Warning: filemtime(): stat failed for /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/assets/js/front.min.js in /home/islamp/public_html/fa/wp-content/plugins/easy-table-of-contents/easy-table-of-contents.php on line 236
searchicon

کپی شد

امام علی (علیه السلام) در دوران خلفا

بیشترین دوران امامت و ولايت امیرالمؤمنین (علیه السلام) با حکومت ظاهری عده‌ای که حق خلافت و جانشینی آن حضرت را غصب کرده بودند، مصادف شده بود. ابن شهرآشوب می‌نویسد: دو سال و چهار ماه از مدت امامت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در ایام «ابی‌بکر» بود. 9 سال و اندی یا ده سال و 8 ماه در ایام «عمر» و 12 سال نیز در ایام «عثمان» بود، تا آن که حق خلافت و جانشینی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به مدت 5 سال و چند ماه به عهده آن حضرت قرار گرفت.[1]

بعد از حمله به خانه امام و آتش زدن درِ خانه حضرت و ضرب و جرح حضرت زهرا (علیها السلام) و در نهایت شهادت ایشان، امام (علیه السلام) در دوره خلافت سه خلیفه نخست، برای حفظ اسلام، سیاست سکوت، انزوا و گوشه گیری را انتخاب فرمود. آن حضرت مشاركت فعال سیاسى در امور جارى نداشته و جز مشورت‌هایى كه در برخى امور قضایى و محدودتر از آن در مسائل سیاسى در كار بوده، حضور جدى در صحنه سیاست نداشته است. به عبارت دیگر، امام على (علیه السّلام)در مجموع تركیب حكومتى خلفا، عضویتى نداشته و می‌توان گفت كه از دور، رهبرى حزب مخالف را عهده‏دار بوده است.[2]

امام علی (علیه السلام) در امور مربوط به انتخاب خلیفه اوّل، هیچ نوع دخالتی نکرد و برای استوار ماندن پایه‌های اسلام، به اجبار با او بیعت کرد. سید محسن امین می نویسد: برخى از روایات نشان مى‏دهد كه على (علیه السلام) در همان روز آغازین خلافت ابوبکر و در زمان حیات فاطمه (علیها السلام) بیعت كرد، ولى بیشتر روایات حاكى از آن است كه على (علیه السلام) پس از شش ماه بعد از شهادت فاطمه (علیها السلام)، دست بیعت داد. برخى از روایات نیز گویاى آن است كه نه على و نه كس دیگرى از بنى هاشم، پس از گذشت شش ماه با ابوبكر دست بیعت ندادند. در تعدادی دیگر از روایات گفته شده است: همه بنى هاشم به جز على (علیه السلام) در آن روز بیعت كردند و آن حضرت پس از گذشت شش ماه بیعت كرد، اما آن چه بیشتر روایات بر آن دلالت دارند و دانشمندان آنها را صحیح دانسته‏اند، آن است كه على (علیه السلام) پس از شهادت فاطمه كه شش ماه یا دو ماه و نیم پس از وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله) رخ داد، با ابو بكر بیعت فرمود.[3]

از زمانى كه امیرالمؤمنین على (علیه السلام) از منصب خلافت بازداشته شد تا پایان خلافت عثمان، حدود بیست و چهار سال به طول انجامید. در طول این مدت آن حضرت در هیچ جنگ و امارتى شركت نداشت و تنها در امورى كه به مصلحت همه مسلمانان بود، اظهارنظر مى‏كرد و قرآن را با تأویل و تنزیل و تفسیر و خواندن آن جمع‏آورى كرد. آن حضرت مردم را ارشاد کرده و آنان را تعلیم مى‏داد و به نشر علوم دینى و فتوا دادن، به ویژه در مسائل غامضى كه صحابه به او ارجاع مى‏دادند، اهتمام می‌ورزید. آن امام همام بین مردم داورى مى‏كرد، خصوصا درباره مسائل مشكلى كه كسى غیر از او توانایى حل و رفع آنها را نداشت، چنانچه كتب بسیارى درباره داوری‌ها و احكام و مسائل عجیب آن حضرت گردآورى شده است. امام (علیه السلام) به تألیف در علوم دینى و امر به معروف و نهى از منكر و اقامه حدود و یارى دادن مظلومان و كمک كردن به حق و اصلاح میان مردمان اشتغال داشت. وى در این مدت قنات‌هاى بسیارى حفر و جارى كرد، تعدادى باغ و بستان در مدینه به وجود آورد، چشمه‏ها روان كرد و آنها را وقف نموده و نظارت بر آن را به عهده اولاد فاطمه (سلام الله علیها) گذاشت. همچنین وى بر روى زمینی که در خیبر داشت، كار مى‏كرد. اما آن چه ابن اثیر بیان كرده كه آن حضرت در زمره کاتبان خلیفه اول بوده است، مطلبى ساختگى و جعلى و بى‏اصل و پایه است؛ چرا كه على (علیه السلام) برتر از این بود كه به این نوع كارها دست بزند.[4]

درباره ارجاع خلفا به آن حضرت در مسایل غامض علمی، روایتی از اَنَس بن مالک نقل شده که خواندنی است: «در زمان خلافت ابوبکر، مردی یهودی به مدینه آمد و سراغ خلیفه رسول خدا را گرفت. او را نزد ابوبکر بردند. یهودی خطاب به خلیفه گفت: تو خلیفه پیامبر خدایی؟ ابوبکر پاسخ داد: آری، مگر مرا در مقام و محراب او نمی بینی؟ مرد یهودی گفت: حال که چنین است، چند سؤال دارم. ابوبکر گفت: هر چه می خواهی بپرس!

