کپی شد
آغاز قیام حسین بن علی شهید فخ
يحيى بن عبد اللَّه، سليمان، ادريس برادرانش از عبد اللَّه بن حسن، ابراهيم بن اسماعيل «طباطبا» عمر بن حسن حسنى، عبد اللَّه بن اسحاق حسنى عبد اللَّه بن جعفر حسينى و گروهى ديگر از سادات علوى و دوستانشان كه جمعا بيست و شش نفر شده بودند به علاوه ده نفر از حجاج كه به خاطر مناسک حج در مدينه بهسر میبردند و گروهى از مردم در خدمت حسين بن على اجتماع كردند.
به هنگام سپيده دم به سوى مسجد رفتند شعارشان در اين قيام همچون شعار سادات علوى «احد، احد» بود.
عبد اللَّه بن حسن معروف به افطس بر گلدستهاى كه بالاى سر رسول اكرم «آنجا كه جنازهها را میگذارند» بالا رفت مؤذن را كه داشت اذان صبح مىگفت وادار كرد كلمهى مقدسهى: «حى على خير العمل» را بر زبان بياورد مؤذن ابتدا پافشارى كرد كه امتناع جويد، اما وقتى چشمش به شمشير برهنه افتاد تسليم شد! عبد العزيز عمرى كه خود را براى نماز صبح آماده ميساخت ناگهان صداى مؤذن را به: حى على خير العمل شنيد، دريافت كه علويين قيام كردهاند و محيط محيط خطرناكى شده است. فرياد كشيد: اطعمونى حبتى ماء- درها را ببنديد، به من آب بدهيد.
«على بن ابراهيم در روايتش مىنويسد»: «اولاد عبد العزيز عمرى همچنان در مدينه به «بنى حبتى ما» شهرت دارند».
عبد العزيز عمرى سراسيمه بسمت خانهى عمر بن خطاب دويد و از آنجا راهى به سمت كوچهى معروف به «كوچهى عاصم بن عمر» پيدا كرد و گريخت.
وى در اين حال با قبيحترين حركت و شنيعترين عملى ميدويد.
حسين بن على در مسجد اعظم بر جماعت مردم امامت كرد. نماز صبح در آن روز بدين ترتيب ادا شد.
پس از نماز ابو عبد اللَّه حسين بن على حسنى در ميان مردم قيام كرد و گفت: شما كه از ماجراى ميان من و عبد العزيز عمرى آگاه هستيد اينک حسن بن محمد كه حاضرش ساختيم. عبد العزيز كجاست او را حاضر سازيد تا بداند من به عهد و قسم خود وفا كردهام. اگر عمرى حاضر نشود مسلم است گردن من از قيد تعهد آزاد خواهد بود.
در ميان سادات آل ابى طالب دو تن از اين جريان خود را بر كنار داشته بودند.
1- حسن بن جعفر حسنى كه از ابو عبد اللَّه حسين بن على حسنى خواهش كرد كه او را معاف بدارد. حسين بن على هم خواهش او را پذيرفت.
2- امام موسى بن جعفر (صلوات اللَّه عليهما) نيز با ابو عبد اللَّه الحسين در مسجد ديدار كرد و بالاى سرش خم شد و فرمود دوست ميدارم. مرا از اين جريان بر كنار دارى.
حسين بن على پس از يک مكث طولانى گفت: اطاعت مىكنم.
موسى بن جعفر «در روايت ديگر» به او فرمود: اين قوم ترا تنها خواهند گذاشت؛ زيرا جمعى فاسق و فاجر بيش نيستند كه بدروغ و ريا ايمان از خود نشان میدهند. و در نهان نفاق و شرک میورزند.
إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ بالاخره به قتل خواهى رسيد. من از خدا در برابر اين مصيبت عظمى اجر جزيل مسئلت میدارم. حسین بن على پس از نماز بر منبر بر آمد و ابتدا به حمد و ثناى الهى گشود و سپس فرمود: من پسر رسول اللَّه هستم و در حرم رسول اللَّه بر منبر رسول اللَّه نشستهام و شما را به سنت رسول اللَّه دعوت مىكنم.
شما اى مردم مسلمان آثار نبى اكرم را در چوب و سنگ مجوئيد شما حقيقت بين و حقيقت جو باشيد. اگر رسول اكرم را محترم میشماريد ذريت او را دريابيد. «راوى اين حديث كه خود در مسجد اعظم حضور داشته مىگويد» در اين هنگام من بسيار آهسته. آنچنانكه گوئى در ضمير خود مىگذرانم گفتم: اى داد بيداد. اين مرد با خود چه میكند و براى خود چه درد سرى به وجود مىآورد. ناگهان يک زن از زنان مدينه بر سرم داد زد: خاموش. واى بر تو. نسبت به فرزند رسول اللَّه چنين مىگوئى گفتم: خدا رحمتت كناد. من اين سخن را از باب دلسوزى بر زبان راندهام به خدا دربارهى او بد نينديشيدهام. در اين وقت خالد بربرى كه فرمانده نيروى مسلح مدينه بود با يک ستون مجهز از سربازان خود به مسجد حمله آورد. وى از آن در كه معروف به «باب جبرئيل» است خواست حملهى خود را آغاز كند.
مىديدم كه يحيى بن عبد اللَّه با شمشير برهنه جلويش را گرفت و بیدريغ شمشير خود را بر سر خالد فرود آورد.
ضربت اين شمشير سر خالد بربرى را تا سينه شكافت. از مركب خود بر خاک فرو غلطيد. وقتى خالد به قتل رسيد مردم مسجد سربازانش يورش بردند و يكباره همه را پراكنده و پريشان ساختند. در اين سال از طرف موسى هادى خليفه وقت مردى به نام «مبارک تركى» بنام «امير الحاج مأمور بود مراسم حج را اداره كند. مبارک در اين گير و دار بمدينه رسيد.
وقتى كه شنيد ابو عبد اللَّه حسين بن على حسنى در مدينه قيام كرده خودش را كنار كشيد. و محرمانه به ابو عبد اللَّه پيام داد: من نمیخواهم با شما در آويزم و از طرفى نمیخواهم بى طرف بمانم. خوب است امشب كه ما در بيرون شهر خرگاه زدهايم جمعى از سربازان خود را به نام شبيخون بر سر ما بريزى «هر چند عدهشان ده نفر باشد» همين كافيست: ما خواهيم گريخت و اين مسئله بى درد سر حل خواهد شد.
حسين هم ده نفر از اصحاب خود را به سوى اردوى مبارک تركى فرستاد. اما به آنها خاطرنشان ساخت كه اين شبيخون يک تظاهر سياسى بيش نيست.
مبارک هم بنا به قرارى كه داشت از مدينه عنان پيچيد و راه خود را پيش گرفت و با كمک چند نفر راهنما از جادهى ديگر به مكه رفت.
حسين بن على بدين ترتيب مدينه را تسخير كرد و به قصد مكه عزيمت فرمود: حكومت مدينه را به دينار خزاعى سپرد و خود با سيصد مرد مسلح خيمه بيرون زد.
موكب ابو عبد اللَّه حسين بن على حسنى با اين سيصد نفر از مدينه به موضعى كه «فخ» ناميده میشود رسيد.[1]
[1]. اصفهانی، ابو الفرج، فرزندان ابو طالب، مترجم فاضل، جواد، ج 2، ص 171 – 175.