Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

ابتلائات و امتحانات موسی کلیم الله (علیه السلام)‏ (2)

از دیگر آزمایش های حضرت موسی (علیه السلام) می توان به موارد زیر اشاره نمود:

  1. دعوت فرعون به توحید.

حضرت موسی پس از اینکه همراه با خانواده خود از مدین برگشت، در بین راه به پیامبری مبعوث شد. و خداوند به او فرمود: ای موسی نزد فرعون برو و رسالت الهی را به وی ابلاغ کن، چه این که فرعون در سرکشی و قدرت طلبی پا از گلیم خود فراتر گذاشته است. موسی (علیه السلام) عرض کرد: «پروردگارا! من از آن‌ها یک نفر را کشته‌ام، می ترسم مرا به قتل برسانند، برادرم هارون زبانش از من فصیح‌تر است، او را همراه من بفرست، تا یاور من باشد و مرا تصدیق کند؛ چرا که می ترسم مرا تکذیب کنند. پروردگارا! به من شرح صدر عنایت کن و کارم را آسان گردان و گره از زبانم باز نما تا مردم سخنم را بپذیرند». خداوند با اجابت خواسته وی هر چه را خواسته بود به وی عطا کرد و فرمود: ‌بازوان تو را به وسیله برادرت محکم می کنیم و برای شما سلطه و برتری قرار داده و به برکت آیات ما، بر شما دست نمی یابند، شما و پیروانتان پیروزید.[1]

موسی و هارون (علیهما السلام) دستور پروردگار خویش را لبیک گفته، نزد فرعون رفتند و رسالت الهی را به وی ابلاغ كردند. از جمله مطالبی كه موسی (علیه السلام) به فرعون ابلاغ فرمود، این بود كه درباره خدا جز حق نگوید و خداوند به او معجزه ای عطا كرده كه گواه بر این است. ‌همچنین حضرت موسی به فرعون فرمود: من فرستاده حقیقی خدا هستم و از تو می خواهم اجازه دهی بنی اسرائیل را همراه خودم به فلسطین ببرم.[2]

  1. گرفتار شدن در میان قوم بنی اسرائیل.[3]

یکی از مهمترین ابتلائات حضرت موسی (علیه السلام) قرار گرفتن در بین قومی لجوج، سرکش، خود خواه، بهانه جو و … بود. آنها حضرت موسی (علیه السلام) را که نجات بخش آنان بود، پیوسته آزار می دادند و در راه او ایجاد مشکل می کردند، تا آنجا که آن حضرت خطاب به آنان فرمود: «ای قوم!چرا مرا آزار می دهید؟! با آن که می دانید من رسول خدا به سوی شما هستم».[4] این مطلب آن‌قدر عمیق بوده که قرآن کریم مسلمانان را مورد خطاب قرار داده و می فرماید: «ای مؤمنان! همچون کسانی نباشید که موسی را آزردند، ولی خداوند او را از سخنان ناروای آنان بر کنار داشت».[5]

  1. گوساله سامری.

گزارش‌های مختلفی در مورد شخصیت سامری وجود دارد. از جمله: سامری از بزرگان بنی اسرائیل بود، از قبیله ای به نام سامره که با خدا دشمنی کرد و راه نفاق را در پیش گرفت. سعید بن جبیر می گوید: او اهل کرمان بود. عده ای دیگر گفته اند: از اهالی باجرمی[6] و شغلش زرگری و نام وی میخا بوده است. ابن عباس از او به موسی فرزند ظفر نام برده که از منافقان بوده و به ظاهر خود را از طرفداران موسی قلمداد می کرد، اما در حقیقت گاو پرست بود.[7]

جریان کار سامری این گونه بود که موسی (علیه السلام) برای عبادت، هارون برادرش را در میان قوم به جانشینی گذاشت تا به فرمان او عمل کنند و به طور سینا رفت. به فرمان خدا وعده۳۰ روزه او تبدیل به ۴۰ روز شد.[8] در این هنگام سامری، بنی‌اسرائیل را گرد خود جمع کرد و گفت: موسی با هفتاد تن از میان شما بیرون رفته‌است و همه هلاک شدند. اکنون می  خواهم خدای موسی را به شما نشان دهم.

سامری که زرگر بود، قالبی به شکل گوساله از گِل درست کرد و آن را در زیر زمین پنهان نمود. سپس مقداری هیزم بر روی آن گذاشت و به بنی‌اسرائیل گفت هر یک دیناری طلا به آتش بیندازند. آنان حدود ۶۰۰۰ درهم در آتش انداختند و همچنان که آتش می‌گداخت، طلاها به درون قالب نفوذ می‌کردند.

سرانجام سامری رفت و گوساله را بیرون آورد، و بر زمین گذاشت تا همگان آن را ببینند. گوساله سامری بانگی که ملایم گاو است از خود بر آورد. او توانست با این ترفند بیشتر بنی اسرائیل را گوساله پرست کند.

سامری لوله های مخصوصی درون سینه گوساله طلایی کار گذاشت که هوای فشرده از آن خارج می‌شد و از دهان گوساله صدایی شبیه صدای گاو بیرون می آمد. او گوساله را آن چنان در مسیر باد گذاشته بود که بر اثر وزش باد به دهان او، صدا به گوش می رسید.

وقتی مردم بانگ گوساله را شنیدند، همه سجده کردند و گوساله پرست شدند (به جز دو قوم) بنی اسرائیل گوساله را سجده کردند، سامری گفت: «این خدای شما و خدای موسی است».

