ‏10، ص 99.

[7]. همان.

[8]. سراج جوزجانی، منهاج الدین، طبقات ناصرى تاريخ ايران و اسلام، تحقيق: حبيبى، عبد الحى، ج ‏1، ص 88.

 

اسامی و کنیه ابوبکر

معروف است که نام وی عبدالله و کنیه‌اش ابوبكر است.[1]

اما اسم او در جاهلیت عبد الكعبه بود که پس از اسلام به عبد الله تغییر کرده‌است. [2]

هم‌چنین او را عتیق[3] و صدیق[4] نیز گفتند[5] که وجوهی برای آن ذکر کرده‌اتد.[6]

ناگفته نماند در حدیثی آمده که حضرت علىّ (عليه السّلام) بر منبر بصره فرمود: منم صدّيق اكبر، پيش از أبوبكر ايمان آورده و پيش از او پذيرفته و تصديق نمودم. مردم گفتند: راست گفتى.[7]

در روایت دیگر وارد شده‌است: عباد بن عبد اللَّه از على (علیه السلام) روايت كرده كه آن‌حضرت فرمود: من بنده خدا و برادر پيامبرم من صديق اكبر هستم، كسى پس از من ادعاى اين مقام را نمی‌كند مگر آن‌كه دروغ‌گو باشد، من هفت سال پيش از مردم نماز گزاردم.[8]

[1]. سراج جوزجانی، منهاج الدین، طبقات ناصرى تاريخ ايران و اسلام، تحقيق: حبيبى، عبدالحى، ج ‏1، ص 88.

[2]. ابن عبد البر، يوسف بن عبد الله بن محمد، الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، تحقيق: بجاوى، على محمد، ج ‏3، ص 963.

[3]. همان.

[4]. همان،ص 966

[5]. كاتب واقدى، محمد بن سعد، طبقات، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، ج ‏3، ص 147.

[6]. الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، ج ‏3،ص 963 و 966.

[7]. طبرسی، احمد بن علی، احتجاج، جعفرى، بهراد، ج ‏2، ص 323.

[8]. صدوق، محمد بن علی، خصال، ترجمه: مدرس گيلانى، ج‏1، ص 341‏.

 

اقدامات مهم ابوبکر

علاوه بر این‌که در جانشینی ابوبکر به سفازشات پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) توجهی نشده و بارها خودش استحقاق خلافتش را انکار نمود، اما دز زمان حکومتش باز همان روش را ادامه داده و اقدام به اموری بر خلاف کتاب خدا و سنت رسول الله (صلی الله علیه و آله) نموده‌است؛ مانند: انتخاب عمر به عنوان جانشین، منع حضرت زهرا (سلام الله علیها) از فدک، مشارکت در حمله به بیت وحی و عدم رضایت حضرت زهرا (سلام الله علیها) از او و عمر، تخلف از حضور در جیش اسامه که در ادامه به برخی از آن‌ها اشاره می‌شود.

[i]. طوسی، نصیرالدین، شرح فارسى تجريد الاعتقاد، شعرانى،‏ ابو الحسن‏، ص 521.‏

 

سقیفه بنیساعده و تعیین ابو بکر به عنوان جانشین پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)

یکی از اتفاقات مهم و غم‌انگیز دوران ابوبکر، بلکه شاید مهم‌ترین و غم‌انگیزترین آن، جریان شوم سقیفه بنی‌ساعده است که موجب غصب خلافت علی (علیه السلام) شده ‌است.[1]

[1]. ر.ک: ابن‏خلدون، العبر تاريخ ابن خلدون، ترجمه: آیتی، عبدالمحمد،  ج ‏1، ص 342؛ مقدسى، مطهر بن طاهر، آفرينش و تاريخ، ترجمه: شفيعى كدكنى، محمد رضا، ج ‏2، ص 763 – 765 و 805.

