Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

ابتلائات و امتحانات حضرت یعقوب (علیه السّلام)‏

سنت الهی بر این قرار گرفته که انسان‌ها مورد امتحان قرار بگیرند و هر کس ایمانش قوی‌تر باشد، امتحانش سخت‌تر خواهد بود. به قول سعدی که می‌گوید: هر که در این بزم مقرب‌تر است، جام بلا بیشترش می‌دهند. حضرت یعقوب (علیه السلام) نیز از این قاعده مستثناء نبود. بدون تردید ماجراى فراق يوسف و بنیامین یک صحنه آزمايش و ميدان امتحانى براى حضرت يعقوب (علیه السلام) بود. با توجه به آیات قرآن کریم، اشاره‌ای به فراق حضرت یوسف و بنیامین می‌شود.

فراق و دوری حضرت یوسف (علیه السلام)

قرآن کریم در رابطه با فراق حضرت یوسف (علیه السلام) می‌فرماید:

«هنگامى كه (برادران) گفتند: يوسف و برادرش [بنيامين‏] نزد پدر، از ما محبوب‌تر هستند در حالى كه ما گروه نيرومندى هستيم! مسلّماً پدر ما، در گمراهى آشكارى است! يوسف را بكشيد يا او را به سرزمين دوردستى بيفكنيد تا توجه پدر، فقط به شما باشد و بعد از آن، (از گناه خود توبه مى‏كنيد و) افراد صالحى خواهيد بود!. يكى از آنها گفت: يوسف را نكشيد! و اگر مى‏خواهيد كارى انجام دهيد، او را در نهان‌گاه چاه بيفكنيد تا بعضى از قافله‏ها او را برگيرند (و با خود به مكان دورى ببرند)! (و براى انجام اين كار، برادران نزد پدر آمدند و) گفتند: پدرجان! چرا تو درباره (برادرمان) يوسف، به ما اطمينان نمى‏كنى؟! در حالى كه ما خيرخواه او هستيم! فردا او را با ما (به خارج شهر) بفرست، تا غذاى كافى بخورد و تفريح كند و ما نگهبان او هستيم!. (پدر) گفت: من از بردن او غمگين مى‏شوم و از اين مى‏ترسم كه گرگ او را بخورد، و شما از او غافل باشيد!. گفتند: با اين‌كه ما گروه نيرومندى هستيم، اگر گرگ او را بخورد، ما از زيان‌كاران خواهيم بود (و هرگز چنين چيزى ممكن نيست!). هنگامى كه او را با خود بردند، و تصميم گرفتند وى را در مخفى‏گاه چاه قرار دهند، (سرانجام مقصد خود را عملى ساختند) و به او وحى فرستاديم كه آنها را در آينده از اين كارشان با خبر خواهى ساخت در حالى كه آنها نمى‏دانند!. (برادران يوسف) شب هنگام، گريان به سراغ پدر آمدند. گفتند: اى پدر! ما رفتيم و مشغول مسابقه شديم، و يوسف را نزد اثاث خود گذارديم و گرگ او را خورد! تو هرگز سخن ما را باور نخواهى كرد، هر چند راستگو باشيم! و پيراهن او را با خونى دروغين (آغشته ساخته، نزد پدر) آوردند. (پدر) گفت: هوس‌هاى نفسانى شما اين كار را برايتان آراسته! من صبر جميل (و شكيبايى خالى از ناسپاسى) خواهم داشت و در برابر آن‌چه مى‏گوييد، از خداوند يارى مى‏طلبم!».[1]

از امام صادق (عليه السلام) پرسيدند: اندوه يعقوب در فراق يوسف چه اندازه بود؟ فرمود: به اندازه اندوه هفتاد زن فرزند مرده دل‌سوخته، عرض شد: چگونه با اين‌كه به او خبر داده بودند كه يوسف به تو باز می‌گردد، باز اين‌قدر اندوهناک بود؟ فرمود: آن خبر را فراموش كرد.[2]

در روایت آمده: حضرت رسالت (صلّى اللّه عليه و آله) از جبرئيل پرسيد كه شدت حزن و اندوه يعقوب در مفارقت يوسف به چه مرتبه بود؟ گفت: برابر هفتاد مادر فرزند مرده. حضرت فرمود: كه او را چه مزد دادند؟ گفت: مزد صد شهيد. گفت: آرى هيچ‌كس برابر يعقوب نسوخت. از ابتداى زمان فراق يوسف تا وقت وصال او كه مدت چهل سال بود، چشم يعقوب از گريه خشک نشد و از بار فراق جگرگوشه پشت مبارک او خميدگى يافت.[3]

فراق و دوری بنیامین

قرآن در رابطه با فراق بنیامین می‌فرماید:

