searchicon

کپی شد

ابلیس

تعریف ابلیس

ابليس: اسم خاص (عَلَم) مى‏باشد كه تنها يك مصداق دارد. او كسى بود كه در برابر پروردگارش، دعوى استقلال كرد. تفاخر و استكبار نمود، از فرمان مولايش ابا كرد و سرانجام نيز از بهشت رانده شد.

نام ابليس “عزازيل”[1] بوده است و ابليس، از مادۀ “ابلاس”، در واقع لقب او مى‏باشد. ابلاس يعنى مأيوس شدن و شايد به اين اعتبار كه ابليس از رحمت خدا مأيوس شد، اين لقب را گرفت.

 

شيطان، فرشته يا جن(حقیقت ابلیس)؟

محور و علت اساسى طرح این موضوع، جريان خلقت حضرت آدم (عليه السلام) مى‏باشد. وقتى خداوند اراده فرمود كه انسان را بيافريند، فرشتگان در نهايت ادب و احترام و به قصد پرسش و استفهام، از خداوند پرسيدند: آيا ما براى تسبيح و تقديس تو كافى نيستيم؟! و اصولاً خلقت انسان براى چيست؟ وقتى خداوند راز خلقت انسان را برايشان بيان فرمود و به فرشتگان نويد داد كه انسان خليفۀ خدا، در زمين است، فرشتگان متواضعانه دعوت پروردگارشان را (مبنى بر سجده بر حضرت آدم (عليه السلام)) پذيرفته و از سر اخلاص و احترام، بر آدم سجده كردند. در ميان فرشتگان و يا بهتر بگوييم در صف فرشتگان، ابليس قرار داشت كه او نيز مدّت طولانى، عبادت خداوند را مى‏كرد؛ اما در درونش رازى مكتوم و مستور بود كه هيچ كس جز ذات اقدس حق تعالى بر آن آگاهى نداشت. رازى كه مدت‏ها پنهان بود، اما در جريان خلقت حضرت آدم (عليه السلام)، از آن پرده بردارى شد، كفر ابليس بود.

وقتى خداوند به همۀ فرشتگان و ابليس (كه در ميان آنها بود و عبادت مى‏كرد) فرمان داد: بر آدم سجده كنيد، همۀ فرشتگان اطاعت كردند غير از ابليس كه از اين فرمان سرپيچى كرده و سجده ننمود. استدلالش هم اين بود كه: من از آتش آفريده شده‏ام و او از خاك. چگونه موجود برتر بر موجود پست‏تر سجده كند؟

گويا ابليس از حقيقت آدم غافل بود! گويا نمى‏ديد كه روح الاهى در او دميده شده و انسانيت انسان و ارزش و عيارش همان گوهر ملكوتى است كه از ناحيۀ پروردگارش به او افاضه شده. آرى به گمان شيطان، آتش لطيف‏تر از گِل بود. او فقط جنبۀ ناسوتى و بدنى انسان را ديده و از مقام شامخ انسانيت او غافل شده بود! و اين چنين بود كه شيطان با دو عكس العمل مقابل دو عمل، از بهشت و درگاه عالى بارى تعالى رانده شد. عكس العمل اول او، تفاخر بود نسبت به عمل آفرينش انسان و عكس العمل دومش، استكبار و در نهايت، سرپيچى بود، نسبت به خداوند و دستور الاهى.

اكنون سخن در اين است كه آيا شيطان (ابليس) جزء فرشتگان بود يا خير؟ در ابتدا لازم است مفردات اين موضوع را به طور خلاصه مدنظر قرار دهيم تا تبیین و نتیجه بحث، از اتقان و استحكام علمى بيشترى برخوردار شود، بدين منظور، به بررسى و توضيح چند واژه مى‏پردازيم:

الف) شيطان      ب) فرشته   ج) جن

الف) شيطان: كلمۀ شيطان از مادۀ شَطَنَ مى‏باشد. شاطن؛ يعنى موجود خبيث و پست، متمرّد و سركش، طاغى و نافرمان. اعم از انسان، جن يا جنبندگان ديگر. حتى به معناى روح شرير و دور از حق نيز آمده، كه در حقيقت قدر مشترك همۀ اين معانى يكى است.

بنابراين، شيطان اسم عام (اسم جنس) است كه به موجود موذى و منحرف كننده (خواه انسان يا غير انسان) اطلاق مى‏شود.

در قرآن مجيد و لسان ائمه معصومين (‏عليهم السلام) نيز شيطان تنها به موجود خاص اطلاق نشده؛ بلكه به انسان‏هاى شرور يا حتى اخلاق ناپسند، چون حَسَد، نيز شيطان گفته‏اند.[2]

ب)فرشته: مناسب است به پاره‏اى از صفات فرشتگان اشاره كرده تا بتوانيم نتيجه بگيريم كه چون فرشته راهى به سوى معصيت ندارد؛ بنابراين شيطان نمى‏تواند از جنس فرشتگان باشد.[3]

فرشتگان موجوداتى هستند كه خداوند در موردشان بهترين توصيف را در قرآن مجيد آورده است. آن جا كه مى‏فرمايد: “ُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُون‏، لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُون‏”[4] در نهاد فرشتگان هرگز خلاف حق، چيزى نبوده و هميشه و در همه حال مشغول عبادت و اطاعت پروردگارشان هستند. موجوداتى هستند معصوم و ضمير پاكشان را هرگز به گناه آلوده نمى‏كنند. مهمتر از همه، اطاعت و انقيادشان در برابر پروردگارشان است. اظهار عجزشان در برابر آن چه نمى‏دانند و عدم تفاخر و استكبار در برابر آن چه مى‏دانند؛ زيرا يقين دارند كه داشته‏هايشان نيز از سوى ذات ربوبى حق تعالى است و اگر لحظه‏اى اراده‏اش بر ندانستن چيزى تعلق بگيرد، آن چه مى‏دانند نيز تبديل به نادانى خواهد شد.

آرى مهمترين تفاوت فرشتگان و شيطان در جريان خلقت و سجدۀ بر آدم (عليه السلام) هويدا مى‏شود؛ زيرا فرشتگان با جان و دل دريافتند كه علم اسماء را نمى‏دانند؛ يعنى فهميدند كه چيزهايى را نفهميده‏اند، اما شيطان با عناد و استكبارى كه داشت مى‏انديشيد همه چيز را مى‏داند و هرگز نفهميد كه سجدۀ بر آدم به جهت علومى است كه از سوى خدا بر حضرت آدم (عليه السلام) افاضه شده و ذهن تاريك او را هيچ راهى بر يافتن آن علوم نيست! يعنى كبر و غرورش مانع از فهميدن او شد و سرانجام مانع از سجده كردنش! زيرا اباى او از سجده نيز، اباى استكبارى بود نه اين كه طاقت يا توان سجده را نداشته باشد!

با اين توضيحات روشن مى‏شود كه چون فرشته، معصوم محض مى‏باشد، گناه در او راه ندارد. وقتى گناه راه نداشت، پس تمام كارهايش اطاعت محض پروردگار است. اگر اطاعت براى موجودى واجب و ضرورى شد پس كفر و استكبار و معصيت از او ممتنع است. (اين دليل، اولين دليل عقلى بر تفاوت شيطان با فرشته است و نتيجه آن، فرشته نبودن شيطان است).

قبل از بيان ساير ادلۀ عقلى و نقلى، لازم است به توضيح مختصرى در مورد جن بپردازيم.

ج) جن: جن در اصل، چيزى است كه از حواس انسان پوشيده شده است. قرآن كريم وجود چنين موجوداتى را تصديق نموده و دربارۀ آنان مطالبى بيان كرده و جنس آنها را از آتش مى‏داند؛ همچنان كه نوع بشر از خاك آفريده شده. البته خلقت اين موجودات نيز قبل از انسان بوده است.[5]

برخى از دانشمندان، از جن تعبير به نوعى از ارواح عاقله مى‏كنند كه مجرد از ماده مى‏باشند. البته پيداست كه تجرد كامل ندارند؛ زيرا چيزى كه از آتش آفريده شده، مادى است و يك حالت نيمه تجرد دارد، به تعبير ديگر نوعى جسم لطيف است.[6]

از آيات قرآن بر مى‏آيد كه جن نيز مانند نوع بشر، داراى اراده و شعور است و كارهاى سخت را نيز مى‏تواند انجام دهد و مؤمن و كافر نيز دارد. بعضى صالحند، بعضى فاسد؛ مانند انسان زندگى و مرگ و قيامت دارند. … مذكر و مؤنث داشته و ازدواج و تكثر نيز در ميان آنها هست.

و اما سخن اصلى در اين كه آيا ابليس جزء ملايكه بوده يا خير، بين دانشمندان اختلاف نظر وجود دارد و منشأ آن اختلاف، شايد تمسك به برخى آيات قرآن مجيد باشد.

عده‏اى كه مى‏گويند، شيطان (ابليس) جزء ملايكه است، دليل عمدۀ آنان، استناد به آيه‏اى است كه خداوند فرموده: “و اذ قلنا للملايكة اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس.”[7] زيرا در اين آيه، ابليس از سجده كردن استثنا شده و مستثنى منه در اين جمله، ملايكه است و در نتيجه ابليس جزء ملايكه مى‏شود،  ولى حق اين است كه ابليس جزء ملايكه نمى‏باشد. اخبار متواترى كه از ائمه هدى (عليهم السلام) رسيده و اماميه در آن اجماع دارند، همگى تأكيد بر اين مطلب است كه ابليس جزء جنيّان بوده، نه فرشتگان! و براى اين مطلب چند استدلال وجود دارد كه ما به مهمترين آنها اشاره مى‏كنيم.

1.  خداوند تعالى فرموده: “…ابليس كان من الجن” يعنى …ابليس از جنس جن بوده است.[8]

2. خداوند تعالى فرموده: “لايعصون اللَّه ما اَمَرهم و يفعلون ما يؤمرون”[9] خداوند دربارۀ ملايكه فرموده است كه: به هيچ وجه خدا را عصيان نمى‏كنند؛ يعنى به صورت عام از ملايكه نفى معصيت شده و اين مى‏رساند که هيچ يك از ملايكه هيچ گونه معصيتى، را مرتكب نمى‏شوند.