 

ابوبکر و انکار خلافت خود

بر اساس گزارش مورخان و راویان احادیث، ابوبکر در موارد مختلفی گفته‌است که بهترین فرد برای خلافت نیست. به عنوان نمونه:

از ابان بن تغلب می‌گوید: به امام صادق (عليه السلام) عرض کردم: «فدای شما شوم، آیا از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) کسی بر اقدام و قرارگرفتن ابابکر به جای رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، اعتراض نمود؟ حضرت فرمود: بله، دوازده نفر از مهاجران و انصار[1] بر ابابکر اعتراض کردند. آن‌گاه حضرت، جزئیات این اعتراض را بیان کرد تا آن که فرمود: وقتی که ابوبكر از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله)، شهادت بر ولايت اميرالمؤمنين (علیه السلام) را شنید و دلايل اولويت و شایستگی آن سرور را از آن‌ها دریافت کرد، ساکت شد و در نهایت بی‌تابی و تحیر قرار گرفت و اصلا قدرت بر دفع و رد آن را نداشت؛ لذا در جواب آنها گفت: ولایت امر شما را برعهده گرفتم، در حالی که بهترین شما نیستم، پس مرا رها کنید، مرا رها کنید…».[2]

همچنین بلاذری از راویان و مورخان اهل سنت با اسناد خود از زهری نقل می‌کند: ‌وقتی که برای ابوبکر از مردم بیعت گرفته‌شد و خود را خلیفه پیامبر (صلی الله علیه و آله) معرفی کرد، خطبه‌ای خواند و بعد از حمد و ثنای خدا و شهادت به وحدانیت او و رسالت نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) گفت: آگاه باشید که من، در حالی ولایت امر شما را برعهده گرفتم که بهترین شما نیستم. آگاه باشید که بیعت با من لغزشی بود و من از فتنه‌ای می‌ترسم…».[3]

[1]. این عده عبارت بودند از مهاجران: خالد بن سعيد بنِ العاص (که از بنی‌امیه بود)، سلمان فارِسي، أَبوذر غفارِي، مقداد بن الأسود، عمار بن ياسر، بريدة الأسلمي؛ و از انصار: أَبو الهيثم بن التيهان، سهل بن حنیف، عثمان بن حنیف، خزيمة بن ثابِت ذو الشهادتينِ، أُبي بن كعب و أَبو أَيوب انصارِي.

[2]. طبرسی، احمد بن علی، الإحتجاج على أهل اللجاج، محقق/ مصحح: خرسان، محمد باقر، ج 1، ص 70 – 79.

[3]. بلاذرى، أحمد بن يحيى بن جابر، كتاب جمل من انساب الأشراف، تحقيق: سهيل زكار و رياض زركلى، ج 1، ص 590 و 591.

 

وصیت ابوبکر به جانشینی عمر

بنابر اعتقاد شیعه، امامت مانند نبوت منصب الهی است، و فقط خداوند است که حق انتخاب و انتصاب امام را دارد، اما اهل‌سنت از این حیث برای امام، شأن الهی قائل نسیتند؛ از این رو است که می‌بینیم خلافت خلیفه اول (طبق ادعایشان) با اجماع مردم، خلیفه دوم توسط خلیفه اول و خلیفه سوم نیز توسط شورای منتخب از خلیفه دوم انتخاب شده ‌است.

به عقيده اهل‌سنت، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله) از دنيا رفت درحالى‏ كه فردى را به جانشينى خود انتخاب نكرد و قانون انتخابات عملى نشد، ولی ابوبكر در هنگام مرگ، عمر بن خطاب را به جانشينى خود انتخاب نمود و اين مخالفت با سيره پيامبر (صلی الله علیه و آله) است، درحالى‏ كه فعل النبى (صلی الله علیه و آله) حجت است‏.[1]

