Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

علم منطق


 

مفهوم شناسی علم منطق

 

تعریف علم منطق

منطق دانان؛ منطق را این گونه تعریف می کنند: منطق عبارت است از مجموعه قوانینی که رعایت آنها ذهن شخص را از خطای در فکر حفظ می کند.[1] به عبارت دیگر منطق روش درست فکر کردن را به ما یاد می دهد.

درباره تعریف منطق؛ اگر چه اتفاق نظر نبوده و تعاریف متعددی برای منطق ارائه شده، اما نباید از این نکته غافل بود که تعریف ممکن و قابل قبول برای منطق باید جامع باشد.

آنچه به نظر می رسد که در تعریف منطق به عنوان علمی آلی درست باشد این است که، علم منطق علمی است که قواعد و قوانینی را یاد می دهد. کسی که رعایت آن قوانین را می کند، می تواند از خطای در فکر و خطای در استدلال در امان باشد. گفتنی است در مباحث علمی امروزی از منطقی نام می برند که با تعریف آن در قدیم متفاوت است و آن منطق جدید می باشد.

بخش عمده ای از منطق جدید به نمادپردازی و سمبل سازی جملات اختصاص دارد و بررسی های فلسفی و میان “فلسفه منطق” (تا حدی فلسفی و تا حدی منطقی) یا فرامنطقی، ضرورتی اجتناب ناپذیر است تا راه و روش های معقول و استوار بر بدیهیات را برای بررسی های دقیق منطقی یافت. این روش ها از آن جهت که از دقّت نظرهای فلسفی، و گاهی از روش های عرفی (استعمالات عرفی) ناشی می شوند، تحت عنوان فلسفه منطق و یا فرامنطق بحث می شوند؛ اما از آن جهت که نتیجه و کاربرد آنها در مباحث ظاهر می شود، آن مباحث در ذیل مباحث منطق مورد بحث قرار می گیرند.

از طرفی تفکیک “فلسفه منطق” از فرامنطق به دقّت نظر فراوانی نیاز دارد؛ زیرا بررسی غیرمنطقی یک مسئلۀ منطقی یا با توجه به مبانی فلسفی (هستی شناختی و معرفت شناختی) صورت می پذیرد، یا با توجه به استعمالات و کاربردهای عرفی (زبان و لغت). اگر با مبنای نخست باشد فلسفه منطق نام می گیرد و اگر با مبنای دوم پیش برویم عنوان فرامنطق می گیرد.

از سویی دیگر تفکیک مشهوری که میان دو نوع منطق قدیم و منطق جدید صورت گرفته (بدین توضیح که منطق قدیم بیشتر به صورت ناظر است و جدید بیشتر به ماده)، تفکیکی نادرست بوده و ناشی از عدم تسلط و عدم توجه به ساختار معین منطق قدیم است. بلکه اساساً در منطق قدیم به هر دو زمینه یعنی ماده و صورت پرداخت می شود؛ درحالی که در منطق جدید بیشتر به مسائل نمادین و سمبلیک اشاره شده است و بررسی های مادی بیشتر در بحث های فرامنطقی و فلسفی صورت می گیرد؛ یعنی این مسئله دقیقاً خلاف برداشت و فهم عمومی از این دو منطق است. منطق جدید بدین جهت اهمیت دارد که بیشتر با ریاضیات قرین شده است و مسائل مختلف علمی را توأم با مبانی ریاضی بررسی می کند و از این رو نوعِ منطق های جدید مثل منطق کوانتومی، منطق فازی، منطق های چند ارزشی، و منطق استقرایی، به ساختارها و فرم های ریاضی بررسی قوانین علمی (علوم تجربی) ناظر است و کاری با ماده آن ندارد و ماده قضایا و این فرم ها در بوته تجربه و آزمایش است که تأیید یا رد می گردد و بسا چندین دهه هیچ شاهد تجربی بر اثبات صدق ماده بر صورت قضیه یافت نشود و این مسئله هیچ خدشه ای به اصل فرم وارد نمی سازد (البته تا زمانی که فرمی کامل تر اثبات شود).