3. خداوند فرموده: “افتتخذونه و ذُرتيه اولياء من دونى و هُمُ لكم عدو”[10] و اين مطلب مى‏رساند كه در ميان جنيّان ذريه و نسل يا به عبارتى توالد و تناسل وجود دارد و حال آن كه فرشتگان خلقتشان روحانى است و اين قبيل مسايل بين آنها وجود ندارد.

4. خداوند مى‏فرمايد: “جاعل الملائكة رسلاً”؛ يعنى خداوند ملايكه را رسولانى قرار داد[11]. و مى‏دانيم كه كفر و عصيان بر رسول خدا جايز نيست.

اما در پاسخ به دليل كسانى كه استثنا ابليس از فرشتگان را مدنظر قرار دادند، بايد گفت: استثنا شدن ابليس از ملايكه، به هيچ وجه دلالت بر هم جنس بودن ابليس با ملايكه ندارد. نهايت چيزى كه از اين مطلب فهميده مى‏شود، اين است كه ابليس در صف ملايكه و ميان آنها بوده و مانند فرشتگان مأمور به سجده شده است. حتى عده‏اى گفته‏اند: استثنا در اين آيه، از نوع استثنا منقطع است؛ يعنى مستثنى منه در جمله وجود ندارد.[12]

در توصيف ابليس گفته‏اند حدود شش هزار سال خدا را عبادت كرده است. پس قرار گرفتن چنين موجودى (كه مدت زيادى مشغول اطاعت پروردگار بوده)، در صف فرشتگان، امر چندان بعيدى نيست.

از امام صادق (عليه السلام) پرسيدند كه آيا ابليس از ملايكه است يا جزء ساير موجودات آسمانى است؟ فرمود: نه از ملايكه است و نه از ساير موجودات آسمانى؛ بلكه او جنّ است؛ ولى همراه ملايکه بوده است. ملايكه نيز گمان مى‏كردند او از جنس آنها است، ولى خداوند متعال مى‏دانست كه چنين نيست. اين جريان ادامه يافت تا در جريان سجده بر آدم، راز پنهان ابليس آشكار گشت.[13]

منابع براى مطالعه بيشتر:

1. مرحوم طبرسى، مجمع البيان، ج 1، ص 163 – ذيل آيه 34 بقره.

2. علامه طباطبايى محمد حسين، تفسير الميزان، ج 1، ص 122 به بعد و ج 8، ص 20 به بعد.

3. جوادى آملى عبداللَّه، تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 6، بحث مربوط به خلقت آدم (عليه السلام).

4. مصباح يزدى محمدتقى، معارف قرآن، 1 – 3، ص 297 به بعد.

5. تفسير نمونه، ج 1، ذيل آيه 34 سوره بقره و ج 11، ص 8 به بعد.

 

تفاوت ابلیس و شیطان

برای دستیابی به تبیین این موضوع ضروری است دو واژه شیطان و ابلیس تبیین گردد.

شیطان:

شیطان از ماده «شطن» به معنی مخالفت می باشد،‌ و به هر موجود طغیانگر و مخالفی گویند، خواه از انسان ها باشد یا از جن و یا از حیوانات.[14]

كلمۀ شیطان در قرآن به سه صورت استعمال شده است:

1. مفرد شیطان بدون الف ولام؛ در این صورت مراد، شیطان غیر معیّن است و می تواند شامل هر فردی از شیاطین جن و انس، بشود؛ مثل این آیه شریفه: «وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ »[15] یعنی هر كس از ياد خدا روى‏گردان شود شيطانی را به سراغ او مي فرستيم که همواره قرين او است!

2. مفرد الشیطان همراه با الف و لام؛ در این صورت غالباً به معنای خاص یعنی ابلیس آمده است؛ مثل آیه شریفه: «يا بَني‏ آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ»؛[16] «اى فرزندان آدم! شيطان شما را نفریبد، آن گونه كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد». و در برخی موارد نیز به معنای عام آمده است؛ مثل این آیۀ شریفه: «الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاء …»؛ «شیطان شما را از فقر و تهیدستی بیم می دهد و به فحشا و زشتی ها فرا می خواند …».[17] در این جا (الف و لام) در معنای جنس (عام) به کار رفته است؛ چون ترساندن از فقر و دعوت به عمل خلاف شرع گاهی از طرف شیطان انسانی نیز صورت می پذیرد.

3. شیاطین به صورت جمع؛ و این نشانگر آن است كه شیطان مصادیق متعدد و مختلفی دارد در حالی که اگر كلمۀ شیطان اسم برای فرد خاص (ابلیس) بود، ‌به صورت مفرد می آمد. علاوه این که در برخی از آیات بعد از کلمۀ شیاطین به ‌اختلاف جنس شیطان ها نیز اشاره می کند، مانند آیۀ شریفه: «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِن»؛ «و بدین گونه برای هر پیامبری دشمنانی از شیطان های انسان و جن قرار دادیم».[18]

ابلیس:

ابلیس از كلمه (ابلاس) و به معنای غم و اندوهی است كه از شدّت یأس و ناامیدی باشد. خداوند می فرماید: « وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُبْلِسُ الْمُجْرِمُون‏»؛[19] «و روزی كه قیامت بر پا شود،‌ تبهكاران نومید و غمگین می شوند».[20]

ابلیس را بدین جهت به این نام می خوانند چون از رحمت خدا ناامید شد و علت آن تمرّد از دستور خداوند متعال بود.

قرآن در این زمینه می فرماید: «و به یاد آرید زمانی را كه به فرشتگان گفتیم برای آدم سجده كنید، آنها همگی سجده كردند و به جز ابلیس، ‌او از جنّ بود. پس از فرمان پروردگارش خارج شد».[21] خداوند از او سؤال کرد: «ای ابلیس چه چیز مانع تو از سجده كردن بر مخلوقی كه با قدرت خود او را آفریدم گردید؟ آیا تكبّر كردی یا از برتران بودی؟ (خود را برتر دیدی) ابلیس جواب داد: من از او بهترم مرا از آتش آفریده ای و او را از گل[22]. و در این جا بود كه خداوند دستور به اخراج او داد[23] و او را از صف ملائك جدا نمود،[24] البته او از ابتدا نیز از ملائك نبود. بلكه به خاطر بندگی و اطاعت و قرب به پروردگار، در صف فرشتگان جای گرفت.[25]

امام رضا (علیه السلام) فرمودند:” نام ابلیس، «حرث، یا حارث» بوده است. و ابلیس نامیده شد زیرا از رحمت خدا مأیوس گردید.”[26]

ابن عربی، صاحب كتاب فتوحات مكیه در خصوص نامگذاری ابلیس می نویسد: اولین كسی كه شیطان نامیده شد، [حارث] بود، پس خداوند او را ابلاس نمود؛ یعنی از رحمت خود طرد و مأیوسش كرد.[27]

قرآن می فرماید: وقتی كه خداوند او را از صف ملائك خارج نمود عرض کرد: « پروردگارا پس مرا تا روزی كه (خلایق) برانگیخته می شوند، مهلت ده، خداوند فرمود: تو از مهلت یافتگانی تا روز و زمانی معین».[28]

وقتی ابلیس از زنده بودن خود مطمئن گشت گفت: «به عزت تو سوگند كه همۀ (مردم) را گمراه خواهم كرد. مگر بندگان تو،‌ آنان كه خالص شده اند.[29]

پس او دشمن قسم خوردۀ انسان ها است. توصیه و سفارش اكید خداوند به بندگانش این است که: «به درستی كه شیطان (ابلیس) دشمن شما است پس او را دشمن بدارید.»[30]

البته ذكر این نكته لازم است كه همۀ شیاطین تابع دستورت ابلیس بوده و تحت فرماندهی او می باشند. قرآن كریم از این گروه به عنوان حزب شیطان (ابلیس) نام می برد.

«شیطان (ابلیس) بر آنها چیره شده پس یاد خدا را از خاطرشان برده است، ‌آنان حزب شیطانند. آگاه باش كه حزب شیطان همان زیان كارانند»[31].

نتیجه این که:

ابلیس، اسم شیطان خاصی است كه به واسطۀ نافرمانی از درگاه خداوند متعال رانده شد و شیطان یك مفهوم كلی است به معنای موجود متمرّد و طغیانگر كه شامل ابلیس و دیگر شیاطین از جن و انس و حتی حیوانات می گردد.

 

فلسفه آفرینش شیطان

در تبیین این موضوع چند نکته قابل ذکر است :

اوّلاً: خداوند شیطان را، شیطان خلق نکرد. به دلیل این که او سال ها (6 هزار سال)[32] هم نشین فرشتگان و اهل عبادت بود، ولی بعداً به خواست خود و بر اثر تکبر راه طغیان و انحراف را در پیش گرفت و از رحمت خداوند دور شد.

ثانیاً: وجود شیطان، برای انسان های با ایمان و آن ها که می خواهند راه حق را بپیمایند، مضر نیست، بلکه وسیله پیشرفت و تکامل است؛ چرا که پیشرفت و ترقی و تکامل ، همواره در میان تضادها صورت می گیرد.[33]

نقش شیطان در این جهان نقش دعوت کننده است؛ یعنی شیطان فقط انسان ها را به گمراهی و انحراف دعوت می کند. خداوند به او قدرت تصرف در نفوس و سلطه بر آنها نبخشیده است. «انه لیس له سلطان علی الذین آمنوا و علی ربهم یتوکلون».[34] (بی گمان او را بر کسانی که ایمان آورده اند و به پروردگارشان توکل می کنند ، تسلطی نیست). به همین جهت وقتی که در قیامت عده ای شیطان را به دلیل این که آن ها را گمراه کرد ملاقات می کنند، شیطان با آنها محاجه می کند می گوید: «… و ما کان لی علیکم من سلطان الاّ ان دعوتکم…».[35] (و مرا بر شما سلطه ای نبود جز این که شما را خوانده ام…).

