کپی شد
قرامطه
نام قرامطه برگرفته از «حمدان پسر اشعث» است که لقب قرمط یا قرمطویه داشت. حمدان از مردم سواد کوفه بود که به وسیله حسین اهوازی (از داعیان اسماعیلی در جنوب عراق) به کیش اسماعیلی در آمد.[1] وی در حدود سالهاى260 هـ، در کوفه شروع به تبلیغ مهدویت محمد بن اسماعیل نمود. او عدهاى از بزرگان کوفه را با خود همراه ساخت و دیرى نپایید که پیروان بسیار یافت. در سال 277 هـ، دارالهجرهاى در نزدیک کوفه تاسیس کرد و داعیانى را به اطراف گسیل داشت. این مذهب و دیدگاه براى مسلمانان قرن سوّم جدید بود؛ زیرا حدود صد سال از آخرین اخبار اسماعیلیان گذشته بود و همه خیال مى کردند که آنان در تاریخ از بین رفته اند. بنابراین، این دعوت را به نام رئیس آنها قرمطیان یا قرامطه نامیدند.[2]
دستیار عمده حمدان، شوهر خواهرش؛ «عبدان» بود. عبدان از داعیان دانشمند قرامطه بود و در عمل از استقلال ویژهاى برخوردار بود. او «زکرویه بن مهرویه» را به شام و «ابوسعید جنابى» را به بحرین اعزام کرد و آنان تبلیغ کیش اسماعیلى را در آن مناطق شروع کردند. نهضت قرامطه به خاطر شورش زنجیان (سالهاى 255 – 270 هـ) مورد توجه عباسیان قرار نگرفت و یا عباسیان توان مقابله در دو جبهه را در خود نمى دیدند. تا این که در سال 284 هـ، بعد از سرکوب شورش زنجیان در سال 270، «معتضد» خلیفه وقت عباسى، شورش قرامطه را به شدت سرکوب کرد. در این زمان نهضت قرمطیان در بحرین، ایران، بالاخص مناطق رى و خراسان، شمال آفریقا، بالأخص مغرب و یمن رشد محسوسى داشت.[3]
در سال 286 هـ، «عبیدالله المهدى» به ریاست هیئت مرکزى دعوت اسماعیلیه در سلمیّه شام رسید و در نامه هایش به اطراف، خود را همان مهدى موعود اعلام کرد. حمدان که از نامه ها دریافته بود که اعتقادات هیئت مرکزى در حال تغییر است، عبدان را براى تحقیق به پایگاه مرکزى سلمیّه شام فرستاد. عبدان در آن جا دریافت که عبیدالله المهدى، رهبر جدید نهضت به جاى اقرار و قبول مهدویت محمد بن اسماعیل که تا آن زمان، دعوت به نام او و به خاطر او صورت مى گرفت، اینک خود مدعى امامت و مهدویت است. بنابراین بیعت خویش را از رهبرى گسیختند[4] و نهضت را به دو شعبه مهم تقسیم کردند.
اساسىترین اختلاف قرامطه با رهبران وقت اسماعیلیه به امر امامت باز مى گشت. قرامطه تعداد ائمه را به هفت امام ختم کرده و هفتمین امام را محمد بن اسماعیل مىدانستند که در آینده ظهور خواهد کرد، ولى رهبران وقت اسماعیلیه؛ یعنى عبیدالله المهدى، قایل به تداوم سلسله امامت پس از محمد بن اسماعیل بود و دلیل پنهان کارى رهبران اسماعیلیه را تقیه مىدانست. به عبارت دیگر عبیدالله ادعا کرد که تمام نایبان امام که با القاب خاص از خود یاد مىکردند، همان امامان اسماعیلى بودند که خود را به عنوان نایب معرفى مى کردند تا از تعرض دشمنان در امان باشند، ولى گویا قرامطه این استدلال را نپذیرفته و این را نیرنگى از سوى رهبران هیئت مرکزى دانسته و ارتباط خود را با مرکز قطع کردند. بعد از قطع ارتباط، «عبدان» و «حمدان قرمط» به قتل رسیدند. به احتمال بسیار این قتلها به فرمان عبیدالله المهدى صورت گرفته بود. بعد از قتل عبدان و حمدان، قرمطیان عراق دچار بحران شده تا این که «عیسى بن موسى» یکى از برادرزادگان عبدان، ریاست گروه را به دست گرفت و با تألیفات خود – که اکنون از بین رفته اند – به تحکیم پایههاى قرامطه پرداخت و توانست سالها قرامطه را از نظر فکرى تغذیه نماید. اگر در کوفه قرامطه رو به ضعف نهادند، قرامطه بحرین و ایران با فعالیت تمام، در پى تبلیغ کیش خود بوده و اقدامات زیادى در این زمینه انجام دادند.[5]
عقاید قرامطه
نوبختى[6] در «فرق الشيعة» مىنويسد:
قرامطه نخست بر مذهب مباركه بودند و سپس با آنان به مخالفت برخاستند و مىگفتند: پس از پيامبر خدا محمد (صلى الله عليه وآله) هفت امام بيشتر وجود ندارد. كه على بن أبى طالب، (امام و رسول) است و حسن، حسين، على بن حسين، محمد بن على، جعفر بن محمد، محمد بن اسماعيل بن جعفر، كه امام قائم و مهدى است و همو نيز رسول است.