آلی یا اصالی بودن علم منطق

 

پیشینه علم منطق

نخستین کاشف صریح و ثبت‌شدهٔ منطق صوری (formal logic) در تاریخ، ارسطو فیلسوف مشهورِ یونانی است. نوشته‌هایِ ارسطو دربارهٔ منطق در دوره بیزانسی به صورت مجموعه‌ای یگانه تدوین و به نامِ ارگانون[2] (ارغنون) گردآوری شد. این مجموعه شامل شش بخش است به نام‌های: «مقولات»، «عبارت(قضایا)»، «قیاس»، «برهان»، «جدل» و «مغالطه». بعدها برخی از شارحین ارسطو، دو رساله «شعر» و «خطابه» را به ارگانون افزودند. «ایساغوجی»رساله دیگری است که با اقتباس از دو رساله برهان و جدل به عنوان مدخلی برای منطق ارسطو در نظر گرفته شد.[3] بدین گونه آنچه به دست حکیمان مسلمان رسید، منطق نُه بخشی ارسطو بود و شفای ابن سینا نیز شرحی بر همین منطق است.[4] البته این نوشته‌ها امروزه شاملِ منطق و فلسفهٔ منطق و برخی بحث‌هایِ دیگر در حاشیهٔ منطق محسوب می‌شوند. آن‌چه ما امروزه به نامِ منطقِ صوری می‌شناسیم در کتابِ آنالوطیقایِ (analytic) اول دیده می‌شود.

در قرنِ هجدهم فیلسوفِ پُرآوازۀ آلمانی ایمانوئل کانت ادعا نمود که منطق دیگر به پایان رسیده‌است و نیازی به چیزی بیش‌تر از منطقِ ارسطویی وجود ندارد. با این ‌حال در پایان قرنِ نوزدهم انفجاری در دانش منطق روی داد و حجمِ انبوهی از مطالعات به آن افزوده شد. این پیشرفت‌ها با کارهایِ ریاضیدان و فیلسوفِ آلمانی فرگه و شاگردِ انگلیسیِ وی راسل آغاز گردید. پس از آن‌ها نیاز به کارهایِ دیگری در زمینهٔ منطق احساس شد که در آغاز، شگفت یا غیرِضروری می‌رسید: انواعِ تازه‌ای از منطق مانندِ منطقِ ربط، منطقِ زمان، منطقِ موجهات، و منطق‌هایِ چند ارزشی که در اثرِ این احساس پدید آمدند که: منطقِ فرگه و راسل برایِ برخی اهداف یا نیازها کافی نیستند.

پیشینۀ علم منطق در اسلام

دانشمندان مسلمان علم منطق را از طریق انتقال آثار ارسطو و شارحان یونانی زبان وی، به دست آوردند. آثار ارسطو پس از مرگ او به تدریج گردآوری شد. جمع آوری آثار منطقی وی قرن ها پس از مرگ او و تقریباً پس از تدوین سایر آثارش، در دوره بیزانسی انجام شد. در این گردآوری در ابتدا شش رساله [قاطیفوریاس – باریرمیناس (مقدمه موصل تصدیقی، بحث قضایا) – انولوملیقا (قیاس) – انولوملیقای دوم (برهان) – طوبیقا (جدل) – سوفسطیقا (سفسطه)] مجموعه ای را به وجود آوردند که به دلیل تلقی ابزارانگارانه نسبت به دانش منطق؛ «ارگانون» نامیده شد. دو نوشتۀ [ریطوریقا (خطابه) – ابوطیقا (شعر) که مورد اختلاف بود توسط حکیمان حوزۀ اسکندریه در خانوادۀ آثار منطقی ارسطو جای گرفتند. فرفوریوس صوری نیز، نوشتار کوتاهی را به نام ایساغوجی تنظیم کرد و آن را سرآغاز بخش نخست ارگانون قرار داد. مباحث این نوشتار برگرفته از دو رسالۀ برهان و جدل بود که از زمان نگارش در فهم مفاهیم و آموزه های ارگانون مورد استفادۀ دانشجویان و منطق پژوهشان قرار گرفت.

به این ترتیب؛ ارگانون یا منطق ارسطو نظام  9 بخشی یافت.