واقدى نقل مى‏کند: چون بيمارى ابوبكر سنگين شد… عثمان بن عفان را خواست و به او گفت: «بنويس به نام خداوند بخشنده مهربان. اين عهدى است كه ابوبكر بن ابى قحافه در آخرين مرحله زندگى خود در دنيا و در حالى‌كه از آن بيرون مى‏رود و در نخستين مرحله آخرت كه در آن وارد مى‏شود انجام مى‏دهد. در دم مرگ كه كافر هم به مرگ ايمان مى‏آورد و فاجر هم به آن يقين مى‏كند و دروغ‌گو هم آن را تصديق مى‏كند، من پس از خود، عمر بن خطاب را بر شما جانشين مى‏كنم. حرف او را بشنويد و فرمانبردارش‏ باشيد و من در اين مورد براى خدا و رسولش و خودم و شما و دين رسول خدا خير خواسته‏ام. پس اگر عدالت ورزد، اين گمان و علم من در مورد اوست و اگر تغيير روش دهد گناه هركس بر عهده خود اوست، من طالب خيرم در حالى كه علم غيب ندارم و «به زودى آنان كه ستم مى‏كنند خواهند دانست به كجا باز مى‏گردند»[2] و سلام و رحمت خدا بر شما باد». آن‌گاه دستور داد نامه را مهر كردند.

برخى از راويان مى‏گويند: چون ابوبکر آغاز اين عهد‌نامه را املاء نمود، هنوز به نام عمر بن خطاب نرسيده بود كه –قبل از آن که نام کسی را ببرد- بی‌هوش شد. عثمان خودش نوشت كه من عمر بن خطاب را بر شما به اميرى مى‏گمارم. وقتی ابو بكر به هوش آمد گفت: آن چه را که نوشتی برایم بخوان پس عثمان، نامه را خواند و چون به نام عمر بن خطاب رسيد، ابوبكر تكبير گفت و اظهار داشت: خيال مى‏كنم ترسيدى كه در اين بی‌هوشى جانم بيرون رود و مردم به اختلاف افتند. خدا از اسلام و مسلمانان به تو  پاداش خير دهد…».[3]

[1]. حلى، حسن بن یوسف، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، تصحيح و مقدمه و تحقيق و تعليقات: حسن زاده آملى‏‏، حسن، ص 374 و 375؛ محمدی، علی، شرح كشف المراد، ص 447.

[2].  شعراء، 227.

[3]. كاتب واقدى، محمد بن­ سعد، الطبقات الکبری، محقق: عبدالقادر عطا، محمد، ج ‏3، ص  149؛ كاتب واقدى، محمد بن سعد، الطبقات‏ الكبرى، ترجمه: مهدوى دامغانى، محمود، ج ‏3، ص 172 و 173.

 

مرگ ابوبکر

ابوبكر پس از دو سال و سه ماه و نه شب خلافت،[1] در سال سيزدهم قمری،[2] روز جمعه، هفت شب از ماه جمادى الآخر مانده،[3] یا در بيست و هفتم ماه جمادى الآخر[4] در شصت و سه سالگى درگذشت.[5] برخی نیز روز مرگ وی را روز دوشنبه ذکر نمودند. درباره سبب مرگ او اختلاف كرده‏اند: بعضى گفته‏اند: وى توسط زَهری که به او دادند مُرد، و برخى نیز می‌گويند: وى در روزى سرد غسل كرد و سپس تب كرد و مرد.[6] و در حجره پیامبر (صلی الله علیه و آله) دفن شد.[7]

 

ماجرای از دنیا رفتن ابوبکر از زبان فرزندش، جناب محمّد بن ابی بکر

محمد بن ابىبكر می‌گوید: «…ابوبکر در هنگام مردن می‌گفت: ای وای هلاک شدم، ای وای از عذاب. عمر به او گفت: ای خلیفه رسول خدا، به چه دلیل چنین می‌گویی؟ گفت: این‌جا رسول خدا و علیّ بن ابی‌طالب هستند و مرا به آتش وعده می‌دهند. به همراه رسول خدا نیز همان صحیفه‌ای است که ما در کعبه نسبت به آن پیمان بستیم،. در حالی که رسول خدا به من می‌فرماید: تو به این صحیفه عمل کردی و علیه ولیّ خدا اقدام کردی، پس تو و رفیقت را به آتش جهنّم در پایین‌ترین طبقه آن بشارت می‌دهم.

