کپی شد
اختیار
فهرست
انسان و اختيار
فعلى كه انسان انجام مىدهد، يكى از پديدههاى جهان آفرينش است و پيدايش آن مانند ساير پديدههاى جهان، بستگى كامل به علت دارد و نظر به اين كه انسان جزء جهان آفرينش بوده و ارتباط وجودى با اجزاى ديگر جهان دارد، اجزاى ديگر در فعل وى بى اثر نخواهند بود.[1] مثلاً لقمه نانى كه انسان مىخورد، براى انجام اين فعل، چنان كه وسايل دست و پا و دهان و علم و قدرت و اراده لازم است، وجود نان در خارج و در دسترس بودن و مانع نداشتن و شرايط ديگر زمانى و مكانى براى انجام عمل لازم است كه با نبودن يكى از آنها فعل غير مقدور و با تحقق همه آنها (تحقق علت تامه) تحقق فعل ضرورى است.[2] (علت تامه = تحقق تمام علتها و شرايط انجام يك فعل يا ايجاد يك شىء است.)
حال خداى بزرگ كه صاحب و مالك همه ماست اراده كرده است كه انسان در كارهاى اختياريش با اراده خود منشاء اثر باشد؛ يعنى اگر براى تحقق يك حادثه مثلاً پنج شرط و علت نيازمند باشد، يكى از آن علتها اختيار و اراده انسان است، بر فرض براى روشن شدن يك چراغ بايد تمام وسايل لازم، سالم و مهيا باشد از جمله: كليد، سيم، لامپ، كنتور برق، اتصال سيم به كارخانه و منبع توليد برق و جريان برق در سيمها. حال يكى از علتهاى روشن شدن چراغ، فشار دادن كليد برق است كه در اين مثال در كارهاى اختيارى ما وقتى همه شروط مهيا است، زدن كليد همان اختيار ماست و خداوند خواسته است كه تا انسان با اختيار خودش كليد برق حادثهاى را نزند، چراغ آن واقعه روشن نگردد (در كارهاى اختيارى)، و ضرورى بودن فعل نسبت به مجموع اجزاى علت تامه منافات با اين ندارد كه نسبت به انسان كه يكى از اجزاى علت تامه است نسبت امكان باشد، در مثال قبل درست است كه اگر تمام علل و شرايط محقق شود چراغ روشن مىگردد، اما آيا فشار دادن كليد برق توسط انسان نيز ضرورى است و يا اين كه ممكن است؟ پاسخ، واضح و روشن است كه در صورت تمايل فرد نسبت به فشار دادن كليد برق، تمام علتها مجتمع گشته و ضرورتاً چراغ روشن مىگردد و همين ميل يا عدم تمايل فرد نسبت به اين كار، نسبت امكان را آشكار مىسازد، و لذا انسان، امكان؛ يعنى اختيار فعل را دارد و ضرورى بودن نسبت فعل به مجموع اجزاى علت، موجب ضرورى بودن نسبت فعل به برخى از اجزاى آن كه انسان است نمىباشد.
درك ساده و بى آلايش انسان نيز اين نظر را تأييد مىكند؛ زيرا ما مىبينيم مردم با نهاد خدادادى خود ميان أمثال خوردن و نوشيدن و رفتن و آمدن و ميان صحت و مرض و بزرگى و كوچكى قامت فرق مىگذارند و قسم اوّل را كه با خواست و اراده انسان ارتباط مستقيم دارد در اختيار شخص دانسته و مورد امر و نهى و ستايش و نكوهش قرار مىدهند، بر خلاف قسم دوم كه در آنها تكليفى متوجه انسان نيست.
در صدر اسلام ميان اهل سنت در خصوص افعال انسان دو مذهب مشهور وجود داشت گروهى از اين روى كه افعال انسان متعلق اراده غير قابل تخلف خدا است، انسان را در افعال خود مجبور مىدانستند و ارزشى براى اختيار و ارادهى انسان نمىديدند، و گروهى انسان را در فعل خود مستقل مىدانستند و آن را متعلق ارادهى خدايى نديده از حكم قَدَر خارج مىشمردند. ولى به حسب تعليم اهل بيت پيامبر (ص) كه با ظاهر تعليم قرآن مطابقت دارد، انسان در فعل خود مختار است، ولى مستقل نيست بلكه خداى متعال از راه اختيار فعل را خواسته است. به عبارت ديگر خداى متعال از راه مجموع اجزاى علت تامه كه يكى از آنها اراده و اختيار انسان است فعل را خواسته و ضرورت داده است كه در نتيجه، فعل، ضرورى و انسان نيز در آن مختار مىباشد؛ يعنى فعل نسبت به مجموع اجزاى علت خود ضرورى و نسبت به يكى از اجزاى كه انسان باشد اختيارى و ممكن است.[3]
برای اطلاع بیشتر به پاسخ های 2718 – 2085 – 3051 در سایت اسلام کوئست مراجعه شود.