آشنائی مسلمانان با بخش های 9 گانه منطق ارسطوئی؛ به تدریج حاصل شد، تا قرن سوم فقط ابواب ایساغوجی (مدخل) قاطیغوریاس (مقولات) باریرمیناس (بحث قضایا) و انولوملیقا (قیاس) توسط معلمان مسیحی در مدارس؛ آموزش داده می شده است، هنگامی که مسلمانان جوٌ ادارۀ مدارس و امر آموزش را به دست گرفتند، آموزش منطقی شامل همۀ بخشهای 9 گانه شد. فارابی و شاگردان وی با مجموعۀ 9 بخشی منطق ارسطو آشنا بودند. بنابراین منطق 9 بخشی نخستین شیوۀ منطق نگاری بود که نزد دانشمندان مسلمان رواج یافت.

موضوع علم منطق

هر علم دارای مبادی است، یکی از مبادی مهم هر علم “موضوع علم” است. قبل از این که به گفتگو پیرامون موضوع منطق و علت تغییر موضوع منطق توسط ابن سینا بپردازیم. سزاوار است خود موضوع را در چشم اندازی وسیع نظاره کرده، تعریف، تقسیمات، جایگاه آن را در یک دانش و ضرورت آن را  بررسی کنیم.

موضوع علم: “هر دانشی مجموعه ای از داده ها و اطلاعات است که حول یک محور گرد آمده و نام یک علم را گرفته اند، محور مزبور، موضوع آن علم می باشد. به بیان دیگر موضوع علم محور اساسی مباحث آن علم است. بنابراین عامل اتحاد معلومات گوناگون در تحت عنوان یک دانش و افتراق آنها از سایر علوم؛ همانا موضوع علم می باشد، از این رو هر علمی بدان محتاج است.[5]

تعریف موضوع:

شیخ الرئیس در بیان موضوع می گوید: «موضوعات چیزهایی هستند که آن دانش از احوال آنها و عوارض ذاتیه شان گفتگو می کند».[6]

ابن سینا مسائل هر علم را نیز این گونه تفسیر می کند: «مسائل قضایایی هستند که محمولات آنها عوارض ذاتیه برای موضوعات علوم یا نوعی از آن یا عوارض ذاتیه آن می باشد و در هر علمی آنچه مشکوک بوده و تحصیلش طلب می گردد، همین مسائل است».[7]

بر این اساس اگر از دریچۀ چشم ابن سینا، علوم را نگاه کنیم، درمی یابیم که هر دانش به دنبال کشف مجهولات خاصی می گردد که همگی احوال و عوارض یک چیز هستند. از این رو؛ پیکرۀ هر علم را اطلاعات در مورد این امر تشکیل می دهد، این اطلاعات در قالب قضایا؛ یا همان مسائل علم، خود را نشان می دهد، بنابراین سنگ بنای هر دانش در قضایا است که به آنها مسائل علم گویند و همه این قضایا به نحوی از یک چیز خبر می دهند که آن را «موضوع علم» نام می نهند.

بعد از تقسیم علم به تصور و تصدیق توسط فارابی[8] منطق هم که ابزار کشف مجهولات در علوم بود با تغییر موضوع مواجه شد.

در واقع موضوع منطق، “معلوم” است از آن جهت که ما را به مجهول می رساند، اما چون معلومات حصولی (با این تقسیم) به دو قسم تقسیم می شوند، قهراً موضوع در تحقق خارجی دو نوع از افراد پیدا می کند، قسمی تصوری و قسمی تصدیقی.

با این تقسیم؛ منطق به تبع مسئولیت خود می بایست از هر دو قسم معلومات بحث کند تا ذهن از خطا در این دو محور حفظ شود. به همین علت موضوع منطق می بایست به چیزی تغییر پیدا کند که این مسائل در محور آن جمع شوند. ابن سینا با تأمل در این تقسیم  موضوع علم منطق را از معقولات ثانیه به معرٌف و حجٌت تغییر داد. در بخش معرّف منطق؛ یک سری قواعد؛ برای درست تعریف کردن مفردات بیان می شود و در قسمت حجت، مباحث مربوط به استدلال و حفظ از خطاء در آن بررسی می گردد.