آموزه های قرآنی حکایت از آن دارد که نقش شیطان در انحراف و گمراهی انسان فقط در حد دعوت است و او هیچ گاه انسان ها را به اجبار به انحراف نمی کشاند؛ زیرا که انسان، مخاطب دو دعوت است. یکی دعوت خدا و یکی شیطان و این انسان است که با اختیار خود یکی از این دو دعوت را می پذیرد. اما انسان هایی که با میل و ارادۀ خود دعوت شیطان را پذیرفتند و او را الگوی خود قرار دادند و از دستورات او پیروی کردند، بر آنها سلطه پیدا می کند و آنها را به نابودی می کشاند.

«انما سلطانه علی الذین یتولونه…».[36] (جز این نیست که تسلط او بر کسانی است که او را دوست می دارند…).

 

فرق شيطان با نفس اماره

تبیین این موضوع نیازمند بیان یک مقدمه است که ضمن بیان آن به بحث پیرامون موضوع می پردازیم:

مقدمه

نفس و مراتب آن

هویت حقیقی انسان، دارای ابعاد و لایه های سه گانه (حیوانی، انسانی، الهی) است. از آیات قرآن مجيد نیز به خوبى استفاده مى‏شود كه روح و نفس انسانى داراى سه مرحله است:[37]

1. نفس اماره یا لایه حیوانی انسان.

لایه حیوانی انسان در شهوت، غضب و امیال نفسانی خلاصه می شود.[38] این میل قلبی و حالت نفسانی را قرآن به نفس اماره، تعبیر می نماید و تأکید می کند که: «به درستی که نفس، (انسان را) به کارهای زشت و ناروا فرمان می دهد».[39]

به همین دلیل به آن اماره ‏(امر کننده به بدی ها) گفته‏اند. در اين مرحله هنوز عقل و ايمان آن‏ قدرت را نيافته كه نفس سركش را مهار زده و آن را رام كنند بلكه در بسيارى از موارد در برابر او تسليم مى‏گردند و نفس سركش آنها را شكست مى‏دهد.

در گفتار همسر عزيز مصر[40] به اين مرحله اشاره شده است آن گاه که گفت: “و ما أبرئ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ[41]” من هرگز نفس خود را تبرئه نمى‏كنم، چرا كه نفس سركش همواره به بدي ها فرمان مى‏دهد”.

2. نفس لوامه:

” نفس لوامه “مرتبه ای از نفس است كه پس از تعليم و تربيت و مجاهدت، انسان به این مرتبه ارتقاء مى‏يابد. در اين مرحله ممكن است بر اثر طغيان غرائز گاه گاه مرتكب خلاف هايى بشود، اما فورا پشيمان مى‏گردد و به ملامت و سرزنش خويش مى‏پردازد و تصميم بر جبران گناه مى‏گيرد، و دل و جان را با آب توبه مى‏شويد.

قرآن مجيد اين مرحله را” نفس لوّامه” تعبیر کرده و می فرماید :” و سوگند به (نفس لوّامه ) وجدان بيدار و ملامت گر كه رستاخيز حقّ است!” [42]

3. نفس مطمئنه:

” نفس مطمئنه ” آن مرتبه‏اى است كه پس از تصفيه و تهذيب و تربيت كامل، انسان به آن مى‏رسد در این مرتبه‏ غرائز سركش توانايى پيكار با عقل و ايمان در خود نمى‏بينند چرا كه عقل و ايمان آن قدر نيرومند شده‏اند كه غرائز نفسانى در برابر آن توانايى چندانى ندارند.

اين مقام انبياء و اوليا و پيروان راستين آنها است، آنهايى كه در مكتب مردان خدا درس ايمان و تقوا آموختند و سال ها به تهذيب نفس پرداخته و جهاد اكبر را به مرحله نهايى رسانده‏اند.

قرآن از این مرحله به نفس مطمئنه تعبیر کرده می فرماید:”ای نفس مطمئن و آرام یافته به سوی پروردگارت بازگرد، در حالی که تو از او خشنودی و او هم از تو خشنود”.[43]

امّا رابطه نفس اماره با شیطان

نفس اماره، در واقع یکی از ابزار شیطان  و راه نفوذ و سلطه یابی بر انسان است و از جنود و سربازان شیطان محسوب می شود.

پس وسوسه از جانب ابلیس به عنوان شیطان بیرونی، و تحریک و خواهش توسط نفس اماره به عنوان شیطان درونی، انسان را به مرحله سقوط می کشاند.

تمام تلاش شیطان، این است که انسان گمراه شده و به حقیقت نرسد و در این خصوص، او به عزت خداوند متعال قسم یاد کرده است. چنان که در قرآن آمده است:« (شیطان) گفت: به عزتت قسم که همگی آنها را اغوا می کنم، مگر آنها كه از بندگان مخلص تو باشند».[44]

اغوا، از کلمه غی به معنای ضد رشد است، و رشد، به معنای رسیدن به واقع.[45]

شیطان به عزت خداوند قسم یاد کرده که انسان را گمراه خواهد ساخت.[46] او در به انحراف کشیدن انسان مرحله به مرحله جلو آمده و انسان را تحت تأثیر القائات خود قرار می دهد تا جایی که خود انسان، شیطانی می شود و به وسیلۀ او دیگر انسان ها به انحراف کشیده می شوند.

انسانی که بر اثر وسوسه های شیطان، تسلیم خواسته و خواهش تمایلات حیوانی گردد، گرفتار نفس اماره شده است.

حضرت علی (ع) می فرماید: “نفس اماره همچون فرد منافق، تملّق انسان را می گوید و در قالب دوست، جلوه می کند تا بر انسان مسلّط شود و او را به مراحل بعد وارد کند.”[47]

شیطان انسان های ضعیف الایمان را وسوسه کرده و به کمک تمایلات شهوانی و نفس اماره شان، قلب آنها را منزل خود می کند و بالاخره با دست و بدنشان تماس برقرار کرده و مصافحه می کند و یار و رفیق آنها می شود. چون کسی که قلبش منزل شیطان شد، نه تنها مهماندار شیطان، بلکه یار او خواهد بود.[48]

درباره این گروه، حضرت علی (ع) می فرماید: «پس شیطان با چشمان آنها نگاه می کند و با زبان آنها حرف می زند».[49]

نتیجه: شیطان و نفس اماره هردو دشمن انسان هستند. به همین دلیل قرآن هم از شیطان به عنوان دشمن آشکار انسان یاد می کند و انسان را سفارش می کند که او را دشمن خود بداند.[50]و هم در روایات معصومین (ع) نفس اماره (هوا و هوس) دشمن شمرده شده است، این که پیامبر اکرم(ص)فرمود ؛ دشمن ترین دشمن تو نفس تو است».[51] به این مرحله از نفس اشاره دارد.

راز تعبیر نفس به “دشمن ترین دشمنان” ، درونی بودن آن است. دشمن و سارق بیرونی، بدون همراهی این دشمن و دزد درونی، نمی تواند آسیب برساند. این دشمن درونی، محرم و به همه جا آشنا است و با استفاده از همین آگاهی، خواسته شخص را به شیطان گزارش می دهد و از آن سو پیام و فرمان ابلیس را که امارة بالسوء بیرونی است، می رساند؛ از این رو نفس اماره خود نیز از جنود (سربازان) شیطان محسوب است. چنان که بسیاری از اوصاف آن، در شمار جنود شیطان است.[52] پس نفس اماره با توجه به زمینه و گرایش حیوانی موجود در انسان، تحت تأثیر وسوسه شیطان واقع شده و شیطان نیز مرحله به مرحله جلو می آید، تا جایی که فرد نیز جزء حزب شیطان می شود.[53]

 

شیطان و نسل او

شیطان هم مانند انسان ها دارای فرزندانی است. این مطلب، هم در قرآن و هم در روایات اهل بیت (ع) بیان شده است. قرآن می فرماید: “آیا شیطان و فرزندانش را به جای من دوست خود می گیرید، در صورتی که می دانید آنها دشمن شما هستند… “.[54]

علامه مجلسی در کتاب “السماء و العالم” از کتاب  بحار الانوار می فرماید: “روایت است که خداوند به ابلیس فرمود: “فرزندی به آدم ندهم، جز این که مانندش به تو می دهم و هر آدمی شیطانی همزاد خود دارد”.[55]

فرزندان شیطان همانند خود شیطان برای گمراه کردن نسل انسان زاده شده و راه او را در پیش می گیرند. پس مسلما لعنت شیطان آنها را نیز شامل می شود. البته تا زمانی که راه شیطان را در پیش داشته باشند که تقریبا همۀ آنان این چنین هستند، مگر افراد نادری از ذریّۀ شیطان که مسلمان شده باشند.

علامه مجلسی در همین کتاب می فرماید: “به رسول الله عرض شد: آیا شما هم شیطانی به همراه خود دارید؟ فرمودند: آری، ولی خداوند مرا کمک کرده و توانستم او را مسلمان کنم”.[56]

در پایان تذکر نکاتی سودمند به نظر می رسد:

1. از آیات قرآن به دست می آید که ولايت ذريه[57] و قبيلۀ[58] او كه قرآن از آنان اسم برده است، جزئى است؛ مثلا يكى از ايشان بر بعضى از مردم ولايت و تصرف دارد، ولى بر بعض ديگر ندارد، يا در بعض اعمال دارد و در بعض ديگر ندارد، يا اين كه اصلا ولايت واقعى ندارند، بلكه ولايتشان در حدود معاونت و كمك شيطان اصلى (ابليس) است و او ريشۀ تمامى كارهای بدی است كه از انسان ها سر مى‏زند.[59]

2. شيطان اصلى (ابليس) از جن است[60] و از این که قرآن در يك جا براى شيطان ذريه قرار داده[61] و در جاى ديگر هم نسبت مرگ و مير به آنها داده،[62] مى‏توان فهميد كه تناسل در ميان جن نيز جارى است؛ زيرا معهود و مألوف از هر جاندارى كه ذريه و مرگ و مير دارد، اين است كه تناسل هم داشته باشد.[63]

 

اهداف و برنامه های شیطان

قرآن کریم در آیات 118 – 120 سوره نساء به اهداف و برنامه های شیطان درباره انسان اشاره دارد. هنگامی که خداوند شیطان را به خاطر سرپیچی از رحمت خویش دور کرد، شیطان سوگند یاد کرد چند طرح و برنامه را درباره انسان اجرا کند:

1. گمراه کردن انسان ها (کسانی که سرپرستی شیطان را پذیرفته اند) از راه سرگرم کردن به آرزوهای دور و دراز.