مرد یهودی گفت: بگو آن چیست که خدا ندارد؟ و آن چیست که نزد خدا نیست؟ و آن چیست که خدا نمی داند؟ خلیفه گفت: ای مرد یهودی! این سؤالات زندیقان و بی دینان است. مسلمانان با شنیدن پاسخ خلیفه، قصد کشتن مرد یهودی را کردند، امّا ابن عبّاس مانع از این کار شد و گفت: ای ابوبکر! با این مرد از روی انصاف، رفتار نکردی. ابوبکر گفت: مگر سخنان او را نشنیدی؟ ابن عبّاس گفت: اگر برای سخنان او پاسخی دارید، بدهید، و گرنه رهایش سازید تا به هر کجا که می خواهد، برود.

چون مرد یهودی را بیرون کردند، وی در حال بیرون رفتن می گفت: خدا لعنت کند مردمی را که در جایی نشسته‌اند که جای آنها نیست و می خواهند به ناحق، خون کسی را بریزند. آن گاه فریاد زد، ای مردم! اسلام از دست رفته است تا آن جا که نمی توانند پاسخ یک سؤال را بدهند. کجا است رسول خدا (تا شاهد این صحنه باشد)؟ ابن عبّاس به دنبال وی رفت و گفت: بیا نزد معدن علم نبوّت، علی بن ابی طالب (علیه السلام) برویم.

در این هنگام، ابوبکر و عدّه‌ای از مسلمانان آمدند و از بین راه، با مرد یهودی به خانه علی (علیه السلام) رفتند. ازدحام جمعیت زیاد شد، جمعی می خندیدند و گروهی می گریستند. ابوبکر گفت: ای اباالحسن! این یهودی از من سؤال‌های بی دینان را می پرسد. علی (علیه السلام) فرمود: ای مرد یهودی! چه می گویی؟ یهودی گفت: اگر سؤال کنم، تو نیز مانند اینها با من رفتار می کنی؟ علی (علیه السلام) فرمود: رفتار اینها چگونه بود؟ مرد یهودی پاسخ داد: می خواستند خونم را بریزند. علی (علیه السلام) فرمود: این سخن را واگذار و هر چه می خواهی بپرس.

مرد یهودی گفت: به من بگو از آن چه برای خدا نیست، از آن چه نزد خدا نیست و از آن چه خدا نمی‌داند؟

علی (علیه السلام) فرمود: ای برادر یهودی! با یک شرط که اگر پاسخ گفتم، از سرِ اخلاص و عدل بگویی: لاَ الهَ الاَّ اللّه و محمّد رسول اللّه. مرد یهودی گفت: می‌گویم.

آن گاه علی (علیه السلام) فرمود: ای برادر! امّا این که گفتی آن چه نزد خدا نیست، آن ظلم و ستم است؛ امّا آن چه برای خدا نیست، همسر و فرزند و شریک است؛ و امّا آن چه خدا نمی‌داند، آن است که او – جَلّ جلاله – برای خود، همسر و نزدیک و وزیری سراغ ندارد، خود را محتاج کمکی نمی‌داند و او بر هر چه اراده فرماید، قادر و توانا است.

مرد یهودی گفت: مولای من! به درستی جواب دادی. آن گاه دست در دست علی (علیه السلام) نهاد و شهادتین را بر زبان جاری کرد و گفت: به راستی که تو خلیفه برحق و وصی و وارث علم پیامبری و خداوند از اسلام، پاداش نیکویت دهد».

با دیدن این صحنه، صدای ضجّه مردم بلند شد. ابوبکر گفت: ای علی! تو برطرف کننده گرفتاری‌ها و زداینده غم‌‌ها هستی. سپس بیرون آمد و بر منبر رفت و گفت: مرا واگذارید که علی در میان شما است.

عمر با شنیدن ماجرا نزد او آمد و گفت: ای ابوبکر! این گفتار چیست؟! ما تو را انتخاب کرده و پسندیده‌ایم. آن گاه او را از منبر به زیر آورد. این قضیه به امام علی (علیه السلام) خبر داده شد.[5]

[1]. ابن شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، ج ‏3، ص 308.

[2]. جعفريان‏، رسول، حيات فكرى و سياسى ائمه، ص 61.

[3]. امين عاملى، سيد محسن، أعيان الشيعة، ج ‏1، ص 431.

[4]. همان.

[5]. شاذان بن جبرئیل، ابوالفضل، الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین على بن أبى طالب (علیهما السلام)، ص 120 – 122؛ شوشتری، قاضى نور الله، إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج ‏8، ص 239 – 241. همچنین ر.ک: عاصمى‏، احمد بن محمد، العسل المصفى من تهذیب زین الفتى فی شرح سورة هل أتى، ج 1، ص 172 و 173.