اما برخی از منطقیان بر این باورند که موضوع منطق همان معقولات ثانی منطقی است. در توضیح این گفتار باید گفت:  معقولات، یعنی معانی کلیه؛ به دو قسم اوٌلی و دومی تقسیم می شوند. معقولات اولی آن مفاهیم کلیه ای هستند که ذهن در برخورد با عالم خارج به دست می آورد مثل مفهوم انسان (مفاهیم حقیقی) در مقابل، معقولات ثانی مفاهیم کلیه ای هستند که از تحلیل عقلی «معقولات اولی» حاصل می گردند (اعتباریات نفس الامری). معقولات ثانی به نوبۀ خود، به دو نوع فلسفی و منطقی تقسیم می گردند. اگر در معقولات ثانی نظر عقل به حیثیت خارجی مفهوم باشد، معقول ثانی را فلسفی گویند و اگر متوجه وجهۀ ذهنی آن باشد آن را منطقی نامند.[9]

از این رهگذر آشکار می گردد که تمام بخش های اساسی منطقی، غیر از بخش کوچکی که مربوط به الفاظ است، در اطراف و احوال معقولات ثانی منطقی می باشد، بنابراین موضوع منطق از دیدگاه این اشخاص، همچنان “معقولات ثانی منطقی” است.

برای اطلاع بیشتر، نک:

1. سؤال 1307 (سایت اسلام کوئست: 2582).

2. هادوی تهرانی، مهدی،گنجینه خرد، ج 1، ص 292- 300.

فایده علم منطق

از تعریفى که براى منطق ذکر کردیم[10] فایده منطق نیز روشن می شود، بنابراین؛ فایده منطق جلوگیرى ذهن است از خطاى در تفکر، ولى از تعریف نامبرده روشن نشد که منطق چگونه جلوى خطاى در تفکر را می گیرد. توضیح کامل این مطلب موقوف به این است که ما قبلاً اگر چه به طور اجمال، با مسائل منطقى آشنا شده باشیم. ولى در هر صورت در این جا این مطلب را به طور مختصر بیان می کنیم.

ابتدا؛ لازم است فکر را تعریف کنیم، زیرا تا تعریف فکر، به مفهومى که منطق در نظر دارد روشن نشود، ابزار بودن منطق براى فکر و به عبارت دیگر « خطا سنج» بودن علم منطق براى فکر، روشن نمی شود.

تفکر عبارت است از مربوط کردن چند معلوم به یک دیگر براى به دست آوردن معلوم جدید و تبدیل کردن یک مجهول به معلوم. در حقیقت تفکر عبارت است از سیر و حرکت ذهن از یک مطلب مجهول به سوى یک سلسله مقدمات معلوم و سپس حرکت از آن مقدمات معلوم به سوى آن مطلب مجهول براى تبدیل آن به معلوم.

لذا در تعریف فکر گاهى گفته شده است:

« ترتیب امور معلوم لتحصیل امر مجهول».

گاهى گفته شده است:

« ملاحظة المعقول لتحصیل المجهول».

و گاهى گفته شده است:

« الفکر حرکة الى المبادى و من المبادى الى المراد »

ذهن آن گاه که فکر می کند و می خواهد از ترکیب و مزدوج کردن معلومات خویش مجهولى را تبدیل به معلوم کند، باید به آن معلومات شکل و نظم و صورت خاص بدهد؛ یعنى معلومات قبلى ذهن تنها در صورتى مولد و منتج می شوند که شکل و صورت خاصى به آنها داده شود منطق قواعد و قوانین این نظم و شکل را بیان می کند. به عبارت دیگر منطق به ما توضیح می دهد که معلومات ذهنى قبلى تنها در صورتى زاینده خواهند بود که بر اساس مقررات منطقى شکل و صورت گرفته باشد.

اساساً عمل فکر کردن، چیزى جز نظم دادن به معلومات و پایه قرار دادن آنها براى کشف یک امر جدید نیست، پس وقتى که می گوییم منطق قانون صحیح فکر کردن است، و از طرف دیگر می گوییم فکر عبارت است از حرکت و سیر ذهن از مقدمات به نتایج، معنایش این می شود که منطق کارش این است که «قوانین درست حرکت کردن ذهن را نشان می دهد» درست حرکت کردن ذهن چیزى جز درست ترتیب دادن و درست شکل و صورت دادن به معلومات نیست.

پس کار منطق این است که حرکت ذهن را در حین تفکر تحت کنترل خود قرار می دهد.[11]

ساختار علم منطق

 

قضایا و احکام آن

 

مباحث استدلال در علم منطق

استدلال را به سه قسم تقسیم کرده اند:  استدلال تمثیلی، استدلال قیاسی و استدلال استقرائی.