2. دعوت انسان ها به اعمال خرافی و بدعت ها.

3. وادار ساختن انسان ها به تغییر و تبدیل در آفرینش خدا، از طریق راه کارهای فریب کارانه، جایگزین کردن صفات زشت و ناپسند به جای فطرت سالم انسانی.

خداوند در این آیات پس از بیان تخریب های شیطانی هشدار می دهد که اطاعت و پیروی از چنین عنصری (شیطان) خسارت بزرگی را به دنبال دارد. «… و من یتخذ الشیطان ولیاً من دون الله فقد خسر خسراناً مبیناً».[64] (… و هر کس شیطان را دوست بگیرد – نه خدا را – بی گمان زیان می بیند، زیانی آشکار). و بدانید که شیطان هر چه وعده می دهد، دروغی بیش نیست. از چیزهای خوش، ظاهری را به شما عرضه می کند که باطن آنها فلاکت و سقوط است.[65]

 

شیطان پرستی

شيطان پرستی به معنای عام یعنی: اطاعت از شیطان  و پرستش آن به عنوان معبود.

امروزه گروه های مختلفی به عنوان شیطان پرست مطرح هستند که باید گفت این گونه انحرافات نه تنها تازگی ندارد  که بعضی به آن پیشینۀ هزار ساله می دهند و دلیل آن را پرستش هر موجود دارای قدرت از سوی مردمان هزاران سال پیش و یا وجود دو خدای ضد هم یعنی خدای خیر و شر در اندیشه های پیشینیان می دانند.

برای نخستین بار شخصی به اسم ” توماس هاردینگ “در 1565 میلادی در کتاب “تکذیب یک کتاب” واژۀ شیطان پرستی را علیه”مارتین لوتر” به کار برد و باعث ترویج و شیوع این لفظ شد تا جایی  که شیطان پرستی در قرون 17 و 18 میلادی در برخی کشورهای غربی به صورت یک رسم ظهور یافت که به مخالفت با ادیان ابراهیمی می پرداخت. ترویج این پدیده مدیون حمایت های بی دریغ سرمایه داران یهودی و فراماسون ها بود.

در اوایل قرن 19 میلادی بعضی از سرمایه داران و اشراف زادگان انگلیسی که عضو گروه های فراماسونری بودند به رهبری شخصی به اسم ” سر فرانسیس داشو “جادو گری و شیطان پرستی را با نام باشگاه آتش جهنم در شهر لندن گسترش دادند. و با تلاش آنها این گروه ها در آمریکا نیز  رواج یافتند. اغلب این سرمایه داران که از شیطان پرستان حمایت می کردند از قاچاقچیان و تولید گنندگان مشروبات الکلی و مروجین قمار خانه ها و مراکز فساد در اروپا و آمریکا به شمار می رفتند.[66]

افکار و عقاید

عموم شیطان پرستان به جای اطاعت از قوانین الاهی و اخلاقی بر پیشرفت فیزیکی خود با راهنمایی های موجودی مافوق با قوانین خاصی  تمرکز دارند و از باورها و گرایش های ادیان گذشته مخصوصا ادیان ابراهیمی و مسیحیت و اسلام اجتناب می کنند و به جای خدا محوری گرایش به خود پرستی دارند و با الگوگیری از مکاتب ماتریالیستی و اومانیستی، خود محور و جادو محورند و خود را در مرکز هستی و قوانین طبیعی می بینند و بعضی دیگر شیطان را خدا می دانند و به پرستش آن روی می آورند.[67]

گروه ها و گرایش ها

شیطان پرستان را به دو گروه اصلی تقسیم می کنند:

الف: شیطان پرستی فلسفی

ب: شیطان پرستی دینی

الف. شیطان پرستی فلسفی

این گرایش را منتسب به شخصی به اسم ” آنتووان شزاندر لاوی” مؤسس کلیسای شیطان و نویسنده کتاب انجیل شیطانی و بنیان گذار شیطان پرستی لاوی می دانند. او شیطان را فرمانروای زمین می داند  لاوی تحت تأثیر نوشته های نیچه فیلسوف غربی و دیگران قرار داشت و در نظرش شیطان موجودی مثبت بود در حالی که تعالیم خدا جویانه کلیسا را مسخره می کرد خود را خدای خود می داند.

ب. شیطان پرستی دینی

در این گرایش، اول باید یک قانون ماورای طبیعی را که در آن یک یا چند خدا تعریف شده است و همه شیطانی هستند و یا به وسیله شیطان شناخته می شوند بپذیرد این شیاطین  می توانند ذهنی باشند یا از بین الاهه های باستان بین النهرین یا مصر انتخاب شوند کلیه فرقه های شیطان پرستی یک اصل مشترک دارند و آن هم در اولویت قرار دادن خود است، گروه دیگر شرپرستان هستند که معروف به رواج انواع فحشا و ابتذال جنسی هستند. آنها دنیایی را ترسیم می کنند که هیچ روزنۀ امیدی برای آن متصور نیست؛ لذا شیطان پرستی را دنیای تاریک می نامند و از موارد رایج در اعمال و عقاید آنها  خودکشی است که آن را بهترین راه رسیده به  حقیقت می دانند.[68]

شیطان پرستی در ایران

در کشور ما شیطان پرستی تحرکات و فعالیت هایی را به صورت  مخفی و زیرزمینی آغاز کرده است. سبک تبلیغ آنها کمتر عقیدتی است و بیشتر از راه پارتی و مهمانی های شبانه صورت می گیرد که در آن انواع مشروبات الکلی و آمیختگی پسران و دختران و موسیقی بی ریشۀ جاز که از موسیقی یهودی گرفته شده و قرص های روان گردان و مواد مخدر مانند شیشه و کوکائین، وجود دارد.[69]

علائم و سمبل ها

شیطان پرستان دارای علائم خاصی هستند که در مجالس خود می آورند و یا حتی بر روی لباس های آنها وجود دارد تا با آن به دیگران  بفهمانند که عقیده و رفتار آنها چگونه است و در مواردی، افرادی ندانسته  از این علائم  استفاده  می کنند.

بعضی از علائم و سمبول های آنها عباتند از:

پنج ضلعی وارونه یا ستارۀ صبح

صلیب شکسته یا چرخ خورشید

چشمی که به همه جا می نگرد

صلیب وارونه

تبر رو به پائین و …

و علائم دیگری از همین قبیل که هر کدام حاکی از روموز خاصی می باشد. [70]

اشکالا ت و انحرافات

اشکالات این فرقه های منحرف واضح تر از آن است که نیازی به بیان داشته باشد با این حال چند اشکال بزرگ به طور اختصار ذکر می شود :

الف: پرستش غیر خدا

مشخص است طبق عقیدۀ آنها خدا پرستش نمی شود بلکه به پرستش شیطان و خود می پردازند و این پلیدترین کار است.

ب:ضدیت و مبارزه با ادیان ابراهیمی

ج: ارتکاب اعمال کریه و خلاف اخلاق انسانی مثل اشاعۀ فساد و ابتذال جنسی و… .

حرف آخر این که:

شیطان پرستی عقیدۀ باطلی است که افرادی برای رسیدن به مقاصد شیطانی خود پای بند آن هستند. و در حال حاضر هم با حیله های مختلف (مسائل جنسی، اعتیاد، الکل، ابتذال و … به دنبال جذب نیرو (انحراف اخلاقی) مخصوصاً از بین جوانان برای گروهای انحرافی خود می باشند.

 

راه های نفوذ شیطان در انسان

نفس انسان جنبه های مختلف دارد. جنبه‏ روحانى كه از آن به روح يا نفس مطمئنه تعبير مى‏شود و جنبه اهريمنى كه از آن به نفس اماره يا هواهاى نفسانى، تعبیر مى‏شود.

شيطان براى حكم راندن به آدمى، ناگزير از مجراى نفس امارۀ او،[71] استفاده خواهد كرد و از آن بهره خواهد برد؛ از طرف دیگر يك موجود مثالى، نمى‏تواند به نحو مستقيم با موجودات جسمانى در تكاپو و ارتباط باشد. اين ارتباط مرموز شيطان با نفس اماره، همان چيزى است كه از آن به عنوان القا يا وسوسه ياد مى‏كنند.

علامه طباطبايى در اين باره مى‏گويد:”شيطان از طريق القاى وسوسه در قلب، آدمى را مى‏فريبد.”[72]

پس شيطان، يك جزو علت است و به تنهايى نمى‏تواند، انسان را گمراه كند، بلكه انسان را به سوى آنچه كه نفسش مى‏طلبد، فرا مى‏خواند. يا به ديگر سخن يك علت مُعدّه است، نه علت تامه.

انسان نيز در قبال وى، مختار است و مى‏تواند راه او را دنبال كند و يا پيرو فرامين حق و عقل خويش باشد. از اين رو است كه خداوند متعال، در نهى انسان از عمل به فرامين شيطان، مى‏فرمايد:”و پا جاى پاى شيطان، نگذاريد كه او براى شما دشمنى آشكار است.”[73]

حال سؤال اين است كه شيطان چگونه، احساسات غير عقلانى و هواهاى نفسانى آدمى را تحريك مى‏كند و او را به انجام اعمال ناشايست وامى‏دارد. شيطان از راه‏هاى مختلف در رسيدن بدين مقصود، بهره مى‏برد كه به چند مورد از آنها، اشاراتى خواهيم داشت.