كتابهاى مفيد در اين زمينه:
الف- انسانشناسى، محمود رجبى، فصل 5 و 6.
ب- آموزش فلسفه، مصباح يزدى، ج 2، درس 69.
ج- عدل الاهى، مرتضى مطهرى.
اسلام و مسئله جبر و اختيار
با مراجعه به متون دينى و دقت در مضمون آيات و روايات، مختار بودن انسان فهمیده می شود. معناى اين سخن آن نيست كه انسان مختار محض است و هيچ عامل و قدرتى نمىتواند بر رفتار و اعمال او تأثير و حاكميت داشته باشد، بلكه منظور آن است كه على رغم همه عوامل و شرايط و با حفظ حاكميت قدرت و اراده الاهى، بشر قادر به انجام افعالى است كه اگر اراده مىكرد مىتوانست آنها را انجام ندهد و به گونهاى ديگر رفتار كند. پس انسان مسئول اعمال ارادى خويش است و جبر مطلق بر او حكم فرما نيست.[4]
براى اين ادعا تفسيرهاى متعددى از ناحيه متكلّمين و حكماى اسلامى بيان شده كه عميقترين و زيباترين آن تفسيرى است كه صدر المتألّهين آن را تقرير كرده است.
ملاصدرا مىگويد: پديدههاى هستى با همه تفاوت هايى كه از نظر ذات و صفات و افعال با يك ديگر دارند و نيز با همه اختلافاتى كه از نظر قرب و بعد به مبدأ آفرينش دارند در يك چيز شريك اند و آن اين كه يك حقيقت الاهى همۀ آنها را در برگرفته است، اين حقيقت الاهى (هستى مطلق) در عين بساطت و وحدت، همه ابعاد عالم وجود را شامل است و هيچ ذرهاى در گستره حيات از سيطره و احاطه اين حقيقت الاهى و نور الانوار بيرون نمىباشد.
بنابراين، همان گونه كه در نظام آفرينش، شأن و هستى هر پديدهاى، شأن و هستى خدا است، فعل هر پديدهاى فعل خدا نيز مىباشد. البته مقصود اين نيست كه مثلاً فعل زيد از او صادر نشده است، بلكه مقصود اين است كه فعل او در عين اين كه حقيقتاً فعل او است، حقيقتاً فعل خدا نيز است.
در نتيجه همان گونه كه هستى زيد و حواس و ويژگىهایش به او نسبت داده مىشود، فعل و ايجاد نيز به او نسبت داده مىشود و اين هر دو نسبت حقيقى مىباشد، پس انديشه جبر نادر است. همان گونه كه هستى زيد در عين اين كه هستى او است و حقيقتاً به او نسبت داده مى شود به خدا نيز نسبت داده مى شود چون فيض وجود از خدا اعطاء مى گردد، علم و اراده و حركت و سكون و همه آنچه از او صادر مىگردد در عين اين كه حقيقتاً به او نسبت داده مى شود، به خدا نيز نسبت حقيقى دارد پس انسان حقيقتاً فاعل و پديد آورنده كارهاى خويش است.
بديهى است كه انسان در عين اين كه موجودى مختار و آزاد است براى ساختن اندام هاى روانى خويش و تبديل محيط طبيعى به صورت مطلوب خود و ساختن آينده خويش آن چنان كه خود مى خواهد، محدوديتهاى فراوانى دارد و آزاديش آزادى نسبى است؛ يعنى آزادى در داخل يك دايره محدود است. محدوديت هاى انسان از چند ناحيه است:
1. وراثت
انسان با طبيعت انسانى به دنيا مى آيد و از آن جايى كه پدر و مادرش انسان بودهاند او هم قهراً و جبراً انسان به دنيا مىآيد و از طرف ديگر پدر و مادرش يك سلسله صفات موروثى مانند رنگ، پوست، رنگ چشم و ديگر خصوصيت هاى جسمى كه احياناً از چند پشت به ارث مى رسد كه هيچ يك از اين ها را خود انتخاب نكرده است، بلكه، وراثت اين ها را جبراً به او داده است.
