کپی شد
آثار و اقدامات ناصر کبیر (اطروش)
ناصر کبیر در زمان حکومتش اقدامات مثبت بسیاری داشته است که به برخی از شاخصهای آن اشاره میشود:
- اسلام و تشیع مردم منطقه؛
ناصر کبیر نقش مهمی در مسلمان و شیعه شدن مردم طبرستان (مازندران و گلستان)، دیلم و گیلان داشته است.[1] ابن خلدون در تاریخ خود می نویسد: «فأسلم على يديه منهم خلق كثير و بنى لهم المساجد؛ مردم بسیاری به دست اطروش مسلمان شدند و وی برای آنها مساجدی ساخت».[2] بر این اساس، ادعا شده است در یک روز، ۱۴ هزار نفر به دست او مسلمان شدهاند.[3] وی در خطبهای در این زمینه خطاب به مردم دیلم میگوید: «ای مردم، من به دیلم آمدم و شما مشرک بودید، درخت و سنگ میپرستیدید… من شما را به اسلام دعوت کردم…و شما پذیرفتید و توحید و عدل را شناختید. خداوند به وسیله من حدود دویست هزار از شما را خداشناس و مسلمان نمود، بهگونهای که امر به معروف میکنید و با مجتهدین مناظره مینمایید…در بین شما افرادی یافت میشود که اگر در بین راه هزار دینار بیایید، برای خود برنداشته و در پی صاحبش روان میگردد…بدانید که بین من و شما حجابی نیست…من از ظالمان یاور نگیرم، بزرگانتان برادران من و جوانانتان فرزندان مناند…از من امور دینتان را بپرسید…که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: من دو چیز در میان شما میگذارم، اگر به آنها تمسک کنید، گمراه نمی شوید: کتاب خدا و عترتم…».[4]
- حمایت از عالمان و دانشمندان؛
- دعوت از سادات برای زندگی در طبرستان؛
- آموزش و تعلیم قرآن کریم؛
- تأسیس مساجد؛
- تأسیس مدرسه: ناصر کبیر در شهر آمل مدرسهای بنا کرده بود که تا روزگار ظهیرالدین مرعشی، مورخ قرن نهم هجری، باقی بوده است.[5]
- تدریس فقه، حدیث و تفسیر قرآن.[6]
- ترک حکومت؛
با توجه به جاذبهای که قدرت و حکومت دارد، تا حدّی که گفته شده است: «الملک عقیم»،[7] کمتر حاکمی پیدا میشود که از آن دل بکند و دست بکشد، اما یکی از اقدامات و اتفاقات کمیاب تاریخی، اقدام ناصر کبیر در ترک حکومت بود. ابن اسفندیار در کتاب تاریخ طبرستان، از ترک حکومت توسط ناصر کبیر در اواخر عمر خبر داده و گفته است که پس از ترک حکومت، بسیاری به سوی او شتافتند تا فقه و حدیث را از او بیاموزند.[8]
[1]. موسوینژاد، سید علی، مجموعه مقالات همایش بینالمللی ناصر کبیر، ص ۱۶۵ – 167.
[2]. ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد؛ دیوان المبتدأ و الخبر فى تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوى الشأن الأكبر (تاریخ ابن خلدون)؛ تحقیق: شحادة، خلیل، ج 3، ص 457.
[3]. مجموعه مقالات همایش بینالمللی ناصر کبیر، ص ۱۶۶، به نقل از: مادلونگ، ویلفرد، اخبار ائمة الزیدیة فی طبرستان و دیلمان و جیلان، ص۲۱۳.
[4]. فرمانیان، مهدی، موسوی نژاد، سید علی، درسنامه تاریخ و عقاید زیدیه، ص 103، به نقل از: حمید بن علی المحلی، الحدائق الوردیة فی مناقب ائمة الزیدیة، ج 2، ص 60.
[5]. مرعشی، سید ظهیرالدین بن سید نصیرالدین، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، تحقیق: تسبیحی، محمدحسین، ص ۱۴۸.
[6]. مجموعه مقالات همایش بینالمللی ناصر کبیر، ص ۱۶۲ و ۱۶۳.
[7]. ضربالمثلی است در عرب که آن را به نعمان بن منذر نسبت میدهند و به نوعی به فرهنگ ایرانی یا عربی قبل از اسلام پیوند میخورد. در یک متن کهن ادبی آمده است که نعمان بن منذر گفت: الملك عقيم، أي: لا أرحام بين الملوك و بين أحد. [الایجاز و الاعجاز: ص 71]. ملک عقیم و سترون است و میان پادشاهان و دیگران خویشی در کار نیست. میدانی هم در قرن ششم این مثل را در الامثال: 2/311 آورده است. زبیدی لغت شناس معروف عرب میگوید: ملک عقیم است، یعنی نسب در آن فایدهای ندارد؛ چرا که بر سر حکومت قتل و تعذیب واقع میشود. شاید هم به این معنا باشد که وقتی پدر برای حکومتش بترسد، پسرش را خواهد کشت. (تاج العروس من جواهر القاموس، ج 17، ص 490). در جمهرة الامثال نیز آمده است: قولهم: الملك عقيم يراد أنّ الملك لو نازعه ولده ملكه لم يلبث أن يهلكه، فيصير كأنّه عقيم لم يولد له (جمهرة الامثال، 2/247)، ملک عقیم است؛ یعنی اگر حتی فرزند پادشاه با پدرش بر سر پادشاهی منازعه کند او را خواهد کشت، بنابراین این پادشاه گویا که عقیم است و فرزندی ندارد. ر.ک: کتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران، رسول جعفریان، «نشانهها، 11 – 15».
[8]. ابن اسفندیار، محمد بن حسن، تاریخ طبرستان، تحقیق: اقبال آشتیانی، عباس، ج 1، ص 296 و 297؛ مجموعه مقالات همایش بینالمللی ناصر کبیر، ص 147 و 148.