1. استدلال تمثیلی

استدلالی است که در آن به دليل اشتراك دو امر در يك صفت؛ حكم امر اوّل را به امر دوم هم تعميم مى‏دهند، این نوع استدلال را در فقه؛ اصطلاحاً قیاس می گویند؛ باید دقت داشته باشیم که این اصطلاح غیر از اصطلاح قیاس در علم منطق است.

2. استدلال قیاسی

همان طور که بیان شد نوع دیگری از استدلال؛ غیر از استدلال تمثیلی همان استدلال قیاسی است که خود به چند نوع است. اگر مقدمان یک قیاس یقینیات باشند این قیاس را قیاس برهانی نامیده اند، اگر در مقدمات قیاس از مسلّمات مورد قبول طرف مقابل و يا از مقدمات مشهور برای اثبات مدعا  استفاده  شود این نوع قیاس را قیاس جدلی می گویند و اگر مقدمات یک قیاس تخیلات باشد این نوع قیاس را شعر نامیده اند. همچنین مغالطه؛ قياس فاسدى است كه فساد آن يا از جهت ماده است و يا از جهت صورت و يا از جهت صورت و ماده.

در اصطلاح علم منطق به این چند نوع از قیاس که ذکر شد یعنی؛ برهان، جدل، شعر ،خطابه و مغالطه، صناعات خمس گفته می شود.

3.استدلال استقرائی

استدلال استقرائی در جایی است که ذهن از قضایای جزئی به نتیجه ای کلی می رسد؛ یعنی از جزئی به کلی می رود. این استدلال بر دو قسم استقراء تام و استقراء ناقص می باشد.[12]

قیاس منطقی

 

تمثیل منطقی

 

استقراء منطقی

 

صناعات خمس

اقسام منطق

منطق دارای اقسامی است. قسم اول: منطق قدیم، همان منطقی است که ارسطو آن را تدوین نموده و قسم دیگر: منطق جدید است که خود دارای انواعی است، از جمله منطق ریاضی، منطق پراگماتیسم، منطق دیالکتیک.[13]

منطق ارسطوئی

 

تفاوت منطق ارسطویی و دیالکتیک

به طور کلی وقتی کلمۀ منطق و علم منطق بدون قید به کار می رود منظور منطق ارسطویی است که همان قوانین درست فکر کردن را به ما می آموزد. منطق ارسطویی از دو بخش تشکیل یافته است، بخش اول: منطق صوری است. در این بخش محتوای فکر مورد نظر نیست، بلکه آنچه مهم است فقط صورت و قالب فکر است، نقشۀ یک ساختمان که گزارش از شکل ساختمان به ما می دهد و می گوید اگر می خواهی به خانه ای در خارج دست پیدا کنی باید طبق این صورت و این نقشه عمل کنید و کاری به نوع مصالح استفاده شده در آن ندارد. لذا به این نوع منطق، منطق صوری می گویند؛ یعنی فقط به ما یاد می دهد که اگر می خواهی نتیجۀ درستی از یک استدلال بگیری، باید شرایطی که دارد رعایت کنی؛ مثلا اگر شکل اول قیاس بود باید مقدمۀ اول شما که صغری است موجبه باشد و مقدمۀ دوم یعنی کبری، کلیه باشد تا بتوانی به یک نتیجه صحیح برسی. بخش دومِ منطق قدیم ارسطویی به نام صناعات خمس است که به بررسی مواد قیاس و استدلال پرداخته است.

بنابراین؛ قوانین منطق صوری، قوانینی مطلق و کلی و قابل اعمال و تطبیق بر همۀ مواد است؛ زیرا از طبیعت و ساختمان عقل و خاصیت ذاتی آن سرچشمه گرفته است.[14]

غایت و هدف در این منطق (منطق صوری)، شناخت روش درست فکر کردن و شناختن تصور و تصدیق است.[15]

اما منطق دیالکتیک، با منطق به معنای عام قبلی تفاوت دارد.