وقتی عمر این سخن را از ابوبکر شنید، بیرون رفت و گفت: هذیان می‌گوید. ابوبکر گفت: به خدا قسم، هذیان نمی‌گویم، کجا می‌روی؟. عمر گفت: چگونه هذیان نمی‌گویی و حال آن که تو «نفر دوم آن دو تن بودی، آن‌گاه كه در غار [ثَور] بودند»،[8] ابوبکر گفت: آیا به تو خبر ندهم که محمد (صلی الله علیه و آله) –و نگفت رسول خدا- در حالی که در غار (ثور) با او بودم به من گفت: همانا من کشتی جعفر و یارانش را در حالی که در دریا (به سوی حبشه) سیر می‌کند، می‌بینم، من به او گفتم: به من نشان بده، پس دستش را بر روی چهره‌ام کشید و من آن صحنه را دیدم، (ولی) پیش خود گفتم که او ساحر است، و (بعدا) این قضیه را برای تو در مدینه تعریف کردم، پس رأی من و تو در این که او ساحر است یکی بود. (در این هنگام) عمر به حاضران مجلس گفت: ابوبكر هذيان می‌گويد، آن‌چه از او می‌شنوید، پنهان کنید تا اهل این خانه (یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام و خاندانش) شما را نکوهش نکنند. پس عمر به همراه برادرم (عبدالرحمن) و عایشه رفتند وضو بگیرند تا نماز بخوانند. در این هنگام من چیزی از پدرم شنیدم که آنها نشنیدند. وقتی تنها شدیم، به پدرم گفتم: بگو: لا اله الاّ الله، گفت: نمی‌گویم و اصلا بر آن قدرت و توانایی ندارم تا وارد آتش شوم و به درون تابوت بروم. وقتی از تابوت نام برد، گمان کردم هذیان می‌گوید و لذا گفتم: منظورت کدام تابوت است؟ گفت: تابوتی از آتش با قفل‌های آتشین که در آن دوازده مَرد قرار می‌گیرند که من و رفیقم که این‌جا بود، از آن دوازده نفریم. گفتم: عمر را می‌گویی؟ گفت: بله. آن تابوت در چاهی در جهنّم است و سنگی در بالای آن چاه قرار دارد. گفتم: هذیان می‌گویی؟ گفت: به خدا قسم هذیان نمی‌گویم. خدا پسر صُهاک را لعنت کند. او کسی است که «بعد از آمدن ذکر (امیرالمؤمنین علیه السلام) مرا گمراه نمود،[9] و لذا بد همراهی بود».[10] پس ابوبکر گونه‌اش را به زمین چسباند و پیوسته می‌گفت: ای وای هلاک شدم، ای وای از عذاب تا آن که خوابش برد. در این هنگام عمر داخل شد و گفت: آیا بعد از رفتن ما، چیزی به تو گفت؟ من هم همه آن‌چه را دیدم نقل کردم. پس عمر گفت: خداوند خلیفه رسول خدا را رحمت کند. آن‌چه دیدید پنهان کنید؛ زیرا همه‌اش هذیان است، و شما خانواده‌ای هستید که به گفتن هذیان در وقت مردن، مشهورید. عایشه نیز این مطالب را تصدیق نمود. پس عمر به من گفت: تو را برحذر می‌دارم که آن‌چه شنیده‌ای نقل کنی و به سبب آن، فرزند ابی‌طالب و اهل بیت ما را شماتت کنند…».[11]

[1]. مقدسى، مطهر بن طاهر، آفرينش و تاريخ، ترجمه: شفيعى كدكنى، محمد رضا، ج ‏2، ص 777.

[2]. سراج جوزجانی، منهاج الدین، طبقات ناصرى تاريخ ايران و اسلام، تحقيق: حبيبى، عبد الحى، ج ‏1، ص 88.

[3]. آفرينش و تاريخ، ج ‏2، ص 777.

[4]. طبقات ناصرى تاريخ ايران و اسلام، ج ‏1، ص 88.

[5]. همان.

[6]. آفرينش و تاريخ، ج ‏2، ص 777.

[7]. کاتب واقدی، محمئ بن سعد، الطبقات‏الكبرى، ترجمه: مهدوى دامغانى، محمود، ج ‏3، ص 179 و180.

[8]. اشاره به آیه شریفه «ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ» توبه، 40.