از عقايد شگفت آور آنان اين بود كه مى پنداشتند، نبوت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) در زمان زندگى ايشان پايان يافته، و آن همان روزى بوده كه در غديرخم على (عليه السلام) را به رهبرى مردم تعيين فرمود، و مىگفتند: جمله معروف: «من كنت مولاه فعلّى مولاه»، به معناى آن است كه نبوت از آن حضرت به على (عليه السلام) منتقل شده است و امامت هم در آن حضرت و فرزندانش از حسن و حسين و على بن الحسين و امام باقر و صادق (عليهم السلام) ادامه يافته و سپس همان طور كه نبوت حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) به زعم آنها در زمان حياتش پايان يافته، خداوند در امامت حضرت صادق و اسماعيل در زمان حياتشان «بدا» كرده و آن را به محمد بن اسماعيل سپرده است.
ديگر عقيده آنها اين بود كه محمد بن اسماعيل نمرده است و در كشور روم زندگى مى كند و او است قائم مهدى، و معنى قائم نزد آنان اين بود كه دين تازهاى مىآورد، و با آن، دين محمد (صلى الله عليه وآله) را نسخ مى كند و محمد بن اسماعيل از پيامبران اولوالعزم است. اولوالعزم نزد آنها هفت تن هستند: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد (صلى الله عليه وآله) و على (عليه السلام) و محمد بن اسماعيل.
پس تا اينجا دو عقيده شاذ و مهم آنها عبارتند از:
1ـ نسخ شريعت محمد (صلى الله عليه وآله)
2ـ نبوت محمد بن اسماعيل
عقيده مهم ديگر آنان اين بود كه همه شرايع و احكام خداوند، داراى ظاهر و باطن است. عقيده ديگرى نيز دارند كه مانند خوارج، مى توانند همه مردم را بكشند و در اين عقايد به آياتى از قرآن و روايات هم استدلال مى كنند و آنها را برطبق مذهب خود تأويل مى نمايند. در اين زمينه عقيده دارند كه نخست بايد به قتل شيعيانى كه پيرو فرقه آنان نيستند بپردازند.
نوبختى مى افزايد: در زمان ما شمار پيروان اين فرقه بسيار است، ولى قدرت سياسى و نظامى ندارند، و بيشتر در سواد كوفه و يمن هستند و تعداد آنان يكصد هزار نفر برآورد مى شود.[7]
از نوشته نوبختى به دست مى آيد كه آنان همه مسلمانان را كافر مى دانند؛ به همين دليل در سال 317هـ، به كشتار حاجيان خانه خدا پرداختند:
حمله به خانه خدا و ربودن حجرالاسود
ابن اثير مى نويسد: در اين سال (317هـ)، منصور ديلمى؛ امير الحاج شد و حجاج را از بغداد تا مكه به سلامت برد و در راه به آنها آسيبى نرسيد، ولى ابو طاهر قرمطی در روز ترويه (از مراسم حج) به آنها رسيد و داخل مكه شد و یاران او اموال حُجاج را ربودند و آنها را كشتند، در مسجد الحرام خون بىگناهان را ريختند و در خود كعبه مرتكب قتل و غارت شدند و حجر اسود را بردند و به محل خود هجر (نزديک بصره و بحرين) فرستادند.
امير مكه كه در آن هنگام «ابن محلب» بود به اتفاق اشراف و اعيان نزد ابوطاهر رفتند و از او خواهش كردند كه اموال آنها را بدهد. او شفاعت آنها را نپذيرفت و آنها با او جنگ كردند و او تمام آنها را كشت. پس از آن دستور داد درِ كعبه را بكنند كه كندند و بردند. مردى را بالاى بام فرستاد كه ناودان را بَركَند (زرين بود) و بيارد، آن مرد از بام افتاد و مرد. پس از آن قتل و غارت، همه كشتگان را بدون غسل و كفن و بدون نماز در چاه زمزم انداخت، پرده كعبه را هم پاره كرد و هر تكهای را جامهاى براى هر يک از ياران خود نمود و خانههاى اهل مكه را غارت كرد.
چون خبر غارت و قتل و هتک حرمت وی به «مهدى ابو محمد عبيداللّه علوى» در آفريقا رسيد به او نفرين كرد و نامهای به او نوشت كه سر تا پا لعن و دشنام و ملامت بود و در ضمن نوشت: تو براى ما و شيعيان ما ننگ و لعن و بدنامى به بار آوردى و حقا بايد ديگران ما را كافر و ملحد بدانند؛ زيرا عمل تو نسبت به حجاج و اهل مكه، چنين و چنان بوده و بايد مال مردم و پرده كعبه و دارایى اهل مكه و حجاج را پس بدهى و حجر اسود را بازگردانى.