واژۀ دیالکتیک، مانند بسیاری از اصطلاحات فلسفی و علمی دارای معانی مختلفی است. و در تاریخ فلسفه سیر تحول خاصی داشته است. به طور خلاصه می توان گفت دیالکتیک تا پیش از دوران هگل که یکی از فلاسفه آلمانی در قرن 19 است، به عنوان روشی در بحث و استدلال شناخته می شد که ربطی به عالم عین و خارج نداشت، اما هگل بر اساس اعتقاد خود به وحدت عین و ذهن پرداخت و دیالکتیک را در مورد پدیده های عینی نیز به کار برد، هرچند دیالکتیک هگلی بیش از آن که جنبۀ منطقی داشته باشد جنبۀ فلسفی دارد، اما باید او را پایه گذار منطق دیالکتیک دانست. منطق دیالکتیک نخستین بخش از مجموعۀ فلسفۀ هگل است.[16]

هگل؛ دیالکتیک را این گونه معرفی می کند: سازش تناقضات در وجود اشیاء و همچنین در ذهن.[17] این روش سه مرحله دارد به نام موضوع، ضد موضوع و ترکیب، به عبارت دیگر اساس منطق دیالکتیکی سه چیز است: تز، آنتی تز و سنتز.[18]

یکی از مطالب مهم در منطق دیالکتیک هگل این است که بین فهم و عقل انسان فرق می گذارد و عقل را بالاتر از فهم می داند و می گوید جمع بین ضدین و نقیضین اگرچه برای فهم غیر ممکن است ولی برای عقل نه تنها غیر ممکن نیست، بلکه ضروری است. بر اساس منطق دیالکتیک شناخت ما نسبت به ماهیات اشیاء همواره نسبی و ناپایدار است؛ زیرا همه چیز در حال حرکت و شدن است. بنابراین یکی از اصول منطق دیالکتیک اصل حرکت است، دیالکتیک می گوید اشیاء را در حال حرکت و تحول باید مطالعه نمود.[19]

منطق دیالکتیک اشیاء را از درون خویش توجیه می کند و آنها را نیازمند به علت و توجیه کننده بیرونی نمی بیند، به عبارت دیگر این منطق به نظریۀ محرک اول ارسطویی که همه حرکت ها به آن منتهی می شود پایان می بخشد.[20]

خلاصه این که منطق دیالکتیک، منطقی است که بر اساس آن شناخت ما نسبت به ماهیات اشیاء همواره نسبی و ناپایدار است؛ زیرا همه چیز در حال حرکت و شدن است و ما نمی توانیم شناخت حقیقی از اشیاء داشته باشیم.[21]

اما فرقی که بین این دو منطق است، این است که در منطق ارسطوئی ما با اصول کلی عقلی آشنا می شویم که از جمله آنها این است که اجتماع نقیضین محال است، ولی در منطق دیالکتیک امکان تناقض نه تنها محال نیست بلکه ضروری است.[22] نتیجه کلی مقدمات این می شود که منطق صوری به ما می گوید چگونه فکر کنیم تا به نتیجه درستی برسیم، ولی منطق دیالکتیک روش فکر کردن را به ما نمی آموزد و می گوید شناخت ما نسبی است.

به عبارت دیگر فرق اساسی منطق دیالکتیک با منطق ارسطویی، در این است که منطق ارسطویی بر این باور بنا نهاده شده است که در ورای ذهن ما واقعیت و حقیقت ثابت وجود دارد و انسان اگر مواد صحیح را با روش درست به کار ببرد به طور یقینی به واقعیت می رسد و اولین قضیۀ یقینی که پایه و سر منشأ تمام قضایای یقینی است قضیۀ محال بودن اجتماع نقیضین است، اما در منطق دیالکتیک اجتماع نقیضین پذیرفته می شود.

منطق جدید

 

منطق ریاضی

 

منطق پراگماتیسم

 

منطق دیالکتیک

 

علم منطق در آئینه منابع

 

معرفی کتاب های منطق

اگر منظور از یادگیری منطق در حد اطلاعات عمومی باشد، در این رابطه می توان به کتاب های زیر مراجعه نمود:

منطق صوری، دکتر محمد خوانساری و منطق و فلسفه شهید مطهری .

اما اگر منظور از یادگیری منطق فقط در حد اطلاعات عمومی نباشد، بلکه قصد داشته باشیم به طور دقیق و عمیق آن را مطالعه نماییم و به عنوان یک رشتۀ تخصصی آن را فرا بگیریم، قبل از هر چیز لازم است بدانیم این نوع یادگیری بدون استاد ممکن نیست؛ حتماً نیاز به استاد داریم و باید در کلاس درس اساتید منطق شرکت کنیم که این روش خاص خود را می طلبد که در این حالت نوعاً کتاب های زیر مورد مطالعه قرار می گیرد:

المنطق، تألیف محمد رضا مظفر، الحاشیه، تألیف ملا عبدالله، شرح منظومه، تألیف ملا هادی سبزواری، کتاب شفا، اثر ابن سینا، و کتاب های المشارع و المطارحات و اللمحات از شیخ شهاب الدین سهروردی و … .