[9]. اشاره به آیه شریفه: «لَقَدْ أَضَلَّني‏ عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَني» فرقان، 29.‏

[10]. اشاره به آیه شریفه: «فَبِئْسَ الْقَرينُ» زخرف، 38.‏

[11]. دیلمی، حسن، إرشاد القلوب، ج ‏2، ص 392 و 393.

 

کتاب‌نامه مقاله ابو بکر

  1. قرآن کریم.
  2. ابن العبرى؛ مختصر تاريخ الدول؛ ترجمه: آيتى، عبدالمحمد؛ انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ اول، تهران، 1377‌ش.
  3. ابن‏خلدون؛ العبر تاريخ ابن خلدون؛ ترجمه: آیتی، عبدالمحمد؛ مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، چاپ اول، 1363ش.
  4. ابن عبد البر، يوسف بن عبد الله بن محمد؛ الاستيعاب فى معرفة الأصحاب؛ تحقيق: بجاوى، على محمد؛ دار الجيل، چاپ اول، بيروت، 1412 ق/1992 م.
  5. بلاذرى، أحمد بن يحيى بن جابر؛ كتاب جمل من انساب الأشراف؛ تحقيق: سهيل زكار و رياض زركلى؛ دار الفكر، چاپ اول، بيروت، 1417ق/1996م.
  6. سایت ویکی شیعه.
  7. سراج جوزجانی، منهاج‌ الدین؛ طبقات ناصرى تاريخ ايران و اسلام؛ تحقيق: حبيبى، عبدالحى؛ دنياى كتاب، چاپ اول، تهران، 1363ش.
  8. صدوق، محمد بن علی؛ خصال؛ ترجمه: مدرس گيلانى؛ سازمان چاپ و انتشارات جاويدان‏، چاپ اول، تهران‏، 1362 ش‏.
  9. طبرسی، احمد بن علی؛ الإحتجاج على أهل اللجاج؛ محقق/ مصحح: خرسان، محمد باقر؛ نشر مرتضى، چاپ اول، مشهد، 1403ق‏‏.
  10. طبرسی، احمد بن علی؛ احتجاج؛ جعفرى، بهراد؛ اسلاميه، چاپ اول، تهران‏، 1381 ش‏.
  11. طوسی، نصیرالدین؛ شرح فارسى تجريد الاعتقاد؛ شعرانى،‏ ابو الحسن؛، انتشارات اسلاميه، تهران، بی‌تا.
  12. حلى، حسن بن یوسف؛ كشف المراد في شرح تجريد؛ الاعتقاد؛ تصحيح و مقدمه و تحقيق و تعليقات: حسن زاده آملى‏‏، حسن؛ مؤسسة النشر الإسلامي‏، چاپ چهارم، قم‏، 1413ق‏. ‏
  13. كاتب واقدى، محمد بن­ سعد؛ الطبقات الکبری؛ محقق: عبدالقادر عطا، محمد؛ دارالکتب العلمیة، چاپ اول، بیروت، 1410ق/1990م.
  14. كاتب واقدى، محمد بن سعد؛ الطبقات ‏الكبرى؛ ترجمه: مهدوى دامغانى، محمود؛ انتشارات فرهنگ و انديشه، تهران، 1374ش.
  15. كوفى، ابن اعثم؛ الفتوح؛ ترجمه: مستوفى هروى، محمد بن احمد؛ تحقيق: طباطبائى مجد، غلامرضا؛ انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران، 1372ش.
  16. محمدی، علی؛ شرح كشف المراد؛ دار الفكر، چاپ چهارم، قم‏، 1378ش‏.
  17. دیلمی، حسن؛ إرشاد القلوب؛ شريف رضى‏، چاپ اول، قم‏، 1412 ق‏.
  18. مقدسى، مطهر بن طاهر؛ آفرينش و تاريخ؛ ترجمه: شفيعى كدكنى، محمد رضا؛ آگه، چاپ اول، تهران، 1374ش.
  19. يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب؛ تاريخ‏يعقوبى؛ ترجمه، آيتى، محمد ابراهيم؛ انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ ششم، 1371ش.