searchicon

کپی شد

ضرورت و فوائد فلسفه

انسان از جهات مختلف نيازمند به فلسفه است، که در ذیل به سه مورد آن اشاره می شود:

1. از نظر کاوش غريزى و اين‌که بشر طبعاً علاقه‏مند است حقايق را از اوهام، و امور واقعيت‏دار را از امور بى واقعيت تميیز دهد.

2. از راه نيازمندى علوم به فلسفه؛ زيرا، هر يک از علوم، اعم از طبيعى يا رياضى، خواه با اسلوب تجربى پيش برود و خواه با اسلوب برهان و قياس، چیز معينى را که اصطلاحاً موضوع آن علم ناميده مى‏شود، موجود و واقعيت‏دار فرض مى‏کند و به بحث از آثار و حالات آن مى‏پردازد و واضح است که ثبوت يک حالت و داشتن يک اثر براى یک چيز، وقتى ممکن است که خود آن چيز موجود باشد، پس اگر بخواهيم مطمئن شويم چنين حالت و آثارى براى آن چیز هست، بايد قبلًا از وجود خود آن شیء مطمئن شويم و اين اطمينان فقط از ناحیه «فلسفه» مى‏تواند به ما برسد.[1]

3. اساساً انسانيت حقيقی انسان، در گرو دستاوردهای فلسفی است، به این بیان که، همۀ حيوانات با اين ويژگی شناخته می‏شوند که افعال خود را با شعور و ارادۀ برخاسته از غرايز، انجام می‏دهند و موجودی که هيچ نحو شعوری ندارد، از صف حيوانات، خارج است. در ميان حيوانات، نوع ممتازی وجود دارد که نه درک او منحصر به درک حسّی است و نه ارادۀ وی تابع غرايز طبيعی؛ بلکه نيروی درک کنندۀ ديگری به نام عقل دارد که اراده‏اش در پرتو راهنمايی آن، شکل می گيرد. و به ديگر سخن: امتياز انسان به نوع بينش و گرايش او است. پس اگر فردی تنها به ادراکات حسّی، قناعت ورزد و نيروی عقل خود را درست بکار نگيرد و انگيزۀ حرکات و سکناتش هم، همان غرايز حيوانی باشد، در واقع، حيوانی بيش نيست؛ بلکه به تعبير قرآن کريم، از چهارپايان هم گمراه تر است!

بنابراين، انسان حقيقی کسی است که عقل خود را در راه مهم‌ترين مسائل سرنوشت‏ساز بکار گيرد و بر اساس آنها راه کلّی زيستن را بشناسد و سپس با جدّيت به پيمودن آن بپردازد. از بيانات گذشته معلوم شد که ريشه‏ای‏ترين مسائلی که برای هر انسان آگاه، مطرح است و در سرنوشت فردی و اجتماعی بشر، نقش حياتی را ايفاء می‏نمايد؛ همان مسائل بنيادی جهان بينی است. مسائلی که حلّ قطعی و نهائی آنها مرهون تلاش های فلسفی است.

حاصل آن‌که بدون بهره‏گيری از دستاوردهای فلسفی، نه سعادت فردی ميسّر است و نه سعادت اجتماعی و نه رسيدن به کمال حقيقی انسانی.[2]



[1]. مطهرى، مرتضی،مجموعه‏آثار(اصول فلسفه و روش رئالیسم)، ج ‏6، ص 59؛ طباطبایی، محمد حسین، نهایه الحکمه، ص 4 – 5.

[2]. مصباح، محمد تقی، آموزش فلسفه ج1،ص 134- 135.