2. محيط طبيعى و جغرافيايى
محيط طبيعى و جغرافيايى انسان و منطقهاى كه در آن منطقه رشد و نمو مىكند خواه ناخواه يك سلسله آثار قهرى بر روى اندام و روحيه انسان مىگذارند. منطقه سرد سير يا گرم سير و هم چنين كوير يا كوه پايهاى بر اندام و اخلاق و روحيه انسان مؤثر است.
3. محيط اجتماعى
محيط اجتماعى انسان عامل مهمى است در تكوين خصوصيات روحى و اخلاقى انسان، زبان انسان، آداب عرفى و اجتماعى، دين و مذهب، غالباً همان چيزى است كه محيط اجتماعى بر انسان تحميل مىكند.[5]
قرآن نه تنها جامعه را در رفتارهای انسان مؤثر می داند، بلکه صريحاً فرد را از نظر امكان سرپيچى از فرمان جامعه توانا مى داند.
در سوره نساء آيه 97 درباره گروهى كه خود را «مستضعفين» در جامعه مىناميدند، مىفرمايد: به هيچ وجه عذر آنها پذيرفته نيست؛ زيرا حداقل امكان مهاجرت براى آنها هست.
و يا در جاى ديگر مىفرمايد: «يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لايضركم من ضل اذا اهتديتم».[6]
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! مراقب خود باشيد! اگر شما هدايت يافتهايد، گمراهى كسانى كه گمراه شدهاند، به شما زيانى نمىرساند.
4- تاريخ و رخدادهای گذشته
زمان گذشته و وقايع و حوادثى كه در گذشته رخ داده است نيز در ساختن انسان تأثير به سزايى دارد. به طور كلى ميان گذشته و آينده هر موجودى رابطه قطعى و مسلم برقرار است، گذشته نطفه و هسته آينده است.
در نهايت اين كه اگر چه انسان نمىتواند رابطهاش را با وراثت، محيط طبيعى، محيط اجتماعى و تاريخ و زمان به كلى قطع كند، اما مىتواند تا حدود زيادى عليه اين محدوديت ها طغيان نموده خود را از قيد حكومت اين عوامل آزاد سازد. انسان به حكم نيروى عقل و علم از يك طرف و نيروى اراده و ايمان از طرف ديگر تغييراتى در اين عوامل ايجاد مىكند و آنها را با خواست هاى خويش منطبق مىسازد و خود مالك سرنوشت خويش مىگردد.[7]
ما منكر نقش عوامل ژنتيكى، زيستى و طبيعى در شكل گيرى شخصيت و رفتار آدمى نيستيم. اما اين كه تمامى عوامل مؤثر در شخصيت و رفتار آدمى را در عامل ژنتيك و ساختار زيستى انسان منحصر كنيم، دور از صواب است. و ناديده گرفتن بعد روحانى و غير مادى انسان است. با توجه به اثبات وجود نفس مجرد، اراده آزاد انسانی از توانشهاى روح مجرد است و با در نظر گرفتن اراده آزاد آدمى، هر چند نقش عوامل طبيعى و فعل و انفعالات فیزیکی و شيمیايى پذيرفته مىشود، اما بر اين نكته تأكيد مىشود كه نقش اين امور در حد سلب اختيار آدمى نيست. آيا ما نمىدانيم با وجود عوامل خارجى و تأثير آنها در برانگيخته شدن برخى از غرايض و اميال و حصول فعل و انفعالات فيزيك و شيمیايى، در برابر آن عوامل مقاومت كنيم؟ ما در زندگى روزمره خود و ديگران نمونههاى فراوانى را در اين خصوص تجربه مىكنيم.