«و هنگامى كه (مأمور يوسف) بارهاى آنها را بست، ظرف آب‌خورى پادشاه را در بارِ برادرش گذاشت، سپس كسى صدا زد: اى اهل قافله، شما دزد هستيد!. آنها رو به سوى او كردند و گفتند: چه چيز گم كرده‏ايد؟. گفتند: پيمانه پادشاه را! و هر كس آن را بياورد، يک بار شتر (غلّه) به او داده مى‏شود و من ضامن اين (پاداش) هستم!. گفتند: به خدا سوگند شما مى‏دانيد ما نيامده‏ايم كه در اين سرزمين فساد كنيم و ما (هرگز) دزد نبوده‏ايم!. آنها (مأموران یوسف) گفتند: اگر دروغ‌گو باشيد، كيفرش چيست؟. گفتند: هر كس (آن پيمانه) در بارِ او پيدا شود، خودش كيفر آن خواهد بود (و به خاطر اين كار، برده شما خواهد شد) ما اين‌گونه ستمگران را كيفر مى‏دهيم!. در اين هنگام، (يوسف) قبل از بار برادرش، به كاوش بارهاى آنها پرداخت، سپس آن را از بارِ برادرش بيرون آورد، اين گونه راه چاره را به يوسف ياد داديم! او هرگز نمى‏توانست برادرش را مطابق آيين پادشاه (مصر) بگيرد، مگر آن‌كه خدا بخواهد! درجات هر كس را بخواهيم بالا مى‏بريم و برتر از هر صاحب علمى، عالمى است! (برادران) گفتند: اگر او [بنيامين‏] دزدى كند، (جاى تعجب نيست) برادرش (يوسف) نيز قبل از او دزدى كرد. يوسف (سخت ناراحت شد، و) اين (ناراحتى) را در درون خود پنهان داشت، و براى آنها آشكار نكرد. (همين اندازه) گفت: شما (از ديدگاه من،) از نظر منزلت بدترين مردم هستيد! و خدا از آن‌چه توصيف مى‏كنيد، آگاه‌تر است!. گفتند: اى عزيز! او پدر پيرى دارد (كه سخت ناراحت مى‏شود)، يكى از ما را به جاى او بگير، ما تو را از نيكوكاران مى‏بينيم! گفت: پناه بر خدا كه ما غير از آن كس كه متاع خود را نزد او يافته‏ايم بگيريم، در آن صورت، از ظالمان خواهيم بود!. هنگامى كه (برادران) از او مأيوس شدند، به كنارى رفتند و با هم به نجوا پرداختند. (برادر) بزرگشان گفت: آيا نمى‏دانيد پدرتان از شما پيمان الهى گرفته و پيش از اين درباره يوسف كوتاهى كرديد؟! من از اين سرزمين حركت نمى‏كنم، تا پدرم به من اجازه دهد، يا خدا درباره من داورى كند، كه او بهترين حكم‏كنندگان است! شما به سوى پدرتان بازگرديد و بگوييد: پدر، پسرت دزدى كرد! و ما جز به آن‌چه مى‏دانستيم گواهى نداديم و ما از غيب آگاه نبوديم! (و اگر اطمينان ندارى،) از آن شهر كه در آن بوديم سؤال كن، و نيز از آن قافله كه با آن آمديم (بپرس)! و ما (در گفتار خود) صادق هستيم!. (يعقوب) گفت: (هواى) نفس شما، مسأله را چنين در نظرتان آراسته است! من صبر مى‏كنم، صبرى زيبا (و خالى از كفران)! اميدوارم خداوند همه آنها را به من بازگرداند چرا كه او دانا و حكيم است! و از آنها روى برگرداند».[4]

اضافه شدن درد فراق بنیامین به درد فراق یوسف (علیه السلام)، بر حضرت یعقوب (علیه السلام) آن‌قدر سنگین و زیاد بود که در اثر حزن و اندوه آن، چشمان آن حضرت رو به سفیدی رفت و نابینا شد.

قرآن کریم در این باره می‌فرماید: «و گفت: وا اسفا بر يوسف! و چشمان او از اندوه سفيد شد، اما خشم خود را فرو مى‏برد (و هرگز كفران نمى‏كرد)! (برادران) گفتند: به خدا تو آن قدر ياد يوسف مى‏كنى تا در آستانه مرگ قرار گيرى، يا هلاك گردى! گفت: من غم و اندوهم را تنها به خدا مى‏گويم (و شكايت نزد او مى‏برم)! و از خدا چيزهايى مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد! پسرانم! برويد، و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خدا مأيوس نشويد كه تنها گروه كافران، از رحمت خدا مأيوس مى‏شوند!».[5]

[1]. یوسف، 8 – 18.

[2]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، ترجمه: مترجمان، تحقیق: ستوده، رضا، ج ‏12، ص 281.

[3]. کاشانی، ملافتح الله، خلاصة المنهج، تحقيق: شعرانى، ابوالحسن، ج ‏3، ص 9.

نوبت چاپ:

[4]. یوسف، 70 – 84.

[5]. یوسف، 84 – 87.