کپی شد
ابتلائات و امتحانات ابراهیم خلیل (علیه السلام)
حضرت ابراهیم (علیه السلام) مانند دیگر پیامبران الهی امتحان های زیادی را پشت سر گذاشت. اما در میان آنها چند مورد از برجستگی خاص برخوردار است که خداوند از آنها به عنوان کلمات یاد کرده است.[1] در این مورد خداوند می فرماید: «هنگامى كه پروردگار ابراهيم، او را با وسايل گوناگونى آزمود و او به خوبى از عهده اين آزمايش ها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم. ابراهيم گفت: از فرزندان من نیز (امامانى قرار بده)؟ خداوند فرمود: پيمان من به ستمكاران نمى رسد».[2]
البته در قرآن كريم مقصود از «كلمات» بيان نشده است، ولى از سياق آيه به دست مى آيد كه «كلمات» هر چه بوده، در اثبات و اظهار شايستگى حضرت ابراهيم (علیه السلام) براى نيل به مقام امامت تأثير داشته است.[3]
از جمله امتحان های ایشان می توان به موارد زیر اشاره کرد:
۱. قیام در مقابل بت پرستان بابل و شکست بت ها و دفاع بسیار شجاعانه در آن محاکمه تاریخی و قرار گرفتن در دل آتش و حفظ خونسردی کامل و ایمان در تمام این مراحل.[4]
۲. بردن زن و فرزند و گذاشتن آنها در سرزمین خشک و بی آب و علف مکه، در جایی که یک نفر هم سکونت نداشت.[5]
زمانی که خداوند به ابراهیم (علیه السلام) فرمان داد که هاجر و اسماعیل را از ساره دور کند، عرض کرد: آنها را به کجا ببرم؟ خداوند که می خواست خانه اش (کعبه) به دست ابراهیم بازسازی شود، به او وحی کرد و فرمود: آنها را به حرم و محل امن خودم و نخستین خانه ای که آن را برای انسان ها آفریدم؛ یعنی به مکه ببر.
ابراهیم با اجرای این فرمان گرچه از بن بست مشکل خانوادگی نجات می یافت، ولی چنین کاری بسیار مشکل و رنج آور بود؛ زیرا باید عزیزانش هاجر و اسماعیل را از فلسطینِ آباد و خرم به دره خشک و تفتیده مکه کنار کعبه ببرد که در لابلای کوه های خشن قرار داشت.
اگر خوب اندیشه شود، استقرار همسر و فرزند در آن بیابان و دره و در میان کوه ها، با توجه به روزهای داغ و گرم و شب های تاریک وحشتناک، کار بسیار سخت و تلخی است. ولی ابراهیم مرد راه، حماسه آفرین تاریخ و اخلاص و بندگی او در برابر خدا به گونه ای است که خود را فنای محض و همه وجودش را قطره ای در برابر اقیانوس بیکران می داند.
ابراهیم، هاجر و اسماعیلِ خردسال را برداشت و از فلسطین به سوی مکه رهسپار گردید. آنها این فاصله طولانی را با وسایل نقلیه آن زمان که شتر و الاغ بود، پیمودند تا به سرزمین خشک و سوزان مکه رسیدند. در آنجا یک قطره آب نبود و هیچ انسان و حیوان و پرنده ای وجود نداشت.
هنگام مراجعت او، هاجر در حالی که گریان و ناراحت بود، صدا زد: «ای ابراهیم! چه کسی به تو دستور داده که ما را در سرزمینی بگذاری که نه گیاهی در آن وجود دارد و نه حیوان شیر دهنده و نه حتی یک قطره آب، آن هم بدون زاد و توشه و مونس»؟ ابراهیم گفت: پروردگارم به من چنین دستور داده است،[6] (آری هاجر که فرمان را از جانب پروردگارش دید، سر تسلیم فرود آورد، مهر سکوت بر لب نهاد و بر این امر راضی شد).
در حالی که ابراهیم و هاجر، هر دو از فراق هم اشک می ریختند، از هم جدا شدند. ابراهیم به سوی فلسطین حرکت کرد و هاجر و اسماعیل، در مکه ماندند.
به راستی ابراهیم در سخت ترین و عجیب ترین آزمایش های الهی، با تصمیمی قاطع، فرمان خدا را اجرا کرد، هاجر و کودکش را در آن سرزمین خشک و سوزان گذاشت و آماده مراجعت گردید.
۳. بردن فرزند به قربانگاه و آمادگی جدّی برای قربانی او به فرمان خدا.[7]
در داستان ذبح چنین آمده كه بعد از بنای كعبه، ابراهیم (علیه السلام) فرمان الهی برای ذبح فرزندش را در رؤیا دریافت کرد. بعد آن را با فرزند مطرح ساخت. فرزند نیز به امر الهی گردن نهاد. در روایات آمده كه ابلیس زمانی از جریان آگاه شد كه ابراهیم، همراه فرزند برای انجام دادن فرمان راه كوه ثبیر را در پیش گرفته بود. او تلاش زیادی برای فریفتن ابراهیم، اسماعیل و هاجر کرد تا آنها را از این کار باز دارد، ولی موفق نشد.
پس ابراهیم و اسماعیل (علیهما السلام) به بالای كوه رسیدند. آنگاه كه اسماعیل پدر را در آن كار نگران دید، نگرانی را از دل او برد و رضایت خود به اطاعت فرمان الهی را گوشزد كرد. پس هنگامی كه ابراهیم كارد را بر گلوی اسماعیل نهاد، آوای غیبی او را از ادامۀ كار بازداشت. فرمان آمد كه خداوند در مقابل صبر و صدق ایشان، گوسفندی را فدیه قرار داده است و ابراهیم را مأمور ساخت تا گوسفند را به جای اسماعیل، قربانی كند.[8]
[1]. طباطبائی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ج ۱، ص ۲۷۰.
[2]. بقره، 124.
[3]. تفسیر الميزان، ج 1 ، ص 270.
[4]. انبیاء، 58 – 62.
[5]. مجلسى، محمد باقر، بحار، محقق / مصحح: جمعى از محققان، ج 12، ص 97.
[6]. برقى، احمد بن محمد، المحاسن، محقق / مصحح: محدث، جلال الدين، ج 2، ص 338.
[7]. صافات، ۹۹ – ۱۰۷.
[8]. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، تحقيق: بلاغی، محمد جواد، ج 8، ص 710.