قانون وراثت نيز مقتضى آن نيست كه فرزندى كه پارهاى از خصوصيات را از والدين و اجداد خود به ارث برده است، قدرت هيچ گونه انتخابى ندارد. انسان نيز مىتواند اعمال اختيار كند و برخلاف اقتضاى همه اين عوامل، رفتار ديگرى را در پيش گيرد.[8]
ذكر منابع براى مطالعه بيشتر:
محمد تقى جعفرى، جبر و اختيار
جعفر سبحانى، سرنوشت از ديدگاه علم و فلسفه
سيد محمد باقر صدر، انسان مسئول و تاريخ ساز
مرتضى مطهرى، انسان و سرنوشت
محمد تقى مصباح، معارف قرآن (خداشناسى، كيهان شناسى، انسان شناسى)
محدودۀ اختیار و آزادی در اسلام
در طبیعت و سرشت انسان هیچ چیز به اندازۀ استقلال و آزادی ارزش و قیمت ندارد؛ چنان که اگر کسی را در جایی محدود کنند و همۀ نعمت ها و لذت های دنیا را برای او فراهم آورند، راضی نیست و آزادی را بیشتر دوست دارد.
یکی از دلایل مهم بقای قداست نام انبیای الاهی در میان جامعۀ بشریت، در این نکته نهفته است که از سویی بشریت همیشه به آزادی نیاز دارد و این حق طبیعی و فطری او است و از سویی دیگر انبیای الاهی (ع) اولین کسانی بودند که از این حق بزرگ بشریت؛ یعنی آزادی دفاع نمودند و برای شناساندن و تحقق آن تلاش نمودند و معارفی که برای بشریت به ارمغان آوردند، در بردارندۀ بهترین اصولی است که حافظ آزادی در میان انسان ها است. به همین جهت است که انبیا همیشه در ذهن و خاطر انسان ها زنده هستند، اما مخترعان صنایع هر چند برای رفع نیاز مردم تلاش می کنند، ولی به دلیل نوآوری های جدید و پیشرفت دایمی علم و صنعت، نامشان پس از مدتی از خاطره ها محو می گردد؛ مثلاً امروزه کسی برای مخترع شیشه که در عصر فراعنه مصر بوده قداستی قائل نیست و نامی از او نمی برد.
به هر حال آزادی حق طبیعی انسان و خواسته ای است که با سرشت او آمیخته و عجین شده است.
امّا در مورد حق آزادی، این نکته باید مدنظر قرار گیرد که مفهوم آزادی از جمله مفاهیمی است که دارای معانی متعدّدی است. ممکن است کسی آگاهانه یا ناآگاهانه حکمی را که مربوط به یک معنای آزادی است به معنای دیگر آن سرایت دهد! برای آن که در مورد مفهوم آزادی در دام مغالطۀ لفظی گرفتار نشویم، لازم است با معانی مختلف آن آشنا باشیم:
الف. آزادی به معنای “استقلال وجودی”:
یکی از معانی آزادی این است که یک موجود، کاملاً مستقل باشد و تحت تأثیر و سیطرۀ هیچ موجود دیگری نباشد؛ مثلاً کسانی که اعتقاد به خداوند ندارند، می گویند: عالم هستی وابسته به هیچ چیزی نیست و روی پای خود ایستاده است و یا کسانی که معتقد به خداوند هستند، ولی می گویند خداوند پس از خلقت عالم آن را به حال خود رها کرده و عالم پس از خلقت نیازی به خداوند ندارد. برای انسان در عالم چنین آزادی ای قائل اند، ولی از نظر اسلام این نوع آزادی منحصر در ذات متعالی خداوند است و تنها خداوند است که هیچ محدودیت وجودی ندارد و فقط او است که مستقل و بی نیاز است و بقیۀ موجودات همه به او وابسته و نیازمند هستند.
ب. آزادی به معنای “اختیار”[9]:
معنای دیگر آزادی که باز به حوزۀ الاهیات و فلسفه و کلام و نیز روانشناسی فلسفی مربوط می شود، آزادی در مقابل جبر است. از دیرباز این بحث بین اندیشمندان و صاحب نظران وجود داشته که آیا واقعاً انسان در رفتار خود آزاد است و اختیار دارد، یا این که فقط خیال می کند که آزاد است! و در واقع مجبور است و از خود اراده ای ندارد.[10]
در این بحث سه نظریه وجود دارد:
1. جبر و بی ارادگی: پیروان این نظریه[11] می گویند انسان ها در اعمال و رفتار خود کوچک ترین اراده ای ندارند و بشر؛ مانند ابزاری با شعور در دست استاد است و آنچه واقع می شود همان مشیت خداوند است.