تغییر در  ترتیب کتب منطقی توسط ابن سینا

برای درک بهتر علت تغییر در ترتیب ابواب کتب منطق توسط ابن سینا باید نکاتی را یادآور شد. ابن سینا در منطق دو گونه نوآوری دارد:

1. نوآوری در مسائل منطقی

2. نوآوری در ساختار منطق نگاری

نوآوری دوم او محصول دو تأمل در ساختار منطق نگاری است، تأمل نخست در حذف برخی از مباحث منطقی آشکار شد؛ به عنوان مثال وی بخش مقولات را از دانش منطق حذف کرد. تأمل دوم او توجه به دوگانگی اساسی در متعلَّق منطق است. ابن سینا در واقع با الهام از ابتکار فارابی در تقسیم علم به تصوٌر و تصدیق[23] به دو گانگی عمل ذهن توجه کرده و آن را اساس منطق نگاری نوین خود قرار داده است:

«همان گونه که علم یا تصور ساده و یا تصور به همراه تصدیق است، متعلَّق جهل نیز یا امری تصوری است که جز از طریق تعریف قابل شناخت نیست و یا امر تصدیقی است که جز از طریق تعلیم شناخته نمی شود. کاوش های دانشمندان در علوم یا در راستای به دست آوردن تصور است و یا در پی حصول تصدیق. بنابراین، منطق دانان متکفّل دو امرند: یک: شناخت مبادی قول شارح،«تعریف»؛ و کیفیت تألیف آن؛ دو: شناخت مبادی حجت؛ «استدلال» و کیفیت تألیف آن[24]؛ یعنی دو گانگی اساسی در اندیشه موجب دوگانگی قواعد و مباحث منطق می شود و این نکته ای است که بوعلی آن را کشف کرد و بر اساس آن به منطق نگاری دو بخشی پرداخت و امروزه از مسائل بدیهی شمرده می شود.

با توجه به ابتکار فارابی در کشف دوگانگی عمل ذهن و به تبع آن تقسیم علم به تصور و تصدیق، ابن سینا ترتیب ابواب منطق را عوض کرد. الاشارات و التنبیهات او سرآغاز منطق نگاری نوین است، روشی که وی تجربۀ آن را از دانشنامۀ علائی شروع و در ارجوزه و منطق المشرقیین تداوم  می دهد.

نکته ای که بوعلی کشف کرد و متأخران آن را مورد نزاع و بحث قرار دادند، امروزه از مسائل بدیهی شمرده می شود.

استقلال بخشیدن به منطقِ تعریف و مقدٌم داشتن آن بر منطق استدلال حاصل تأمل بوعلی در ساختار سنتی منطق نگاری است. مسائل مربوط به منطق 9 بخشی به صورت پراکنده در برهان و جدل بحث می شده است. برهان به بحث از حدٌ به حسب حقیقت می پردازد و جدل؛ حدٌ و رسم را به حسب شهرت و مواضع خلل در آن تحلیل می کند.

حذف و اختصار در صناعات پنجگانه و حصر توجٌه به مباحث برهان و مغالطه و انتقال مباحث پراکندۀ عکس، از دیگر بخش ها به مباحث قضیه، و آن را مانند تناقض از احکام و مناسبات قضایا انگاشتن از دیگر نوآوری های ساختاری ابن سینا است. ابتکار ابن سینا در منطق ارسطوئی را نباید فقط در جابه جائی، پیرایش و افزایش مباحث مختصر کنیم. روی آورد جدید ابن سینا به دانش منطق قرائت نوینی از مبانی و مسائل منطقی را به بار آورد. ابن سینا از متفکران مؤثر در تاریخ اسلام است.

منطق نگاری 2 بخشی که به تدریج شکل کامل خود را یافت در موارد زیر از منطق 9 بخشی متمایز است:

1. منطق بر اساس دوگانگی هدف و متعلق دارای دو بخش عمدۀ تعریف و استدلال است و سایر مباحث آن یا مقدمه این دو بخش است و یا ضمیمۀ منطق.