از طرفی شيطان مى‏تواند به عنوان يك موجود عينى و خارجى تمثُّل پيدا كند. اين خود يكى از طرق اغواگرى شيطان است؛ يعنى در لحظات حساس و تاريخى، به عنوان يك فرد ظاهر الصلاح در آمده و انسان‏ها را از مسير حق، گمراه مى‏كند. نمونه‏هايى از اين قضيه، در تاريخ ثبت شده است و چه بسا براى برخی از ما نيز، پيش آمده باشد.[74]

اما او از روش‏هاى ديگرى نيز، بهره مى‏برد كه در آيات قرآنى، به آنها اشاره شده است:

الف. تزيين اعمال زشت: يعنى شيطان كارهاى ناپسند را زيبا جلوه مى‏دهد، تا براى مردم عمل بدان پسنديده و شايسته به نظر آيد. اين همان چيزى است كه در قرآن كريم، از آن به تلبيس حق به باطل[75] و باطل به حق، كه يكى از شگردهاى يهود است، ياد شده است.

تزيين اعمال، راهى است كه آسان و موافق با خواسته‏هاى نفسانى آدمى است. از اين رو در قرآن آمده است: “شيطان كردارشان را بر آنها زينت داد. پس ايشان را از راه خدا باز داشت…” .[76]

ب. وعده‏هاى دروغ: شيطان با دادن وعده‏هاى دروغ و رواج آرزوهاى بلند، انسان را از واقعيات و چالش‏هاى فرا روى خودش، غافل كرده و به اوهامى دور از دسترس مشغول مى‏كند. مشخص است كه نتيجه‏ چنين چيزى جز فرجام فراموشى و غفلت از خداوند نيست.

از اين رو خداوند متعال مى‏فرمايد:”(شيطان) وعده‏شان مى‏دهد و به آرزو كردن وادارشان مى‏كند…” .[77]

ج. بيم و هراس: يكى ديگر از حربه‏هاى شيطان تمسك به ترساندن و بيمناك كردن انسان، نسبت به آينده است. اين حالت ترس علتى است براى معاليل ناپسند فراوانى چون نااميدى، سوء ظن به خداوند، عدم توكل و نهايتاً خوددارى انسان از پرداختن به نيكى‏ها. مثل اين كه شيطان، آدمى را از فقر و تهى‏دستى در آينده، بترساند كه اين مطلب موجب بخل و ممانعت انسان از انفاق مى‏شود. اين موضوع نيز در آيات قرآنى مورد توجه قرار گرفته است. آن جا كه مى‏فرمايد:”شيطان به شما وعده فقر و تهى‏دستى مى‏دهد و به فحشا امرتان مى‏كند.”[78]

منابع و مآخذ:

1. تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى.

2. الميزان، محمد حسين طباطبايى.

3. اخلاق در قرآن، محمد تقى مصباح يزدى.

 

مادی بودن شیطان و حضور او در بارگاه الاهی

مقدمه: انسان به حکم این که در عالم  مادی به سر می برد و در زمان و مکان محدود است، و از طرفی با ماهیات و موجودات مادی که دارای ابعاد سه گانه و اعراض نه گانه هستند، حشر و نشر دارد، ذهنی آکنده از مفاهیم ماهوی دارد؛ به طوری که هر آنچه از معانی که به او ارائه می شود، در قالب ماهیات و زمان و مکان ریخته، و بسان نقاشی مبتدی که تنها چند شکل ساده هندسی بلد است و همه چیز را با استفاده از این اشکال ساده می تواند نقاشی کند، همه معانی را به قالب مفاهیم ماهوی ریخته و در محدوده زمان و مکان تصور می کند؛ در حالی که عالم هستی موجودات بسیاری دارد که در این قالب ها نمی گنجند؛[79] چرا که فرا زمانی و فرا مکانی هستند؛ مثل مجردات که نه حرکت دارند نه زمان، نه بعد،نه مکان، نه استعداد و نه هیچ بویی از ویژگی های موجودات مادی از قبیل رنگ، بو، مزه، فعل، انفعال، کیفیت و کمیت و… و در عین حال وجودشان نامحدود است و از شدت وجودی بیشتری نسبت به موجودات مادی برخوردار هستند. مجردات به علت شدت وجودی که دارند، اسباب این عالم مادی هستند و سر سلسلۀ علل و مسبب اسباب مادی و غیر مادی و مجرد تامه از همه قیود و محدودیت ها، خداوند است. درک این موضوع شاید برای ما سخت باشد، ولی وقتی با عقل به مسئله می نگریم، هیچ اشکالی در وجود چنین موجوداتی نیست و عقل حکم نمی کند که موجود منحصر در مادیات است، بلکه اگر به دقت فلسفی مسئله را مورد بررسی قرار دهیم، وجود چنین موجوداتی ضروری است.[80]

وقتی درباره حضور در بارگاه الاهی حرف می زنیم صحبت از این نیست که خداوند در بارگاه و قصری مادی یا غیر مادی حضور دارد و افراد و ملائک صف می کشند و در بارگاه الاهی حضور به هم می رسانند، بلکه حضور همان حضوری است که در اصطلاح متون اسلامی تقرب به خدا نامیده می شود و تقرب به خدا به معنای مظهر  و آینه خدا نمای حق تعالی شدن است؛ نه حضور مکانی که مستلزم وجود جا و مکان برای خداوند سبحان باشد، همان طور که نبی مکرم اسلام (ص) به درجه ای از قرب رسیدند که در قرآن تعبیر شده که از قاب قوسین به خدا نزدیک تر شدند[81] و این قرب درست است که برای فهم عرف به صورت مکانی بیان شده، ولی با توجه به آیاتی که خداوند را از شباهت به خلقش دور می کند،[82] این قرب مکانی نیست و خداوند مکان ندارد، بلکه به معنای مظهر بودن و خدانما بودن تامه ای است که رسول خدا از آن برخوردار است و این نوع حضور، خدشه ای به منزه بودن خداوند از ماده و لوازم آن وارد نمی کند و تنزیه الاهی از مکان و زمان و … به جای خود باقی است. شیطان نیز توانسته بود با وجود جنبه مادی ای که داشت با عبادت شش هزار ساله خویش تقربی به خداوند پیدا کند که در صف ملائک قرار گیرد؛ یعنی به اندازه یک ملک مقرب به خدا نزدیک شود و این قرب، با مادی یا از آتش بودن شیطان منافات ندارد؛ زیرا که تقربش به قرب مادی نبوده تا با این تقرب خدا را مکان دار یا زمان دار کند، تنها تقربی مستلزم مادی بودن «متقرب به» است که تقرب مادی یعنی مکانی یا زمانی باشد و چنین تقربی به موجود غیر مادی محال است؛ بنابراین قرب به خداوند قرب مادی نیست، بلکه قرب معنوی و صفاتی است که حدیث شریف به آن اشاره دارد: به اخلاق الاهی متخلق شوید.[83]

 

ابدی بودن شیطان

ازلی بودن به معنای: “نداشتن سابقۀ عدم در گذشته” است؛[84] یعنی فرض نمی شود که در ابتدای امر و گذشته، وجود نداشته باشد. ابدی بودن نیز به معنای معدوم نشدن در آینده است.[85] پس وقتی دربارۀ ابدی یا ازلی بودن صحبت می کنیم، باید به معنای این اصطلاحات، توجه داشته باشیم.

مهلت خواهی شیطان:

شیطان چون که مخلوق خداوند است و هر مخلوقی تحت ارادۀ خالق خود است، نمی تواند به اختیار خود، خودش را در امری با خداوند شریک کند، بلکه هر آن چه که دارد، همانند دیگر مخلوقات همه از خدا است. بعد از آن که شیطان به سبب خطا و تکبرش از درگاه الاهی رانده شد، از خداوند درخواست مهلتی کرد تا بتواند نسل بشر را که به آنان حسادت می ورزید، از صراط مستقیم خارج کند. خداوند نیز با این در خواست او به علت آزمودن بشر، موافقت کرد.

داستان اخراج شیطان از درگاه الاهی در آیات متعددی از قرآن آمده است که به یک مورد از آن اشاره می شود تا حقیقت بحث روشن شود.

در آیات 38 تا 42 سوره “حجر” به این نکات اشاره شده است. خداوند بعد از اخراج شیطان به او می فرماید: «تا روز قیامت بر تو لعنت و نفرین باد”![86]

مرحوم علامه طباطبائی در این باره می گوید: «اين جمله جواب خداى تعالى به ابليس است و در آن اجابت قسمتى از خواسته او و هم ردّ قسمتى ديگر آن است. اجابت است نسبت به اصل عمر دادن و رد است نسبت به قيدى كه او به كلام خود زد، و آن اين كه اين مهلت تا قيامت باشد، و لذا فرمود مهلت مى‏دهم، اما تا روزى معلوم، نه تا قيامت. و با در نظر گرفتن سياق دو آيه مورد بحث بسيار روشن به نظر مى‏رسد كه” يوم وقت معلوم” غير از “يوم يبعثون” است. و معلوم مى‏شود خداى تعالى دريغ ورزيده از اين كه او را تا قيامت مهلت دهد، و تا روز ديگرى مهلت داده كه قبل از روز قيامت است».[87]

در برخی از روایات “وقت معلوم” به زمان ظهور امام زمان (ع) تفسیر شده است.[88]

نتیجه این که مهلت دهی خداوند به شیطان تا قیامت نبوده است و بر فرض که “وقت معلوم” را “قیامت” تفسیر کنیم، زنده ماندن تا قیامت به اذن و ارادۀ خداوند به معنای ابدی بودن نیست.