2. تفویض یا واگذاری: پیروان این نظریه[12] می گویند خداوند انسان را آفرید و او را با دستگاه مغز و اعصاب مجهز کرد و کارهایش را به خودش واگذار نمود. بنابراین، خداوند هیچ تأًثیری در افعال و رفتار انسان ندارد و قضا و قدر هم اثری ندارد.
3. اختیار یا امر بین الامرین[13] (نه جبر و نه تفویض بلکه نوعی اختیار):
این عقیده را شیعه به پیروی از بیانات اهل بیت (ع) اختیار کرده است؛ یعنی سرنوشت انسان به دست خود او است و در اعمال و رفتارش صاحب اختیار است، اما با خواست خداوند و اثری که برای قضا و قدر الاهی هست؛ یعنی در یک پدیده و یک عمل انسانی دو اراده تأًثیر می کند: “اراده خداوند و اراده انسان” و تا این دو اراده نباشد عملی واقع نخواهد شد.
البته این دو اراده در عرض یک دیگر نیستند؛ یعنی از باب تأًثیر دو علت بر معلول واحد نیست، بلکه در طول یک دیگرند؛ یعنی همان گونه که وجود هر موجودی در سایۀ وجود الاهی و قدرت هر قادری بسته به قدرت خداوند است، همین طور اراده و اختیار هر مختاری در پرتو اراده و اختیار خداوند متعال است.
استدلال بسیار ساده برای این نظریه، از یک سو توجه به توحید در خالقیت و ربوبیت خداوند و عمومیت اراده و قدرت خداوند نسبت به همه چیز و از سوی دیگر توجه به عدالت خداوند و شهادت وجدان عمومی و فطرت همگانی بر اختیار و آزادی انسان، است.
نکته ای که باید توجه داشت این است که آزادی در این بحث به معنای آزادی تکوینی است که حاکی از واقعیت عینی است، و نمی توان از این بحث، آزادی حقوقی و ارزشی را نتیجه گرفت و در دام مغالطۀ اشتراک لفظی غلطید.
ج. آزادی به معنای “عدم دل بستگی”:[14]
معنای سوم آزادی، مفهومی است که بیشتر در اخلاق و عرفان کاربرد دارد؛ یعنی انسان به دنیا و مادیات و لذایذ دنیوی و غیر الاهی تعلّق خاطر نداشته باشد. عشق و محبت او منحصر در ذات اقدس الاهی باشد و اگر شخص یا چیزی را دوست می دارد، در سایۀ محبت خداوند و به دلیل آن باشد که پرتویی از جمال الاهی است.
این معنای آزادی که یک معنای ارزشی است، به صورت مطلق مطلوب نیست؛ یعنی اگر انسان از تعلّق و محبت به هر چیز و هر کس حتی خداوند متعال آزاد باشد، ضدّ ارزش است و همین جا است که جای لغزش و مغالطه است.
د. آزادی در مقابل بردگی که یک مقوله اجتماعی است:
در زمان های پیشین[15]، خرید و فروش برده رواج داشت و برخی انسان ها برخی دیگر را به بردگی می گرفتند و از آنها کار می کشیدند و … البته گروهی نیز آزاد بودند و برده کسی نبودند.
با ظهور اسلام گام های اساسی و راه کار های واقعی در جهت آزادی برده ها از طرف اسلام ارائه شد که به جهت اختصار از بیان آنها صرف نظر می کنیم و خواننده را به کتاب هایی که در این زمینه نوشته شده است، ارجاع می دهیم.
هـ. آزادی در اصطلاح حقوق و سیاست (حق حاکمیت):
انسان آزاد، انسانی است که تحت حاکمیت غیر نباشد و خود مسیر زندگی و منش و روش خویش را تعیین کند.
در این جا دو گرایش وجود دارد:
گرایشی که می گوید: انسان باید مطلقا آزاد باشد و حاکمیت هیچ کس حتی خدا را نپذیرد.
گرایشی که عقیده شیعه است: انسان نباید تحت حاکمیت انسان های دیگر باشد، نه آن که حتی از حاکمیت خدا نیز آزاد باشد؛ یعنی حاکمیت اصالتاً فقط از آن خداوند است و خداوند این حق حاکمیت را می تواند به انسانی منتقل کند.