2. مبحث دلالت در منابع 9 بخشی صرفاً سرآغاز کتاب باریرمیناس (بحث قضایا) است. در حالی که در منطق 2 بخشی به منزلۀ مبانی دانش منطق در آغاز این علم مورد بحث قرار می گیرد.

3. بحث نسبت های چهارگانۀ بین مفاهیم کلی در این منطق نگاری به صورت مدوٌن و در فصل مستقل طرح شد. همان گونه که ایساغوجی مدخل منطق مفاهیم است، نسبت های چهارگانه نیز مدخل منطق تصدیقات است.

4. بحث عکس از بخش های گوناگون منطق به طور مستقل گردآوری و هم طراز مباحث تناقض تلقی می شود. این مباحث ابتدا به عنوان احکام و مناسبات قضایا طرح و سپس به عنوان قواعد استنتاجی (استدلال مباشر) صورت بندی شد.

5. بخش های پنج گانۀ آخر در منطق 9 بخشی، منطق صوری نیستند به همین دلیل، مجموعۀ این مباحث بخش واحدی را ضمیمۀ منطق کرد. غالب منطق نگاران 2 بخشی به پیروی از اشارات بوعلی تنها به بحث از برهان و مغالطه بسنده کردند و برخی از آن ها همۀ صناعات را به اختصار آوردند.

6. منطق 2 بخشی از حیث طرح مسائل نوین در مقایسه با منطق 9 بخشی از بالندگی بیشتری برخوردار است. قضیۀ طبیعیه، قضایای سه گانه، قضیۀ سالبة المحمول، تحلیل ساختار معنائی قضیه، عکس پذیری سالبۀ جزئی وجودی و اعتبار اقترانی شکل چهارم از ره آوردهای روش 2 بخشی است و این مباحث ابتدا نزد منطق نگاران 2 بخشی مورد توجه قرار گرفت.[25]


[1]. مظفر، محمدرضا، المنطق، ج 1، ص 5، چاپ مؤسسه نشر اسماعیلیان، 1417 هـ ق، چاپ هفتم.

[2]. Organon

[3]. فرامرز قراملکی، احد، منطق(۱)، انتشارات دانشگاه پیام نور.

[4]. اگرچه بوعلی در اشارات خود تحوّلی در منطق ارسطویی پدید آورد و منطق دوبخشی را مطرح کرد: «منطق تعریف» و «منطق استدلال».

[5] هادوی تهرانی، مهدی،گنجینه خرد، ج 1، مبادی منطق، ص270.

[6] همان،ص272 به نقل از منطق شفاء، ج سوم ، ج 5، کتاب البرهان، ص 155.

[7] منطق شفاء،ج سوم ،ج 5،کتاب البرهان،ص 155.

[8] مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی (منطق و فلسفه)، ص 38.

[9] هادوی تهرانی، مهدی، گنجینه خرد، ج 1، مبادی منطق، ص 295.

[10]. در بحث تعریف منطق.

[11]. مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی، درس دوم، فایده منطق.

[12]. کلیات منطق صوری، ص 304.

[13] غرویان، محسن، آموزش منطق، ص 28، چاپ یازدهم، انتشارات دارالعلم، قم، 1378.

[14]. خوانساری، محمد، منطق صوری، ص 18، چاپ بیست و پنجم، انتشارات آگاه، 1382.

[15]. ابن سینا، منطق شفا، ج 1، ص 18، چاپ کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، قم، 1405.

[16]. غرویان، محسن، آموزش منطق، ص 28.

[17]. مطهری، مرتضی، مقالات فلسفی، ج 1، ص 224، انتشارات صدرا، قم، چاپ اول.

[18]. آموزش منطق، ص 27.

[19]. همان، ص 28.

[20]. مطهری، مرتضی، نقدی بر مارکسیسم، ص 28، انتشارات صدرا، قم، چاپ اول.

[21]. مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 1، ص 52، چاپ اول، انتشارات صدرا، قم.

[22]. آموزش منطق، ص 29.

[23] . مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی (منطق ،فلسفه)، ص 38.

[24]. هادوی تهرانی، مهدی، گنجینه خرد، بررسی تحلیل منطق در مورد تمدن اسلامی، ج اول، مبادی منطق.

[25] . نک: التنقیح فی المنطق، مقدمۀ احد فرامرز قراملکی، بنیاد حکمت صدرا.