 

سوختن شیطان در آتش

نخست داستانی در زمینه چگونگی معذب شدن شیطان –که از آتش خلق شده- توسط آتش جهنم نقل می شود که هر چند در مستند بودن آن تردیدهایی وجود دارد، اما به هر حال، پاسخ موجود در آن، منطقی بوده و با این موضوع نیز در ارتباط است:

فرد به ظاهر دانشمندی در جلسه ای که بهلول عاقل در آن شرکت داشت، این مسئله را مطرح نمود. مدتی بعد بهلول، پیشانی آن مرد را با کلوخی هدف قرار داده و سر او را مجروح و خون آلود نمود و در پاسخ اعتراض او بیان داشت که آیا مگر این کلوخ از خاک نیست و آیا مگر تو از خاک آفریده نشدی؟! اگر آتش نمی تواند آتش را بسوزاند، پس خاک چگونه می تواند به خاک آسیب برساند؟[89]

براین اساس، همان گونه که انسان، خاک نیست، بلکه از خاک آفریده شده، شیطان نیز آتش نبوده، بلکه از آتش آفریده شده است و همان گونه که خاک می تواند به انسان، آسیب برساند، آسیب رساندن آتش به شیطان نیز موضوعی محال و دور از ذهن نیست، چنان چه نمونه های بسیاری وجود دارد که موادی با منشأ یکسان، بر یک دیگر تأثیر منفی گذاشته و به آنان آسیب می رسانند و نیز ویژگی های برخی مواد، با اندک تغییری در آن، کاملاً برعکس خواهد شد. برای تبیین این موضوع مناسب است به نکات زیر توجه شود:

1. می دانیم که یخ از آب تشکیل شده و آب جوش نیز همان آب است و در ترکیب مولکولی آن ها، کوچک ترین تفاوتی نیست، اما اگر یخ را در مجاورت آب جوش قرار دهیم، آسیب دیده و به تدریج از میان خواهد رفت.

2. اگر از ما بپرسند که دشمن آتش چیست و با چه وسیله ای می توان به مبارزه با آن پرداخت، بی تردید آب را معرفی خواهیم نمود. آتش گرفتن آب، بسیار عجیب تر از آتش گرفتن آتش است! اما جالب است بدانیم که اگر آب را با عبور جریان الکتریسیته و با کمک کاتالیزور، به اجزای تشکیل دهنده آن، یعنی اکسیژن و ئیدروژن تقسیم نموده و هر کدام از این دو عنصر را در گوشه ای نگه داری نماییم و سپس شعلۀ آتش را به آن ها نزدیک کنیم، خواهیم دید که قسمت اکسیژن آن شعله ور شده و قسمت ئیدروژن آن منفجر خواهد شد! و جالب تر آن که بدانید خداوند به هر دو مورد آن در قرآن کریم، اشاره نموده و در بیان نشانه های قیامت، یک بار اعلام می دارد که در آن روز دریاها شعله ور خواهند شد،[90] و در جای دیگر تصریح به منفجر شدن دریاها می نماید![91] برخی مفسران پیشین که در ارتباط با عناصر تشکیل دهندۀ آب، اطلاعی نداشتند، آتش گرفتن آب را موضوعی بسیار عجیب و تقریباً محال دانسته و بر همین اساس، برای این آیه، توجیهات مختلفی بیان می نمودند.[92] البته، روایتی از مولا علی (ع) وجود دارد که ایشان از فردی یهودی پرسیدند: جهنم کجاست؟ مرد یهودی پاسخ داد: دریا! امام (ع)، حرف او را تأیید نموده و فرمودند که او راست می گوید.[93]

3. تمام گیاهان با فتوسنتز، یعنی با استفاده از نور خورشید (که برگرفته از آتش است)، رشد و نمو می یابند و حتماً می دانید که امروزه، در گلخانه ها، تنها با استفاده از آب و نور و حتی بدون نیاز به خاک، گیاهانی را پرورش می دهند. حال پرسش ما این است که اگر چنین گیاهانی که تنها از آتش و آب تشکیل شده اند را مقابل حرارت آتش قرار دهیم، آیا آسیبی به آنان وارد نخواهد شد؟!

4. امواج مختلفی در فضا وجود دارند؛ مانند امواج منتشره توسط ماهواره ها، ایستگاه های رادیو و تلویزیون، تلفن های همراه و دیگر وسائل مخابراتی و …. که فرمول های مشترکی بر تمام آن ها حاکم بوده و تفاوت آنان، تنها در مواردی؛ مانند فرکانس ها و طول موج های مختلف است.

با این وجود، آن ها می توانند بر هم تأثیر گذار بوده و عملکرد صحیح یک دیگر را مختل نمایند!. جنگ الکترونیکی با استفاده از چنین قابلیتی امکان پذیر است. آیا این پرسش مطرح نمی شود که چگونه امواج می توانند به امواج دیگر آسیب برسانند؟! و … .

امروزه، قانونی در فیزیک وجود دارد، مبنی بر این که: ماده و انرژی، هیچ گاه از بین نخواهند رفت، بلکه دائماً از حالتی به حالت دیگر تبدیل خواهند شد. به همین دلیل، یک ماده یا انرژی، با تغییراتی که در آن به وجود می آید، قابلیت های متفاوتی خواهد یافت و آبی که یک روز، خاموش کنندۀ آتش به شمار می آمد، با تغییری فیزیکی، به کمک آتش شتافته و در شعله ور نمودن و انفجار آن، تأثیر مثبت خواهد گذاشت!

پروردگاری که چنین قابلیت های شگفت آوری در جهان طبیعت آفریده است، به راحتی می تواند با ارادۀ خود و با فعل و انفعالات اندکی در خصوصیات شیطانی که از آتش آفریده شده و یا حتی تبدیلش به ماده ای قابل اشتعال، او را در آتش جهنم بسوزاند: “إن ذلک علی الله یسیر”؛ و این بر خداوند آسان است.[94]

 

ناله و شیون شیطان

در اخبار و روایات آمده است: ابلیس در چهار موضع ناله و شیون سر داد:

اول: روزی که به دلیل عدم سجده بر حضرت آدم (ع) و تکبر و حسادت ورزیدن، مورد لعنت خداوند قرار گرفت.

دوم: روزی که به دلیل نافرمانی از امر الاهی، از درگاه الاهی رانده و به زمین هبوط کرد.

سوم: روزی که حضرت محمد (ص)، از طرف خدای سبحان برای هدایت بشریت، به عنوان نبی خاتم، به پیامبری مبعوث گردید.

چهارم: روزی که سورۀ فاتحة الکتاب (حمد) بر قلب نازنین پیامبر اکرم (ص) نازل شد.[95]

چرا که این چهار حادثه می تواند نقش اساسی در فرایند رشد و هدایت انسان ها داشته باشد.

 

میزان قدرت نفوذ خدا و شیطان در داستان آدم

در ابتدا توجه به سه نکته لازم است؛

1. شيطان در وسوسه‏هاى خود، چهرۀ خيرخواهى و دوستى آدم را به خود گرفت، بنابراین نبايد تصور كرد كه وسوسه‏هاى شيطان هر چند قوى و نيرومند باشد، از انسان سلب اختيار مى‏كند، بلكه باز انسان مى‏تواند با نيروى ‏خرد و ايمان در مقابل آن ايستادگى كند. به تعبير ديگر، وسوسه‏هاى شيطانى، انسان را مجبور به كار خلاف نمى‏كند، بلكه نيروى اختيار، هم چنان باقى خواهد بود، اگر چه مقاومت در مقابل آن نياز به پايمردى و ايستادگى بيشتر و گاهى تحمل درد و رنج دارد، به هر حال اين گونه وسوسه‏ها سلب مسئوليت از كسى نمى‏كند، همان طور كه در مورد حضرت آدم نكرد، لذا ملاحظه مى‏كنيم، با تمام عواملى كه در برابر آدم به عنوان تشويق به نافرمانى خدا از طرف شيطان وجود داشت، خداوند او را مسئول عملش دانست.[96]

2. طبق نظر شیعه هيچ پيامبرى مرتكب گناه نمى‏شود، و مى‏دانيم كه حضرت آدم از پيامبران الاهى بود، بنابراين آن چه دربارۀ پيامبران در قرآن آمده است كه نسبت عصيان به آنها داده شده، همگى به معناى “عصيان نسبى” و “ترك اولى” است، نه گناه مطلق.

گناه مطلق همان مخالفت نهى تحريمى و مخالفت با فرمان قطعى خداوند است و هر گونه ترك واجب و انجام حرام را شامل مى‏شود، اما گناه نسبى آن است كه عمل غير حرامى از شخص بزرگى سرزند، كه با توجه به مقام و موقعيتش شايسته او نباشد. ممكن است گاهى انجام يك عمل مباح و حتى مستحب درخور مقام افراد بزرگ نباشد، در اين صورت انجام آن عمل،” گناه نسبى” محسوب مى‏شود؛ مثلاً اگر شخص با ايمان و ثروتمندى براى نجات فقيرى از چنگال فقر، كمك بسيار مختصرى كند، شك نيست كه اين كمك هر چند ناچيز باشد، كار حرامى نيست، بلكه مستحب است، ولى هر كس آن را بشنود مذمّت مى‏كند آن چنان كه گويى گناهى مرتكب شده است و اين به خاطر آن است كه از چنان انسان ثروتمند و با ايمانى انتظار بسيار بيشترى مى‏رود.

به همين نسبت، اعمالى كه از بزرگان درگاه پروردگار سرمى‏زند، با موقعيت ممتازشان سنجيده مى‏شود، و گاهى با مقايسه به آن كلمه “عصيان” و “ذنب” (گناه) بر آن اطلاق مى‏گردد، فى المثل نمازى كه ممكن است از يك فرد عادى، نماز ممتازى باشد براى اولياى حق، گناه محسوب شود؛ زيرا يك لحظه غفلت در حال عبادت براى آنها شايسته نيست، بلكه بايد با توجه به علم و تقوا و موقعيتشان به هنگام عبادت غرق در صفات جلال و جمال خدا باشند.

ساير اعمال آنها غير از عبادات نيز چنين است، و با توجه به موقعيت آنها سنجيده مى‏شود، به همين دليل اگر يك “ترك اولى” از آنها سرزند، مورد عتاب و سرزنش پروردگار قرار مى‏گيرند.[97]

بنابراین، نهى آدم از “شجره ممنوعه” نيز يك نهى تحريمى نبود، بلكه يك ترك اولى بود، ولى با توجه به موقعيت حضرت آدم با اهميت تلقى شد و ارتكاب اين نهى (هر چند نهى كراهتى بود)، موجب چنان مؤاخذه و مجازاتى از طرف خدا گرديد. البته این احتمال نيز وجود دارد كه نهى آدم از شجره ممنوعه “نهى ارشادى” بود، نه نهى مولوى.