ساده ترین استدلال آن، این است که خداوند متعال وجود فیزیکی و مادی ما را آفریده و روح خویش را در ما دمیده است. علاوه بر آن نعمت های بی شماری به ما بخشیده است که قابل شمارش نیست؛ مانند هوا، آب، غذا، اعضای بدن، قدرت اندیشیدن، و هر چیزی که به زندگی انسان مربوط می شود و مالکیت خداوند نسبت به این نعمت های مادی و معنوی سلب شدنی نیست. حال که خدا مالک است و ما بنده او، بر اساس این حکم عقلی که “مالک می تواند هرگونه که مایل است در ملک خویش تصرف کند”، او حق دارد هرگونه تصرفی در ما بنماید و ما باید در مقابل او تسلیم و مطیع باشیم.
علاوه این که هیچ کس به اندازۀ خالق و آفریننده از خصوصیات و نیازها و کمالات وجودی ما خبر ندارد و هیچ کس هم به اندازۀ او طریق و روش رسیدن به کمالات ما را نمی داند. پس تنها خداوند است که هم خواستار مصالح و تکامل ما است و هم راه رسیدن به کمالات ما را می داند. پس اگر ما خواستار مصالح خود هستیم، باید از آیین و روشی که خداوند برای ما پسندیده است پیروی کنیم و حاکمیت او را بپذیریم.[16]
و. آزادی حقوقی:[17]
مراد از آزادی در حقوق این است که اموری در زندگی اجتماعی وجود دارد که انسان می تواند آنها را انجام دهد و دولت و حکومت حق منع و تعقیب در مورد آنها را ندارد؛ مانند آزادی در انتخاب مسکن، لباس، شغل، همسر و آزادی بیان و عقیده… .[18]
در این مورد اصل این که این حقوق و آزادی ها مطلق نیستند و باید محدود شوند بحثی نیست. هیچ نظام حقوقی در هیچ کجای دنیا از گذشته تا به حال وجود ندارد که آزادی مطلق به افراد داده باشد، اصولاً وضع قانون و تدوین نظام حقوقی، خود به معنای قرار دادن حدّ و مرز برای رفتار افراد جامعه است. بحثی که وجود دارد بر سر “حدود آزادی” است.
امروزه معمولاً گفته می شود حدّ آزادی، آزادی دیگران است؛ یعنی انسان آزاد است هر رفتاری را که می خواهد گزینش کند، مگر آن که رفتارش مزاحم آزادی دیگران شود.
گرایش لیبرالیستی در حقوق چنین نظری دارد، اما اگر بخواهیم این مسئله را از دیدگاه اسلام بررسی کنیم، پاسخ این است که تعیین حدّ آزادی بر اساس مصالح مادی و معنوی و دنیایی و آخرتی انسان ها است؛ یعنی شرط اصلی آزادی در انتخاب و گزینش یک رفتار، این است که تأمین کنندۀ مصالح انسان اعمّ از مادی و معنوی باشد.[19] این مسئله شبیه آن است که به یک تولید کنندۀ مواد غذایی یا مواد دارویی آزادی داده شود که هر ماده غذایی یا دارویی را تولید کند، مگر آن که برای سلامت انسان ها ضرر داشته باشد. همین که احتمال داده شود در تولیدات یک تولید کننده، مواد غذایی یا دارویی مسموم و خطرناک وجود دارد، تولیداتش ممنوع می شود. این جا دیگر صحبت از آزادی تجارت نیست و هیچ کس هم نمی گوید این ممنوعیت خلاف حقوق بشر است، نهایت این که آن چه در دنیا وجود دارد و به آن توجه دارند معمولاً همین ضررهایی است که به جسم و بدن انسان وارد می شود. امّا اسلام علاوه بر ضرر جانی آسیب های روحی و معنوی را نیز مدّ نظر قرار می دهد.
نکته پایانی: این که آزادى مدنى، يا اجتماعى که در مباحث سیاسی از محوریت برخوردار است، در این مقوله می گنجد و سؤال اصلى در باب آزادى اجتماعى اين است كه دولت يا قانون تا چه حدّ مى تواند محدود كنندۀ آزادى هاى فردى باشد؟
جواب به این پرسش آن است که از ديدگاه اسلام هر چند انسان فطرتى الاهى دارد كه او را به سوى خيرات و معنويّات دعوت مى كند،[20] ولى اين موجود داراى طبيعتى مادّى نيز هست كه منشأ تمايلات حيوانى در او است. سعادت بشر در غلبۀ فطرت او بر طبيعتش تأمين مى شود. البته در اين ميان طبيعت نيز باید به سهم شايستۀ خود برسد.