چون اين نامه به او رسيد، حجر اسود را بازگرداند و هر چه توانست از اموال مردم را پس داد و پاسخ داد: مردم، پرده كعبه را ما بين خود تقسيم كردند و اموال اهل مكه را ربودند و من قادر بر اعاده آن نمی باشم.[8]
از اينجا روشن مى شود كه «عبيدالله مهدى» نيز وحشیگرى آنان را محكوم مىكند و جنايات آنان را زشت مى شمارد كه راه تهمت زدن را براى دشمنان گشودهاند و محققان از اين جا مى توانند دريابند كه حساب قرامطه در عربستان با حساب اسماعيليه و دولت فاطميان جدا است و نبايد هر دو را يكسان انگاشت.[9]
انشعابات درونى قرامطه
قرامطه سه شعبه شده بودند:
1ـ قرامطه سواد (عراق) كه مقصود از سواد، منطقه پوشيده از نخلستانهاى خرما در اين كشور است. اين گروه را قرامطه شمال هم مى نامند و بزرگترين مبلغان آنها داندان و حمدان و عبادان و آل مهرويه هستند.
2ـ قرامطه بحرين يا عرب خليج فارس كه مهمترين مبلغان آنها؛ آل جنابى هستند.
3ـ قرامطه قطيف و جنوب بصره كه مهمترين مبلغان آنها؛ ابوحاتم بورانى و ابوالفوارس هستند كه فرد اخير، گفتوگوى مشهورى با خليفه معتضد دارد.
پس از مرگ «ابوطاهر سليمان بن حسن جنابى»؛ رهبر قرامطه بحرين، فرزندانش بر سر جانشينى او به كشمكش پرداختند و به دو گروه تقسيم شدند:
1ـ گروه عمدهاى با حضور بيشتر فرزندان وى و برادرش احمد، و بزرگان اين طايفه كه با عبيديان (اسماعيليان مغرب) متحد و فرمانبردار آنان بودند، خود را «عقدانيه»؛ يعنى پيروان عقيده ناميدند.
2ـ گروه ديگرى به رهبرى سعيد؛ فرزند ديگر ابو طاهر، حاضر به پيروى از عبيديان نشدند و گاهى به سمت عباسيان و گاهى به سوى عبيديان متمايل مىشدند و سرانجام، درگير جنگهاى خونينى با عبيديان شدند كه نابودى آنها را شتاب داد.[10]
پايان كار قرامطه
قرامطه به جنگ با عقايد اصيل مسلمانان برخاستند، تا جايى كه حتى عبيديان نيز آنها را محكوم كردند، آنان حتى به مصر كه تحت فرمانروايى عبيديان (فاطميان)؛ هممذهب آنان بود، حمله كردند. عبيديان به فرمانده نظامى خود «جوهر صقلى» دستور دادند كه با قرامطه درگير شود. او در شهر رمله در سرزمين فلسطين در سال 368هـ با آنان درگير شد و آنان را شكست داد.
از اين گذشته درگيریهاى داخلى در ميان آنان در بحرين، و جدا شدن قبايل بزرگى از آنان در يمن و بحرين و عمان، آنان را با ضعف بزرگى روبرو ساخت و علل خارجى نيز به نابودى سريع قرامطه كمک كرد.[11]
[1]. شریعتمداری، حمید رضا، راهنمای مطالعات قرمطی (از مجموعه مقالات کتاب اسماعیلیه)، ص 605 و 606.
[2]. ر.ک: سایت آیة الله مکارم. درباره ظهور قرامطه بنگرید: القرمطیّه بین الدین و الثورة، ص 92 – 108.
[3]. سهیل زکار کتابى به نام الجامع فى اخبار القرامطه نوشته و در آن مهمترین مطالب کتب معتبر تاریخى از طبرى تا مقریزى درباره قرامطه را گردآورى کرده است.
[4]. دفتری، فرهاد، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمه: بدرهای، فریدون، ص 148 – 149
[5]. درسنامه تاریخ و عقائد اسماعیلیه، مهدی فرمانیان، ص51.
[6]. نوبختى، كهنترين نويسنده اى است كه درباره قرامطه مطالبى تأليف كرده است؛ زيرا قرامطه در سال 267هـ، دست به خيزش و قيام زدند و نوبختى نيز در اوايل قرن چهارم و در حدود سال 310 درگذشته است، پس نوشتههاى او دقيقتر است.
[7]. ر.ک: نوبختى، حسن بن موسی، فرق الشيعة، ص72-76؛ اشعرى، ابوالحسن، مقالات الإسلاميين و اختلاف المصلين، ص 26؛ بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بين الفرق و بيان الفرقة الناجية منهم، ص 63؛ سبحانى، جعفر، فرهنگ عقايد و مذاهب اسلامى، مترجم: سبحانى، علی رضا، ص 417 و 418.
[8]. ابن اثیر جزرى، عزالدین، الكامل فی التاریخ، مترجم: خلیلى، عباس/ حالت، ابوالقاسم، ج 19، ص 239 و 240.
[9]. فرهنگ عقايد و مذاهب اسلامى، مترجم: سبحانى، علی رضا، ص 420.
[10]. همان، ص 421 و 422.
[11]. همان، ص 422 و 423.