3. در آیات دیگر شيطان گناه و ظلم را به خود بشر نسبت داده و از خود سلب كرده، و خود را به تمام معنا بى‏طرف قلمداد نموده است.[98] شيطان خطاب به انسان ها در روز قیامت مى‏گويد: خداوند، به شما وعده حق داد و من به باطل وعده‏تان دادم و خلف وعده كردم و ليكن شما را در گمراهى مجبور نكردم، اين شما بوديد كه به اختيار، دعوتم را پذيرفتيد، پس مرا سرزنش مكنيد، بلكه خود را ملامت كنيد.[99]

یا در آیۀ دیگر می فرماید: “به طور مسلم تو بر بندگان من تسلّطى نخواهى داشت، مگر آن گمراهانى كه به ميل خود تو را پيروى مى‏كنند”.[100]

نتیجه

با دقّت در آن چه ذکر شد می توان گفت: بی شک قدرت خدا از شیطان بیشتر است؛ زیرا شیطان مخلوق خدا است و قدر ت مخلوق از خالق بیشتر نیست. بنابراین، اگر می بینیم آدم از شجره ممنوعه استفاده کرد، به دلیل قدرت نفوذ کلام شیطان نبود، بلکه به خاطر وسوسه هایی بود که انجام داد و توانست در کارش موفق شود. البته همان طور که بیان شد این فقط یک ترک اولی بوده است. و در قیامت هم انسان ها به خاطر نافرمانی از روی اختیار خودشان مستحق عذاب می شوند؛ بنابراین نباید به دنبال مقایسه نفوذ خدا و شیطان باشیم، بلکه باید بدانیم قدرت خدا بالاتر از هر قدرتی است، ولی این انسان است که با اختیار خود کاری را انجام می دهد.

 

شیطان و مرگ

در باره این موضوع ضروری است چند نکته را بیان نماییم:

1. ابلیس فرزندان[101] و سربازانی دارد[102] که وی را در امر گمراه کردن انسان ها کمک می کنند. در متون دینی از همه اینها به شیطان  تعبیر آورده می شود.[103]

2. در قرآن آمده است که ابلیس بعد از تمرّد سجده نکردن بر آدم و رانده شدن از درگاه الاهی، از خداوند درخواست مهلت کرد: “گفت: پروردگارا تا روز بعث و قیامت به من مهلت بده”[104] و تقاضاى او به اجابت رسيد و خداوند فرمود: “به تو مهلت داده خواهد شد”.[105] گرچه در اين آيات تصريح نشده است كه چه اندازه از تقاضاى شيطان پذيرفته شد، ولى در آيۀ 38 سورۀ حجر مى‏خوانيم كه به او گفته شد: “به تو تا روز معينى مهلت داده خواهد شد”.[106] يعنى تمام تقاضاى او به اجابت نرسيد، بلكه به مقدارى كه خداوند مى‏خواست انجام شد.[107]

3. در بارۀ معناى “تا روز معين” در روایات تفاسیر متعددی بیان شده است.

بعضى آن را پايان اين جهان و بر چيده شدن دوران تكليف مى‏دانند؛ چرا كه در آن روز همه موجودات زنده مى‏ميرند، و تنها ذات پاك خداوند مى‏ماند[108] و به اين ترتيب به قسمتى از خواسته ابليس ترتيب اثر داده شده.

بعضى احتمال داده‏اند منظور از آن روز قيامت است،[109] ولى اين احتمال نه با ظاهر آيات مورد بحث سازگار است كه لحن آن نشان مى‏دهد با تمام خواستۀ او موافقت نشد، و نه با آيات ديگر قرآن كه خبر از مرگ عموم زندگان در پايان اين جهان مى‏دهد.[110]

اين احتمال نيز وجود دارد كه آيۀ فوق اشاره به زمانى باشد كه هيچ كس جز خدا نمى‏داند.[111]

برخی معتقدند: تفسير اوّل از همه مناسب تر است و در روايتى كه در تفسير برهان از امام صادق (ع) نقل شده، آمده است كه ابليس بين نفخه اول و دوم مى‏ميرد.[112]

برای تأیید این عقیده، استدلال شده است که: تا تكليف است مخالفت و معصيت تصور دارد، و قهراً چنين روزى با روز نفخ اوّل تطبيق مى‏گردد، پس “يوم وقت معلوم” كه خدا تا آن روز ابليس را مهلت داده همان روز نفخ اوّل است، و ميان نفخه اول و دوم كه همه را زنده مى‏كند چهار صد و يا چهل سال (به اختلاف روايات) فاصله دارد، و تفاوت ميان آنچه كه ابليس خواسته و آنچه كه خدا اجابت فرموده همين چند سال است.[113]

علامه طباطبائی در این باره می گوید: اين وجه خوبى است، اما عيبى كه دارد اين است كه این ادعا که: “تا تكليف هست مخالفت و معصيت تصور دارد” مقدمه‏اي است كه نه در حد خود روشن است، و نه دليلى بر آن است؛ براى اين كه بيشتر اعتماد مفسران در اين دعوا به آيات و رواياتى است كه هر كفر و فسق موجود در نوع آدمى را مستند به اغواى ابليس و وسوسه او مى‏داند؛ مانند آيۀ 60 سورۀ يس،[114] و آيۀ 22 سورۀ ابراهيم،[115]  و آياتى ديگر كه مقتضاى آنها اين است كه تا تكليف باشد ابليس هم هست، و تكليف هم باقى است تا آدمى باقى باشد، و از اين جا نتيجه بالا را گرفته‏اند.

اما در اين كه استناد معصيت آدميان به اغواى شيطان تا اندازه‏اى مستفاد از آيات و روايات است حرفى نيست. چيزى كه هست اين آيات و روايات تنها اقتضا دارند كه تا معصيت و گمراهى در زمين باشد ابليس هم هست، نه اين كه تا تكليف هست ابليس هم باشد؛ چون دليلى نداريم كه ملازمه ميان وجود معصيت و وجود تكليف را اثبات كند.

بلكه دليل عقلى و نقلى قائم است بر اين كه بشر به سوى سعادت سير نموده و اين نوع به زودى به كمال سعادت خود مى‏رسد و مجتمع انسانى از گناه و شر رهايى يافته، به خير و صلاح خالص مى‏رسد، به طورى كه در روى زمين جز خدا كسى پرستش نمى‏شود و بساط كفر و فسوق برچيده مى‏گردد، و زندگى نيكو گشته مرض‏هاى درونى و وساوس قلبى از ميان مى‏رود.[116]

پس وقت معلوم نه روز قیامت است و نه پایان دنیا و زمانی که تکلیف برچیده می شود، بلکه زمانی است که هنوز دنیا پابرجا است و انسان ها دارای تکلیف اند. مؤید این نظر روایاتی است که در باب رجعت وارد شده است.[117]

در تفسير قمى به سند خود از محمد بن يونس از مردى از امام صادق (ع) روايت كرده كه در تفسير آيه: “فَأَنْظِرْنِي… إِلى‏ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ” فرمود: در روز وقت معلوم رسول خدا (ص) او را بر روى سنگ بيت المقدس ذبح مى‏كند.[118]

روایات در این باب بسیار است.[119]

4. ممکن است این پرسش مطرح گردد که اگر این طور باشد، دیگر نباید بعد از آن، خرابکاری در جهان پیدا شود، که در جواب می گوییم:

کار شیطان تزیین و بزرگ جلوه دادن دنیا است.[120] لذا ممکن است حتی بعد از هلاک شیطان هم کسانی که شیطان بذر اعمال زشت را در وجودشان کاشته، همچنان مرتکب معصیت شوند.[121]

 

 


.[1] طبرسى، مجمع البيان، ج 1، ص 165، چاپ بيروت.

[2]. راغب اصفهانى، مفردات، ماده‏ شطن.

[3]. آيه‏ شريفه، كلمهى ملايكه (فرشتگان) را به صورت جمع همراه با «الف» و «لام» آورده است؛ يعنى تمام فرشتگان مأمور به سجده بر آدم (عليه السلام) بودند.

[4]. انبيا، 26 و 27.

[5]. و الجان خلقناه مِنْ قبلُ مِنْ نارِ السموم، حجر، 27.

[6]. جمعى از دانشمندان، تفسير نمونه، ج 11، ص 79 – 80.

[7]. بقره، 34.

[8]. كهف، 50.

[9]. تحريم، 6.

[10]. كهف، 50.

[11]. فاطر، 1؛ حج، 75.

[12]. البته دلايل ديگرى نيز بيان گرديده كه به جهت اختصار از ذكر آنها صرف نظر مى‏شود. در صورت تمايل مى‏توانيد به تفسير مجمع البيان، ذيل آيه‏ى 34 سوره بقره مراجعه فرماييد.

[13]. طبرسى، مجمع البيان، ج 1، ص 163، چاپ بيروت.

[14]. المنجد فی اللغة، ماده «شطن».

[15]. زخرف،36.

[16]. اعراف، 27.

[17]. بقره، 268.

[18]. انعام، 112.

[19]. روم ،12.

[20]. راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن.

[21]. كهف، 50، “وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَئكَةِ اسْجُدُواْ لاَِدَمَ فَسَجَدُواْ إِلَّا إِبْلِيسَ كاَنَ مِنَ الْجِنّ‏ِ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ…”.

[22]. سوره ص 75 ـ 76 “قَالَ يَإِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَىَّ  أَسْتَكْبرَتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِين‏ قَالَ أَنَا خَيرْ مِّنْهُ خَلَقْتَنىِ مِن نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طِينٍ”.

[23]. سوره ص، 78 – 77 “قَالَ فَاخْرُجْ مِنهَْا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتىِ إِلىَ‏ يَوْمِ الدِّينِ”.

[24]. تفسیر نمونه، ج 19، ص 341.

[25]. تفسیر نمونه، ج 12، ص 462.

[26]. سفینة البحار، ج 1، ص 99.

[27]. الفتوحات المكیه، ابن عربی، ج 1، ص 134.

[28]. سوره ص، 79 ـ 80 ـ 81 “قَالَ رَبّ‏ِ فَأَنظِرْنىِ إِلىَ‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ(*) قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ إِلىَ‏ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ”.

[29]. سوره ص، 82 ـ 83 “قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ”.