از سوى ديگر، قانون گذارى و تعيين مسير دنيايى انسان مى بايست با هدايت الاهى و در پرتو وحى ربّانى باشد؛ زيرا اين خداوند است كه از صلاح و فساد آدمى آگاه است.
با اين وصف، در انديشۀ سياسى اسلام نه آزادى افراطى تجويز مى شود كه موجب فساد و تباهى او گردد و نه با نگاهى بدبينانه به انسان، او مجبور به پذيرش هر حكومت ناعادلانه اى است كه همۀ كرامت او را از بين ببرد و از او به جاى موجودى فعّال، مختار و مسئول مهره اى خوار و بى اراده بسازد.[21]
منابعی که در تهیۀ این مقاله از آنها استفاده شده است:
1. نظریه حقوقی اسلام، مصباح یزدی، محمد تقی، ص 303 – 400.
2. راه سعادت، شعرانی، ابوالحسن، ص 97 و 98.
3. اصول اعتقادات، قائمی، اصغر، ص 78 – 84.
4. ولایت و دیانت ، هادوی تهرانی، مهدی، ص131- 134.
انسان و مسئله جبر و اختیار
انسان واژه ای است عربی، اسم جنس (عام) که برای مذکر، مؤنث، جمع و مفرد یکسان به کار می رود. در کتاب های لغت عموماً در مادۀ “انس” نوشته شده است. انس در مقابل “جن” است به معنای اهلی، خو گیرنده و مأنوس و غالباً ریشۀ اصلی انسان را “انس” می دانند که به معنای خو گرفتن و الفت یافتن است.[22]
انسان ها در خلقت خود هیچ گونه اختیاری از خود ندارند؛ یعنی در حقیقت، انسان در خلقت و در اختیار داشتن خود مجبور است و هیچ نقش و تأثیری در آن ندارد. هم چنین بعد از خلقت و ورود به این دنیا ، اقامت در این جا نیز به اختیار وی نیست؛ چرا که به طور قطع و اجبار روزی باید این زندگی دنیوی را ترک کند و به عالم دیگر برود. نه تنها انسان، بلکه هیچ موجودی از موجودات در خلقت خود آزاد نیستند. تنها خداوند متعال است که به انسان و دیگر موجودات، زندگی و حیات می بخشد.[23]
انسان قبل از خلقت وجود نداشت و چیزی نبود تا بتواند از خود اختیاری داشته باشد. بدیهی است که داشتن اختیار فرع بر وجود است. انسان ابتدا باید موجود باشد تا بعد از وجود درباره اختیار و آزادی وی بحث کرد.
بنابراین، انسان به ناچار طبق اراده و مشیت الاهی خلق می شود و پا به عرصۀ وجود می گذارد: “آیا زمانی طولانی بر انسان گذشت که چیز قابل ذکری نبود”.[24]
ذات نایافته از هستی بخش
کی تواند که شود هستی بخش.
اما پس از به دنیا آمدن در زندگی دنیا آزاد و صاحب اختیار و اراده است، آن هم نه اختیار مطلق. یکی از مسایل بسیار کهن که از دیر باز ذهن بشر را به تأمل فراخواند، مسئله «جبر و اختیار» است. این مباحث سابقۀ طولانی در تاریخ اسلام دارد.
انسان در کارها و اعمال خویش نه اختیار مطلق دارد و نه به طور مطلق مجبور است. به بیان دیگر انسان دارای آزادی اراده و اختیار است، اما این آزادی به گونه ای نیست که بتوان قائل به “تفویض” شد، بلکه هستی او از خداوند بوده و به کارگیری آن نیروی هستی به دست خود انسان است.
دیدگاه شیعه، درباره افعال آدمی آن است که هر کاری که از انسان صادر می شود هم فعل او و هم فعل خداوند است؛ یعنی فاعلیت خداوند، فاعلیت سببی و فاعلیت انسان مباشری است. این نظریه را در اصطلاح “امر بین الامرین” می گویند.
این دیدگاه از بسیاری از آیات قرآن و تعالیم ائمه معصومین (ع) استفاده می شود و شیعه امامیه طرفدار این نظریه است.