هنگامی که موسی از طور سینا بازگشت، دید قومش گوساله پرست شده اند. وی از آنها خشمگین شد و به هارون گفت: مگر تو جانشین من در میان قوم نبودی؟ پس چرا گذاشتی گوساله پرست شوند؟ هارون گفت: ای برادر، مرا سرزنش نکن، چون من تنها بودم. مرا در موضع ضعف قرار دادند و به حرف من گوش نکردند. حتی نزدیک بود خودم را نیز بکشند.

سپس موسی (علیه السلام) پرسید: چه کسی این گوساله را ساخت؟ گفتند سامری.

پس آن حضرت او را خواست و گفت: چرا فتنه در میان قوم انداختی و آن‌ها را گمراه کردی؟ سامری گفت: من به چیزی پی بردم که دیگران به آن پی نبردند. مشتی از رد پای فرستاده (جبرئیل) برداشتم و آن را در پیکر گوساله انداختم و نفس من بر من چنین فریب‌کاری کرد.[9]

سپس موسی رو به سوی آسمان کرد و عرض کرد: خدایا اگر گوساله را سامری ساخت، پس چه کسی او را به سخن در آورد؟ ندا آمد که ای موسی، من او را به سخن آوردم. موسی گفت: این جز آزمایش تو نیست، هر که را بخواهی به وسیلهٔ آن گمراه و هر که را بخواهی هدایت می کنی.[10]

  1. آوارگی قوم بنی اسرائیل در بیابان (سینا).[11]

خداوند به حضرت موسی (علیه السلام) دستور داد تا بنی اسرائیل را به سرزمین مقدس فلسطین برده و در آنجا اسكان دهد، قبل از آن كه موسی از قوم بخواهد كه وارد سرزمین مقدس شوند، چند نفری را فرستاد، تا از وضعیت آن منطقه كسب خبر كنند. وقتی آن‌ها برگشتند به وی اطلاع دادند كه مردم آن دیار، افرادی نیرومند و بلند قامت بوده، گردنكش و ظالم هستند و شهرهای آن جا بسیار مستحكم است. بنی اسرائیل از این سخنان بیمناک شده، دستور آن حضرت را برای ورود به شهر فلسطین اجرا نكردند و به او گفتند: در این سرزمین افرادی توانمند و ستمكار وجود دارد كه ما تحمل برابری با آن‌ها را نداریم و تا زمانی كه آن‌ها در آن سرزمین هستند، ما هرگز وارد آن جا نخواهیم شد … . دو نفر از بنی اسرائیل[12] كه خداوند به آن‌ها تقوی عنایت كرده بود، به پا خاسته و به قوم خود گفتند: شما از دروازه شهر وارد شوید، هنگامی كه وارد شدید، بیم و ترس به دل آن‌ها راه یافته و شما بر آنان پیروز خواهید شد و اگر واقعاً به خدا ایمان دارید بر او توكل كنید.

آن‌ها در پاسخ موسی (علیه السلام) گفتند: تا زمانی كه آنان در آن سامان باشند، هرگز وارد آن سرزمین نخواهیم شد و به او جمله ای گفتند كه از آن بوی سرزنش و سرپیچی و کفر استشمام می شد. آنها گفتند: تو و پروردگارت بروید و با آن‌ها بجنگید و ما همین جا می نشینیم. موسی (علیه السلام) عرضه داشت: خدایا من جز بر خودم و برادرم تسلط ندارم، تو میان ما و این مردم فاسق جدایی بینداز. خداوند فرمود: چون مخالفت كردند، از هم اكنون سرزمین مقدس فلسطین را بر آنان حرام كردم و چهل سال سرگردان در این بیابان و صحرا باید بمانند. بنابراین تو بر این قوم فاسق تأسف و غم مخور.[13] بعد از این جریان، چهل سال در آن بیابان ماندند تا آنكه خداوند توبه آن‌ها را پذیرفت.

[1]. اقتباس از سوره های طه، آیات 9 – 36 و قصص، آیات 29 – 35 و مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، تحقیق / تصحیح: جمعى از محققان‏، ج 13، ص 62.

[2]. اقتباس از سوره اعراف، 104 و 105.

[3]. ر. ک. مدخل بنی اسرائیل، سایت اسلام پدیا، (ویژگی های بنی اسرائیل).

[4]. صف، 5.

[5]. أحزاب، 69.

[6]. باجرمی نام مکانی نزدیک شهر نصیبین است؛ عبد الله بن عبد العزیز، معجم، ص 220.

[7]. مجلسى، محمد باقر، بحار الأنوار، تحقیق / تصحیح: جمعى از محققان، ج 13، ص 244.

[8]. اعراف، 142.

[9]. اقتباس از طه، 95 و 96.

[10]. عتيق بن محمد، سور آبادى، تفسير سور آبادى، تحقيق: سعيدى سيرجانی، على اكبر، ج 2، ص 813.

[11]. این بیابان را در شبه جزیره سینا دانسته اند. جغرافی دانان عرب آن را «صحرای بنی اسرائیل» نیز خوانده اند. بیابان یاد شده میان أیله، مصر، دریای قُلْزم (سرخ) و کوه های سرات شام قرار دارد و گستره آن از اطراف به جفار، کوه طور و سرزمین فلسطین منتهی می شود. این وادی، جنوبی ‌ترین بخش فلسطین و بیش‌تر آن شن زار و فاقد پوشش گیاهی است. مساحت آن را به ابعاد ۴۰ فرسنگ در ۴۰ فرسنگ گفته اند.

[12]. درباره این كه این دو نفر چه كسانی بوده اند، غالب مفسران نوشته اند كه آن‌ها «یوشع بن نون» و «كالب بن یوفنا» بوده اند كه از نقبای دوازده گانه بنی اسرائیل محسوب می شدند؛ مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 4، ص 340.

[13]. اقتباس از سوره های مائده، 20 – 26 و اعراف، 61.