[30]. فاطر، 6 “إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكمُ‏ْ عَدُوٌّ فَاتخَِّذُوهُ عَدُوًّا…”.

[31]. مجادله، 19 “اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُون‏”.

[32]. نهج البلاغه، خطبه قاصعه، ش 234.

[33]. بیستونی، محمد، شیطان شناسی از دیدگاه قرآن کریم، ص 17.

[34]. نحل، 99.

[35]. ابراهیم، 22.

[36]. نحل، 100.

[37]. مکارم شیرازی، تفسير نمونه، ج ‏25، ص 281.

[38]. عبدالله جوادی آملی، حق و تکلیف در اسلام، ص 89.

[39]. یوسف، 53.

[40]. گروهی از مفسرین مراد از این جمله را حضرت یوسف دانسته اند، اما این نظر مورد پذیرش اکثر مفسرین قرار نگرفته است. تفسیر نمونه، ج 9، ص433 و 434.

[41]. يوسف، 53 .

[42]. قیامت، 2، “وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ”.

[43]. فجر، 27-28، “يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى‏ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي”.

[44]. ص،82 و83 “قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ “.

[45]. طباطبایی، محمد حسین، المیزان في تفسیر القرآن، موسوی همدانی، محمد باقر، ج 1، ص 631.

[46]. ص، 83 و 82 “قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ “.

[47]. غرر الحکم.

[48]. عبدالله جوادی آملی، مبادی اخلاق در قرآن، ص 115.

[49]. نهج البلاغه، خطبه 7، فنظر بأعینهم ونطق بالسنتهم؛

[50]. بقره، 168، «انه لکم عدو مبین؛ او برای شما دشمن آشکار است.

[51]. مجلسی، محمد باقر، بحارالنوار، ج 67، ص 64. قال النبی (ص): «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک».

[52]. عبدالله جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج 8، ص 516.

[53]. مجادله، 19 «استحوذ علیهم الشیطان فانساهم ذکرالله، اولئک حزب الشیطان؛ شیطان بر آنها چیره شده، پس یاد خدا را از خاطرشان برده است، آنها حزب شیطانند.

[54] . “افتتخذونه و ذرّیته اولیاء من دونی و هم لکم عدو… “، کهف،50.

[55] . مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار (ترجمۀ کتاب السماء و العالم)، کمره ای، محمد باقر، ص 243.

[56] . همان، ص 254.

[57] . کهف، 50.

[58] . “انه يراكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم انا جعلنا الشياطين اولياء للذين لا يؤمنون”، اعراف، 27.

[59] . طباطبایی، محمدحسین، الميزان في تفسیر القرآن، موسوی همدانی، محمدباقر، ج 12، ص 63.

[60] . “فَسجَدُوا إِلا إِبْلِيس كانَ مِنَ الْجِنّ‏”، کهف، 50.

[61] . کهف، 50.

[62] . “قد خلت من قبلهم من الجن و الانس”،احقاف، 18.

[63] . طباطبایی، محمدحسین، الميزان في تفسیر القرآن، موسوی همدانی، محمدباقر، ج 12، ص 226.

[64]. نساء، 119.

[65]. بهرام پور، ابوالفضل، نسیم حیات، ص 187 و 188.

[66]. رحیمی، ره توشه جوانان، ص 159، ناشر قلم مکنون، چاپ اول، تابستان 87.

[67]. همان، ص 166.

[68]. همان، ص 168.

[69]. همان، ص 169.

[70]. همان، ص 172.

[71]. اخلاق در قرآن، ص 234.

[72]. طباطبایی، محمدحسین، الميزان في تفسیر القرآن، موسوی همدانی، محمدباقر، ج 1، ص 201.

[73]. بقره، آيه 208.

[74]. نک: سليم ابن قيس هلالى، اسرار آل محمد، ص 220.

[75]. بقره، 42.

[76]. نحل، 24.

[77]. نساء، 120.

[78]. بقره، 268.

[79]. بر گرفته از پرسش 5042 (سایت اسلام کوئست: 5985 ).

[80]. همان.

[81]. نجم، 9.

[82]. شوری، 11.

[83]. علامه مجلسى، بحار الأنوار، ج 58، ص 129، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1404 ق.

[84]. مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید، ص 66، نشر بین الملل.

[85]. همان، ص 66.

[86]. حجر، 35.

[87]. طباطبائی، محمد حسین، المیزان في تفسیر القرآن، موسوی همدانی، محمد باقر، ج 12، ص 234.

[88]. بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 366، نشر بعثت، تهران، 1416.

[89]. حسینی شاه عبدالعظیمی، حسین، تفسیر اثناعشری، ج 4، ص 28، انتشارات میقات، تهران، 1363 هـ ش.  

[90]. تکویر، 6، “و إذا البحار سجّرت”.

[91]. انفطار، 3، “و إذا البحار فجّرت”.

[92]. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، ج 20، ص 231، انتشارات ناصر خسرو، تهران، 1364 هـ ش. 

[93]. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج 30، ص 43، دار المعرفة، بیروت، 1412 هـ ق.

[94]. حج، 70.

[95]. بحار الانوار، ج 11، ص 145؛ امام صادق (ص) فرموده اند: “ان ابلیس رنّ اربع رنّات: اولهن یوم لعن و یوم اهبط الی الارض و حیث بعث محمد (ص) علی فترة من الرسل و حین انزلت ام الکتاب … .

[96]. مکارم شیرازی، ناصر، تفسير نمونه، ج ‏6، ص 120،تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1374.

[97]. منظور از ترك اولى اين است كه انسان كار بهتر را رها كند و سراغ كار خوب يا مباحى برود.

[98]. طباطبایی، محمد حسین، المیزان في تفسیر القرآن، موسوی  همدانی، محمدباقر، ج ‏8، ص 48، چاپ جامعه مدرسین، قم، 1374.

[99]. ابراهيم، 22.

[100]. حجر، 24.

[101]. کهف،50.

[102]. نمایه: شیطان و نسل او، سوال 565 (سایت اسلام کوئست: 618).

[103]. نک: نمايه های: شيطان، فرشته يا جن؟، سؤال 100 (سایت اسلام کوئست: 857) و سجده نكردن ابليس، حقيقت يا تمثيل، سؤال 137 (سایت اسلام کوئست: 891) و توانايى شيطان و جن، سؤال 138 (سایت اسلام کوئست: 883).

[104]. “قالَ رب أَنْظِرْني‏ إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُون”، اعراف، 14.

.[105]  “قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ”.

[106]. “فانک من المنظرین،الی یوم الوقت المعلوم”، حجر، 37 – 38. منظور از وقت معلوم یا ظهور حضرت حجت (ع) است و یا ابتدای قیامت.

[107]. تفسير نمونه، ج ‏6، ص 109.

[108]. چنان كه در آيه 88 سوره قصص مى‏خوانيم: “كُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ”.

[109]. زیرا ابلیس مى‏خواست تا آن روز زنده بماند تا از حيات جاويدان برخوردار گردد و با نظر او موافقت گرديد، به خصوص اين كه تعبير به يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ در آيه 50 سورۀ واقعه دربارۀ روز قيامت نيز آمده است.

[110]. نک: ترجمه تفسير الميزان، ج ‏12، ص 235.

[111]. زیرا اگر خداوند آن وقت را آشكار مى‏ساخت ابليس تشويق به گناه و سركشى بيشتری می شد؛ مجمع البيان، ج 6، ص 337، به نقل از بلخى. برای رد آن. نک: ترجمه تفسير الميزان، ج ‏12، ص 236.

[112]. “تفسير برهان، ج 2، ص 342؛ نور الثقلين، ج 3، ص 13، ح 45؛ تفسير نمونه، ج ‏19، ص 344 و ج ‏11، ص 72.

[113]. نک: ترجمه تفسير الميزان، ج ‏12، ص 237.

[114]. “أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ”؛  اى بنى آدم آيا با شما عهد نكردم كه شيطان را نپرستيد كه او شما را دشمنى آشكار است؟

[115]. “وَ قالَ الشَّيْطانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ …”؛ و چون حكم به پايان رسد در آن حال شيطان گويد خدا به شما به حق و راستى وعده داد و من به خلاف حقيقت.

[116] . ترجمه تفسير الميزان، ج ‏12، ص 237 ؛ همچنین نک: مباحث نبوت، در جلد دوم اين كتاب و نيز قصص نوح، در جلد دهم.

.[117] مرحوم علامه طباطبائی در جمع بین روایات وارده می گویند: در روايات وارده از طرق امامان اهل بيت (ع) غالب آيات مربوط به قيامت گاهى به روز ظهور مهدى (ع) و گاهى به روز رجعت و گاهى به روز قيامت تفسير شده و اين بدان جهت است كه هر سه روز در اين كه روز بروز حقايق اند، مشترك اند، هر چند كه بروز حقايق در آنها مختلف و داراى شدت و ضعف است. بنابراين، حكم قيامت بر آن دو روز ديگر هم جارى است. دقت فرماييد. ترجمه تفسير الميزان، ج ‏12، ص 258.

.[118] تفسير قمى، ج 1، ص 349. در تفسير عياشى از وهب بن جميع و در تفسير برهان از شرف الدين نجفى با حذف سند از وهب نقل كرده كه گفت: از امام صادق (ع) از ابليس پرسش نمودم، و اين كه منظور از” يوم وقت معلوم” در آيه: “رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ إِلى‏ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ” چيست؟ فرمود اى وهب آيا گمان كرده‏اى همان‏ روز بعث است كه مردم در آن زنده مى‏شوند؟ نه، بلكه خداى عز و جل او را مهلت داد تا روزى كه قائم ما ظهور كند كه در آن روز، موى پیشانی ابليس را گرفته گردنش را مى‏زند، روز وقت معلوم آن روز است. البرهان، ج 2، ص 343، ح 7؛ عياشى، ج 2، ص 242، ح 14.

.[119] نک: در محضر علامه طباطبائی، س 75 ص 46.

[120] . حجر، 39.

[121] . نک: در محضر علامه طباطبائی، س 76 ص 47.