امام علی (ع) در جواب سؤال کننده ای در جریان صفین که پرسید، آیا این حرکت ما به سوی شام با قضا و قدر الاهی بوده است. می فرماید: «ای وای بر تو گویی پنداشته ای که قضا و قدر الاهی انعطاف پذیر و جزمی است و سرنوشت انسان ها محکوم به چنین جبری است. اگر چنین باشد، بر نظام پاداش و کیفر مهر بطلان می خورد و وعده و وعید یکسره ساقط می شود. بی گمان خدای سبحان بندگانش را در حال اختیار فرمان داده است…».[25]
پایه گذار مکتب جبر، شیطان است؛ چراکه گمراهی خود را به خدا نسبت می دهد نه به خود.[26]
“گفت: اکنون که مرا گمراه ساختی من بر سر راه مستقیم تو در برابر آنها کمین می کنم”.[27]
مفسر بزرگ قرآن علامه طباطبایی در این باره می گوید: بدون شک انسان نسبت به کارهایی که از روی علم و اراده انجام می دهد، اختیار تکوینی دارد، البته این اختیار مطلق نیست. زیرا که اختیار وی از اجزای سلسله علل است. اسباب و علل خارجی نیز در محقق شدن افعال اختیاری وی دخالت دارند. به عنوان مثال اگر انسان یک لقمه غذا را بخورد که یکی از کارهای اختیاری اوست، هم اختیار او در آن دخیل است و هم وجود طعام در خارج و هم خوش طعم بودن غذا و چندین اسباب و علل دیگر که همه در این عمل اختیاری ؛ یعنی خوردن انسان دخیل اند و باید فراهم باشند . پس صادر شدن فعل اختیاری از انسان متوقف بر موافقت اسبابی است که خارج از اختیار آدمی است و در عین حال دخیل در فعل اختیاری او است و خدای سبحان در رأس این اسباب است و همه آنها حتی اختیار انسان به ذات پاک او منتهی می شود. چون او است که آدمی را موجود مختار خلق کرده هم او را خلق کره و هم اختیارش را.[28]
علامه طباطبایی در ادامه این بحث می فرماید: از سویی دیگر انسان خود را بالطبع مختار می داند به اختیار تشریعی به این که کاری را انجام دهد و یا ترک کند ؛ یعنی در مقابل آن اختیار تکوینی، قانوناً هم خود را مختار می داند. لذا اگر کار خوبی انجام داد سزاوار مدحش می دانند و می گویند به اختیار خود انجام داد. و اگر کار نیکی را ترک کرد سزاوار ملامتش می دانند و معذور نمی دانند به این که مجبور بوده و کسی از هم نوعش نمی تواند او را مجبور به کاری یا ممنوع از کاری بکند. چون انسان های دیگر نیز مانند او هستند و از معنای بشریت چیز زاید بر او ندارند. تا مالک و صاحب اختیار او باشند و این همان معنا است که گفته می شود «انسان بالطبع حر و آزاد است».
بنابراین انسان فی نفسه حر و بالطبع مختار است ، مگر آن که خودش به اختیار خود چیزی از خود را به دیگری تملیک کند و به سبب این تملیک حریّت خود را از دست بدهد. پس انسان نسبت به سایر انسان ها نسبت به اعمال خویش آزاد است، امّا در مقابل خدای سبحان از آن جا که خداوند مالک ذات و افعال انسان است و مالکیتش هم مطلق است، هم به ملک تکوینی و هم به ملک تشریعی، لذا انسان نسبت به آن چه که خدای متعال به امر تشریعی و یا نهی تشریعی و نیز به آن چه که به مشیت تکوینی از او بخواهد، هیچ گونه آزادی و اختیاری ندارد. و این همان مطلبی است که جمله «و ما کان لمؤمن و لامؤمنة اذا قضی الله و رسوله امراً ان یکون لهم الخیرة من امرهم…» [29] (هیچ مرد و زن با ایمان حق ندارد هنگامی که خدا و پیامبرش امری را لازم بدانند اختیاری (در برابر فرمان خدا) داشته باشد). در صدد بیان آن است. [30]
استاد مطهّری درباره اختیار و آزادی انسان می گوید: انسان مختار و آزاد آفریده شده است؛ یعنی به او عقل، فکر و اراده داده شده است. انسان در کارهای ارادی خود مانند سایر موجودات نیست که مجبور باشد. بشر همیشه خود را در سر چهار راه هایی می بیند که هیچ گونه اجباری ندارد که فقط یکی از آنها را انتخاب کند. سایر راه ها بر او بسته نیست. یکی ا